دفاع مقدس شهدای زیادی تقدیم انقلاب اسلامی کرده است ، بخشی از این شهدا درحوزه مهندسی رزمی فعالیت داشتند و در این فعالیت خون پاک خود را نثار کردند .در این نوشتار تعدادی ازشهیدان شاخص مهندسی رزمی در منطقه عملیاتی والفجر هشت ( ازاد سازی فاو ) بصورت اجمال معرفی می گردد.
مهندس سید امیر هاشمی فشارکی – دکترسید جواد هاشمی فشارکی
- سردار شهيد سيدمحمد صادق دشتي
فرمانده گردان مهندسي ۶ امام صادق(ع) جهاد سازندگی استان فارس
شهيد بزرگوار، سيدمحمدصادق دشتي، مسئول ستاد پشتيباني و مهندسي جنگ جهادسازندگي استان فارس در سال ۱۳۴۲ در يكي از روستاهاي اطراف فسا بنام «دستجه» قدم به عرصة گيتي نهاد.
ولادت او با ۱۷ ربيعالاول سالروز تولد حضرت خاتمالانبياء(ص) و امام جعفرصادق(ع) مصادف شد؛ بهمين مناسبت نام او را «محمدصادق» گذاردند.
وي پس از گذرانيدن دورة ابتدائي در سال ۱۳۵۶ براي ادامة تحصيل به فيروزآباد رفت و در آن هنگام كه حركت مردم در سرتاسر ايران بر عليه رژيم ستمشاهي شروع شده بود، روحية ضدظلم او باعث شد كه ظلم و ستم رژيم طاغوت را با تمام وجودش لمس نمايد و بر عليه آن بشورد.
از آنجا كه مبارزات پي در پي فقيه و عارف مجاهد، شهيد محراب حضرت آيتالله دستغيب شيرازي عليه رژيم ستمشاهي، شور و شوق مبارزه را با دستگاه سفاك پهلوي در ملت و به ويژه جوانان ايجاد كرده بود؛ محمدصادق رد سال ۱۳۵۷ همراه عدهاي از دوستانش با تشكيل يك تيم عملياتي تصميم ميگيرند به سكوت حاكم بر فيروزآباد خاتمه دهند و با حركت شهادتطلبانه و ايثارگرانة خود. خفتگان را به بيداري فرا خوانند به همين دليل تصميم ميگيرند طي عملياتي در دو مرحله مركز نشر فساد فيروزآباد، سينما كورش را به آتش بكشند و در مرحلة بعد، رئيس شهرباني فيروزآباد را به عذابخانة الهي بفرستند، در مرحلة اول عمليات، آنها سينما كورش را به آتش ميكشند و به علت اشكالي كه در حين عمليات بوجود ميآيد همان شب صادق و ديگر دوستانش توسط شهرباني دستگير ميشوند. در شهرباني مزدوران شاه، آنها را مورد شكنجه و آزار قرار ميدهند. صادق كه آمادة پذيرش هرگونه شكنجه و آزاري بود، آن همه اذيت و آزار را به جان خريد و با سكوت خود مزدوران را ديوانه نمود. فرداي آن شب مردم با تجمع و تظاهرات و تحصن خواستار آزادي صادق و دوستانش گرديدند و شهرباني نيز تحت فشار و از روي ناچاري، براي جلوگيري از شورش مردم، صادق و همرزمانش را آزاد نمود.
حركت صادق و صادقها باعث به حركت درآمدن مردم فيروزآباد گرديد كه در نهايت منجر به تسخير ساواك و رژة مسلحانة مردم و عشاير شد. صادق در تمامي آن روزهاي مبارزه سر از پاي نميشناخت و پا به پاي مردم در تمامي حركات شركت مينمود. او خود را قطرهاي از درياي خروشان امت حزبالله ميدانست و همراه و همگام با مردم در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ طعم پيروزي را چشيد و با ديگران جشن پيروزي گرفت، اما فرداي پيروزي احتياج به سازندگي داشت، از اين رو به جهادسازندگي پيوست و همراه با اكيپ دامپزشكي شهر روستاهاي اطراف فيروزآباد همراه با ديگر جهادگران دامهاي روستائيان و عشاير ار در برابر امراض علف واكسينه نمود و از اين طريق خدمت شاياني به مستضعفين روستا كرد.
صادق ديگر سر از پا نميشناخت انتظار چندين ساله برآمده و حكومتي به رهبري سلالة رسول خدا(ص) بر اين سرزمين حاكم شده است. صادق موقعيت را درك نمود و فهميد كه بايد مردانه وارد ميدان نبرد شود و در نهايت مانند شمع سوخت تا ديگران نور هدايت را مشاهده نموده، هدايت پذيرند.
صادق در سنگر مدرسه نيز آرام و قرار نداشت. او ضمن همكاري با كميتة فرهنگي جهادسازندگي فيروزآباد همراه با دوستان و ياري معلمانش، دستاندركار چاپ نشريهاي به نام «نداي انقلاب» گرديد، او در مدرسه محوري بود براي همكلاسيهايش كه او را عاشقانه دوست داشتند و به او عشق ميورزيدند و در مدرسه با او از هر نظر هماهنگ بودند.او كه در جمعآوري مطالب نشريه و همچنين چاپ و تكثير و پخش آن كوشش وافري مبذول ميداشت، ضمن آن فعاليتها به درسش نيز ميرسدي و از دانشآموزان نمونه و درسخوان دبيرستان دكتر شريعتي بود، چراكه دانشآموز حزباللهي ضمن كارهاي ديگر بايد به درسش نيز بها داده و مورد توجه قرار دهد زيرا آيندة ايران اسلامي در گرو متخصصين حزباللهي است كساني كه تعهد و تخصص را همراه با هم داشته باشند.
صادق پس از شهادت دوست و يار و همرزمش «شهيد صادق كتيرائي» كه در فعاليتهاي سياسي ـ مذهبي نيز همراه و همگام او بود، ديگر سر از پا نميشناخت و پس از اخذ ديپلم با درك شرايط پيچيدة انقلاب كه در اثر ترور گروهكهاي كوردل و شهادت ياران امام(قدسسره) و همچنين جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي بوجود آمده بود پي برد كه در مرحلة فعلي بايد از همه چيز گذشت و براي تثبيت و به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي بايد شبانهروز كار و فعاليت كرد، از اينرو در آذرماه همان سال به جهاد سيستان و بلوچستان پيوست و در منطقة دلگان از توابع شهرستان ايرانشهر مشغول خدمت گرديد.
او در منطقة محروم مستضعف براي خدمت به مردم بلوچ عاشقانه كار ميكرد. صادق ضمن فعاليت در كميتة كشاورزي به كارهاي فرهنگي و تدريس در مدرسة راهنمائي نيز ميپرداخت و لحظهاي از دادن آگاهي به دانشآموزان و مردم كوتاهي نميكرد او بعد از حدود دو ماه به شيراز برگشت و در جهاد شيراز ـ در قسمت كميتة فرهنگي مشغول خدمت گرديد ـ و در اطراف شيراز كتابخانههاي زيادي را برپا كرد.
صادق بعد از چندماه در اسفندماه ۱۳۶۰ هماره اكپ اعزامي جهاد شيراز به آبادان رفت و به قول خودش تا در اين درياي بيكران ايثار، گمنام بجنگد و گمنام به عالم جاودان سفر كند.
كارهاي زيادي را كه صادق در عرض ۴ سال در جبههها انجام داد به درستي نميتوان بيان نمود. به نقل از همرزمانش «او بابالحوائج» جبهه بود چراكه در انجام دادن كارهاي جبهه با توكل بر خدا پيش ميرفت و از هيچ مشكلي هراس نداشت و چون در كارهايش خلوص و صداقت حكمفرما بود در انجام دادن همة آنها موفق گرديد.
صادق در اوايل ورود به جهاد به انجام كارهاي اداري مشغول گرديد اما تنها به اين كارها اكتفا نمينمود بلكه بيشتر مواقع همراه با رزنمدگان دلير اسلام در كنار اروندرود با سلاحهاي گوناگون با مزدوران عراقي وارد نبرد ميشد بعد از چندي به علت انجام عملياتهاي گسترده توسط سپاه اسلام بكارهاي مهندسي روي آورد و در عمليات بيتالمقدس بعنوان رابط تداركاتي مسئوليت تداركات بين اكيپهاي مختلف را به عهده گرفت.
بلافاصله بعد از عمليات بيتالمقدس در عمليت رمضان مسئوليت قرارگاه شهيد مهدي خليفه را به عهده داشت و براي تداركات اين عمليات فعاليت مينمود.
يكي از ويژگيهاي مهم صادق اين بود كه در هنگام عمليات در بيشتر مواقع كه احساس ميكرد كارش كم است اسلحه به دست همراه با ساير رزمندگان اسلام با مزدوران عراقي مشغول نبرد ميگرديد.
در عمليات والفجر۱نيز در گروه مهندسي شركت داشت و در مرحلهاي از اين عمليات آنها به محاصره نيروهاي عراقي درآمدند كه به خواست خداوند متعال نجات يافتند.
در عمليات والفجر۲كه در ناحية پيرانشهر روي داد و منجر به آزادي پادگان حاجعمران و نيز منطقة وسيعي از خاك عراق گرديد رابط بين تداركات از ستاد حمزه به جهاد فارس بود و نيز در شب عمليات رابط موتوري بين اكيپهاي مختلف بود. اين مسئولي، بسيار سنگين و مشكل بود زيرا صادق بايد سوار بر موتور زير آتش سنگين دشمن، نيروهاي مختلف را با همديگر هماهنگ مينمود.
بعد از عمليات والفجر۲صادق همراه با اكيپ اعزامي به آبادان بازگشت و بعد از چندي بخواست همرزمانش مسئول ستاد گرديد.
شهيد دشتي در ضمن انجام دادن اين مسئوليت خطير، انجام دادن كارهاي ديگر را فراموش نمينمود و مخصوصاَ شبها را به كارهاي شبانه، زدن خاكريز و ساير كارها همت ميگماشت و روز نيز مسئوليت ستاد را انجام ميداد. صادق با انجام كار شبانهروزي تسلط عجيبي بر منطقه و امكانات آن داشت بطوري كه ميدانست امكانات مورد احتياج در كجا يافت ميشود و از اين طريق خيلي از كارها را به راحتي انجام و بسياري از مشكلات را به آساني حل مينمود.
چندي از عمليات خيبر نگذشته بود كه در ۱۷ ارديبهشت سال ۱۳۶۳ در جزيرة مجنون از ناحيه سينه مجروح گرديد در هنگام اصابت تركش نيز لبخند از لبانش دور نميشد.
صادق آرام و قرار نداشت او عاشق و شيفتة شهادت در راه خدا بود و براي بدست آوردن فوز عظيم شهادت از هر كوششي فروگذار نبود. صادق آنچنان جنگ برايش مسئلة اصلي بود كه در مدت ۴ سال و چهل روز كه در جبهه بود كمتر به خانهاش ميرفت و هرگاه بعد از پنج شش ماه براي مدت كمي نزد خانوادهاش ميرفت از كارهايش تعريف نمينمود و هرگاه سئوال ميشد كارت در جبهه چيست؟ ميگفت: من جاروكش هستم!
ديگر از خصوصيات اخلاقي وي اين بود كه در جبهه با خلوص و صداقتش قلب افراد را تسخير مينمود. او در حين انجام مسئوليتهاي ستاد و روابط عمومي مانند يك فرد عادي پشت لودر و بلدوزر قرار ميگرفت و خاكريز ميزد و خود در انجام كارها پيشتاز ميگرديد از اينرو يكي از محبين در نزد جهادگران بود.
شهيد دشتي داراي خصلت عجيبي بود در حين اينكه صبر و مقاومت او تا حدي بود كه دوستانش در مواقع نااميدي به او مراجعه ميكردند اما بيتاب و عاشق بود و در فراق دوستانش اشك از چشمانش سرازي ميشد.
بعد از عمليات بدر چون نياز زيادي براي پلهاي خيبري حس ميشد از اينرو صادق در ميان ناباوري دوستانش مسئوليت آموزش نصب پلهاي خيبري بر روي رودخانههاي جرياندار را قبول نمود. در مدت كوتاهي مقر آموزشي پلهاي خيبري را راهاندازي نمود و نيروهاي زيادي را آموزش داد.
صادق در حين انجام اين كار به كارهاي مهم ديگري نيز همت ميگماشت از جمله نصب دكلهاي ديدهباني در خشكي و در هور بود كه تعجب همگان را برميانگيخت بدون وجود صادق نصب دكلها در هور مشكل و حتي غيرممكن بود خلاصه يادگار و يادبود صادق اين دكلهاي قد برافراشته از عشق و ايمان بخدا همچنان در هور پابرجاست.
صادق ابتكارات جالبي را در جنگ انجام داد كه بعنوان مثال ميتوان از ساخت دوبهاي ياد كرد كه براي حمل بار و مهمات در هور از آن استفاده ميشد صادق پس از موفقيت در راهاندازي مقر نصب پلهاي خيبري به كردستان رفت تا همراه با دوستانش مأموريت محوله از قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) را انجام دهد در آنجا جهاد مسئول احداث يك جاده به طول بيست كيلومتر در منطقة «كلاشني» بود كه با كار شبانهروزي بچهها در كمترين زمان ممكن احداث گرديد.
در عمليات «قادر» صادق مسئول مهندسي يكي از محورها بود و در زير آتش سنگين دشمن براي انجام وظيفهاش خود و نيروهاي تحت فرمانش به خط اول مقدم و يا حتي جلوتر از خط مقدم هم ميرفت و با ايثارگريهايش ساير دوستان و همرزمانش انگشت حيرت و تحير به دندان ميگرفتند. در آن عمليات بر اثر شجاعتهاي صادق و ديگر همرزمانش، اعجاب فرماندهان سطح بالاي سپاه و ارتش را برانگيختند.
خصوصيت ديگر صادق كه بچهها را مجذوب نموده بود، سادگي و بيآلايشي او بود. صادق، دوستانش را به اطاعت و پذيرش هرچه بيشتر فرامين بزرگ مرجع مجاهد عالم تشيع حضرت امام خميني(قدسسره) فرا ميخواند و در بيشتر سخنرانيها و گفتگوهايش روي اين موضوع تأكيد مينمود چراكه او خود را سرباز كوچك و پرورش يافته از مكتب خروشان آن امام بزرگوار ميدانست.
يكي از كارهاي عجيب صادق عدم استفادة او از كولر در گرماي سوزان خوزستان بود او اظهار ميداشت در شرايطي كه رزمندگان در كنار اروندرود و ساير نقاط منطقة جنوب روزها از گرماي سوزان خورشيد و شب نيز از آزار و اذيت پشهها آرامش ندارند آيا خدا راضي است كه من در ستاد آرام زير كولر بخوابم! از اينرو زير كولر نميخوابيد.
صادق در تخلية يكي از مقرهاي جهاد در سه راه طلائيه درس بزرگي به دوستانش داد. در هنگام تخليه مقر مشاهده نمود كه پليتي در داخل توالت افتاده همه راه افتاده بودند كه بروند و بيتفاوت از كنار آن ميگذشتند اما محمدصادق در اوج تعجب همرزمانش داخل توالت رفت آن پليت را بيرون آورد و سپس با كمال خونسردي آن را تميز نمود و بر روي ساير پليتها گذاشت و اظهار داشت: آيا آن پيرزني كه تخممرغهايش را جمع ميكند و براي جبهه ميفرستد راضي است كه اين پليت در داخل توالت بيفتد و من آنرا براي استفادة دوبارة رزمندگان برندارم!
همانطور كه ذكر شد صادق واقعاً جنگ را مسئله اصلي ميدانست و به تعبيري شانهاش را زير بار جنگ ميبرد و آن را با گذشت و ايثار حمل مينمود.
در يكي از روزها يك تريلي سيمان به جبهه آمده بود، صادق با گردشي كه در اطراف مقر مهندسي مينمايد مشاهده ميكند كه نيروي بيكاري نيست كه تريلي سيمان را خالي نمايد بنابراين تريلي را كنار ميزند و خودش به تنهائي آن را از سيمان خالي مينمايد! كه بعد عدهاي از راه ميرسند و مانع ميشوند؛ ليكن او بيشتر سيمانها را از تريلي خالي نموده بود…
از خصوصيات ديگر صادق اين بود كه به نمازجماعت اهميت ميداد. او گاهي اوقات در بين دو نماز صحبت ميكرد و چون حرف زدن و عمل كردنش يكسان بود؛ صحبتهايش همه را از بزرگ و كوچك شيفته ميكرد، مستمعين ميديدند كه صادق هرچه ميگويد عمل هم مينمايد. سخني كه از دل عامل نشأت ميگيرد بر جان شنونده مينشيند.
صادق را هيچگاه خسته نديدند، هيچگاه نديدند و نشنيدند كه از كار اظهار خستگي نمايد. او بارها در حين كار بر روي دكل از ارتفاع بلند دكل به زمين سقوط نمود اما بعد از سقوط خيلي خونسرد از زمين برمي خواست و بكار مشغول ميشد. و اين جمله كه يكي از همرزمانش دربارة او گفته كاملاً صدق ميكند: «او به تنهائي يك جهاد بود.»
شهادت
در روز ۲۳ مهرماه سال ۶۴ در منطقة آبادان، صادق مشغول احداث سكوي تانك براي رزمندگان اسلام بود. او ميدانست كه لحظة موعود فرارسيده، آگاه بود كه روزهاي هجران و فراقت به پايان رسيده است و لحظاتي چند به وصل معشوق نمانده، كه ناگهان خمپارهاي از طرف مزدوران بعثي به محل كار او پرتاب شد. صادق در اين هنگام از هر لحظه شادمانتر و خندانتر بود چنان شاد و خوشحال كه دوستانش را به تعجب وا داشته بود ناگهان تركش خمپاره سينهاش را شكافت، صادق از سكوي تانك سرازير شد و قدمي چند را دوان دوان طي نمود كه ناگهان زانوانش سست گرديد و زانويش را بر زمين گذاشت و دستها را به آسمان بلند نمود و فرياد زد: (فزت برب الكعبه.)
او كه سالها، تمام وجودش را وقف جبههها نموده بود خبر مسرتبخش «فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» از كانال جلوهگاه معرفت براي او بهترين خبر؛ و كاروان شهادت براي او بهترين طريقة انتقال از عالم ماده به عالم معناي مجرد و سراي جاودانه بود. او به يقين ميدانست كه خدا عادل است و بالاخره مزد «اخلاص و جهاد در راه خدا» را ميدهد، بهرحال خون از سينهاش سرازير شده بود در اين لحظه سرش بر روي زانوي يكي از همرزمانش قرار داشت و صادق آرام آرميده بود كه روح پاكش به ملكوت اعلي پرواز كرد. آري جبهه يكي از نيروهاي صادق و مخلص خود را از دست داد و انساني شايسته و صالح به مجلس ملكوتيان پيوست.
- سردار شهید ابوالقاسم حجتی
فرمانده گردان مهندسی امام علی(ع) جهادسازندگی نجفآباد
شهید بزرگوار، حاج ابوالقاسم حجتی برادر شهیدان: کاظم، احمد و شهید علی حجتی. در خانوادهای متدین و متقی، در سال ۱۳۳۷ دیده به جهان گشود.
از همان ابتداء در کوران مشکلات و سختیها قرارگرفت و این شروعی بود بر رنجها و سختیهای فراوانی که ابوالقاسم در طول زندگی سراسر زحمت و طاقتفرسادی خویش در راه اسلام و قرآن متحمل گردید.
تحصیلات دبستانش را با نمرات خوب و معدل بالا طی کرد و این در حالی بود که در اثنای درس در طول تابستان و زمستان مشغول کار کردن نیز بود.
او با اینکه هم درس میخواند و هم به کارهای سخت و مشکل میپرداخت، اما درعینحال از فکر جلسات مذهبی و قرآن هرگز بیرون نمیرفت و این چیزی بود که از خصوصیت خانوادگی او به شمار میرفت که هر روز صبح قرآن خوانده شود. بنابراین میتوان گفت انگیزة نخستین محبت و کشش او به سوی مذهب و اخلاق، همان درس عملی محیط و وضع خانوادهاش بود.
ابوالقاسم به درس خود ادامه داد تا اینکه در کنکور شرکت کردو در رشتة کشاورزی دانشگاه مشهد قبول شد. اما در عینحال قانع نبود و در سال بعد در کنکور دانشگاه صنعتی اصفهان شرکت کرده و در رشتة مهندسی عمران مشغول تحصیل گردید و از این زمان بود که با ورود به یکی از تشکیلات دانشجویان که افرادی مخلص و پیرو خط مبارک رهبری بودند مبارزه را آغاز نمود و به برنامهریزی و جذب نیروهایی که احتمال سقوط آنان در مهلکة گروههای مارکسیستی میرفت، کردند.
با اوجگیری انقلاب اسلامی حضور فعال ابوالقاسم در تمام تظاهراتها و راهپیمائیها چه در دانشگاه و چه در نجفآباد به خوبی مشهود بود و حتی در درگیری با عمال ساواک نیز حضور داشت و در این برنامهها شهید از عناصر فعال و برنامهریزی بود که در یکی از تظاهراتها (در مسجد اعظم) بر اثر گاز اشکآور به حالت اغماء درآمده بود که توسط بچههای متدین از چنگال دژخیمان نجات داده شد…
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با توجه به فرمان حضرت امام مبنی بر باز شدن دانشگاهها، ابوالقاسم فعالیت خود را در دانشگاه با یارانش شروع کرد و در دانشگاهی که در آن روز یکی از پایگاههای مهم ضدانقلاب شده بود تلاش وسیع و همهجانبة خود را برای حفظ دستاوردهای انقلاب اصیل اسلامی تداوم و گستردگی بیشتر بخشید تا آنجائیکه ضدانقلاب از او بعنوان اسوة مرتجعین نام میبرد و برنامه داشتند که او را به قتل برسانند…
با رسیدن فصل تابستان و تعطیل شدن دانشگاه، شهید ابوالقاسم این انسانی که حتی یک لحظه از حرکت در راه خدا باز نمیایستاد همراه با یارانش کار خود را در جهاسازندگی و در دورترین روستاهای شهرکرد شروع کرد.
برای ابوالقاسم که فقر و محرومیت را لمس کرده بود کار و تلاش در دورترین روستاها و برای مردم زجردیده و زحمتکشیدة آن نقاط از بالاترین عبادتها محسوب میشد و ایشان تمام نیرو و خلاقیت خود را در این راه بکار میبرد. در پی باز شدن دانشگاه مجدداً به درس خود ادامه داد، تا انقلاب فرهنگی پیش آمد و دیگر سنگر دانشگاه تا مدتی تعطیل بود و شهید کار خود را دوباره در روستاهای دورافتادة شهر کرد ادامه داد و در ضمن اینکه او یک جهادگر تمام معنی بود و در قسمتهای راهسازی، مدرسهسازی و کارهای دیگر روستائیان فعالیت داشت، احساس کرد که باید برای آن مردم محروم معلم هم باشد و به عنوان معلم راهنمائی و دبیرستان به تعلیم و تربیت اسلامی دانشآموزان همت گماشت، بطوریکه پس از مدتی عدهآی از دانشآموزان او در جبهه حضور پیدا کردند و حتی بعضی از آنها به فیض عظیم شهادت نائل گردیدند…
با شروع جنگ تحمیلی فعالیتهایش را متوجة جبهه و جنگ کرد و به سوی جبهه شتافت و با دیگر یارانش راهی جبهة آبادان شدند و هرکدام در سنگری شروع به فعالیت مخلصانه و پیگیر در آن مقطع حساس نمودند.
یکی از مسائل مهم در جبهة آبادان درتابستان گرم جنوب مسئلة یخ بود و با توجه به اینکه آوردن یخ به آنجا غیرممکن بود با تلاش ۲۴ ساعته حاج ابوالقاسم و شهید علی ایمانیان و دیگر یاران او چند کارخانة یخ با وجود آسیب فراوانی که دیده بود و د ر فاصلة ۲ الی ۳ کیلومتری دشمن قرار داشت راهاندازی و توانستند یخ منطقة ملیاتی آبادان را تأمین نمایند، زمانی که حصرآبادان شکسته شد و عملیاتهای پی در پی رزمندگان اسلام شروع شد ابوالقاسم تلاش خود را در قسمت مهندسی آغاز کرد و در عملیات طریقالقدس با انجام کارهای قبل از عملیات منطقه را آماده کردو در محور جاده سوسنگرد، بستان (محور دهلاویه) مسئولیت اداره کردن دستگاههای مهندسی را به عهده داشت.
روز اول عملیات نزدیکترین یار او، یعنی برادرش شهید محمدعلی حجتی بدرجة رفیع شهادت نائل آمد و پس از چند ساعت خودش نیز مجروح میشود و به عقبه انتقال مییابد و در پی بازگشت به نجفآباد اولین کسی بود که خبر شهادت محمدعلی را به پدرش داد و این داستان شنیدنی است. وی خطاب به پدر گفت: اگر چیزی را خداوند از انسان بخواهد انسان باید چکار کند؟ و اگر محمدعلی شهید شده باشد بهتر است یا اینکه زنده باشد. که این پدر بزرگوار در جواب میگوید: اگر زنده باشد بیشتر میتواند خدمت کند ولی اگر شهید هم شده باشد من راضی به رضای خداوند هستم که در این هنگام حاج ابوالقاسم میگوید محمدعلی شهید شده است!
ابوالقاسم در پی بهبودی نسبی باز راهی جبهه میگردد و یکی از حساسترین قسمتهای فعالیت ایشان که آمادهسازی منطقة عملیاتی فتحالمبین در محور دالپری بود شروع میشود. کار و تلاش شهید در این قسمت ۲۴ ساعته بود و در واقع به استراحت پشتپا زده تمام ذکر و فکرش، تلاش و کوشش در جهت پیشبرد اهداف قرآن کریم بود. یکی از حساسترین کارهای او شناسائی راههای مناسب برای عملایت و باز کردن راه بود که انجام میگرفت و پس از مدتی راه موردنیاز احداث میشد.
از دیگر کارهای مهم وی احداث بیمارستان صحرایی بود که در عرض ۴ الی ۵ روز با فعالیت شبانهروزی برادران جهادگر با مسئولیت او احداث گردید.
با فرا رسیدن شب عملیات فتحالمبین، ابوالقاسم اصلاً خواب نداشت و همراه نیروهای مهندسی جهاد در ساختن حیاتیترین خاکریز منطقه که تا صبح عملایت مقدار زیادی از آن احداث شده بود، نقش بسزایی داشت.
با شروع عملیات «رمضان» ابوالقاسم دوباره در جبهه حضور پیدا نمود و در تمام مراحل عملیات حضور گسترده و فعال داشت و عظمتهای فراوان از خود برجای گذاشت.
در عملیات محرم نیز مسئولیت باز کردن یکی از محورهای عملیات (محور بیات) با ابوالقاسم بود، این محور دارای بریدگیهای زیادی بود، اما در عینحال این محور را باز کردند و در موقع مناسب منطقه عملیاتی را پشتیبانی کردند. البته در همة این عملیاتها شهید باید قطعهقطعه میگردید ولی بخواست خداوند، سالم میماند، تا خدمات بیشتری بنماید. مثلاً در عملیات بیتالمقدس در کنار دژ عراق جادةپاسگاه زید در ۶ الی ۳ متری ایشان یک راکت هواپیما میافتد ولی عمل نمیکند و خودش میگفت این راکت کنار من به زمین خورد عمل نکرد.
با نزدیک شدن زمان عملیات والفجر مقدماتی، کار سنگین مهندسی، همراه با بمبارانهای شدید دشمن شروع شد که دوباره حاج ابوالقاسم این انسان مقاوم و دلسوختة انقلاب حضور پیدا میکند و پس از چندی در اثر بمباران خوشهای دشمن ایشان مجروح میشود.
در عملیات والفجر۱نیز در پی بهبودی نسبی در منطقة «چمسری» حضور پیدا میکند. کوههای منطقة عملیاتی والفجر۴شاهد گویائی بر تلاش خستگیناپذیر و گستردة حاج ابوالقاسم میباشد. جادة چالهسبز یا جادههای جنوب شهر پنجوین از جادههای اساسی منطقه بود که وی سهم بسزائی در ساختن آنها داشت.
همچنین در منطقة عملیاتی والفجر۵نیز ایشان حضور داشت.
پیش از عملیات بدر نیز نیروهای جهاد نجفآباد کارهیا عملیات را در جزایر مجنون انجام دادند و شهید ابوالقاسم با تلاش بچهها تونستند مقدار زیادی خاکریز در شرق دجله برای نیروها احداث نمایند. و آخرین نیروهائی که از شرق دجله برگشتند نیروهای جهاد بودند که آخرین آنها شهدائی همچون حاج عبدالرضا بیریائی ـ مجتبی هادی ـ کاظم حجتی و شهید ابوالقاسم حجتی بودند که با یک قایق ترکش خورده به عقب بازگشتند و خود میگفتند: این جان دوبارهای است که خدا به ما داده است.
نحوة شهادت
پس از عملیات بدر کارهای مهندسی عملیات والفجر۸شروع شد و حاج ابوالقاسم در فاصلة بین عملیاتی بدر و والفجر۸ چندین مرتبه در جبهه حضور پیدا میکند و آخرین مرتبه ۳ روز قبل از عملیات به منطقه برمیگردد.
و در شب ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۴ در منطقة عملیاتی والفجر۸ در شمال اروندرود سرو بلندقامتش آماج گلولههای دشمن قرار گرفت که در همان لحظات نخستین، خرقة خاکی وانهاد و به حلقة ملکوتیان پیوست.
از خصوصیات بارز وی اینکه شجاع و بیباک بود ود ر مقابل ناملایمات زندگی استوار و مقاوم بود. مخلص و بیریا، و دوستدار خانوادههای معظم شهداء و مظلومین بود. یار و یاور بچههای شهدا بود و همیشه سفارش بچههای شهدا را به دوستان و آشنایان میکرد. در برابر مسائل جامعه چه در دانشگاه، چه در شهر بیتفاوت نبود و مسائل را پیگیری میکرد و سعی داشت مشکلات را برطرف نماید، در برابر فساد سخت برخورد میکرد به همین دلیل او را به عناوین گوناگون مورد آزار قرار میدادند.
در جهاد نیز یک جهادگر مخلص و نمونه بود. از محبان حضرت امام و پیرو ولایتفقیه را نشناخته بودند و بعضاً ادعای روشنفکری هم میکردند بیزاری میجست و میگفت اینها چگونه امام و ولایتفقیه راهنوز نشناخته و درک نکردهاند…
فرازهائی از وصیتنامة شهید ابوالقاسم حجتی
بسمالله الرحمن الرحیم
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»، «بیگمان چنین است که، پیامبران را با بینه فرستادیم و به ایشان کتاب و میزان دادیم تا مردم به عدالت قیام کنند.
پس از حمد و سپاس خداوند بیهمتا و درود بر محمد مصطفی(ص) و ائمة اطهار(ع) و با سلام و درود بر ولیعصر(عج) و نائب بر حقش امام عزیزمان خمینی کبیر.
و رزمندگان اسلام و شهداء و جنبازان از صدر اسلام تاکنون خصوصاً شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و بالأخص آنهائی که نور حقیقت از جبین آنها نمایان بود و… همیشه حسرت میخوریم که چرا از آنها عقب افتادهایم.
با سلام خدمت پدر و مادر شهید دادهام که میدانم با چه رنج و زحمت و با چه قهرمانی و عطوفت، من و برادرانم را بزرگ کردهاید و در راه تعلیم و تربیت ما از هیچ کوششی دریغ نداشته و همه ما را به سطح بالای معلومات علمی رساندید و الحمدالله فرزندانتان در خط اسلام و قرآن و امام هستند و همگی آگاه به مسائل زمان و حاضرند بخاطر اسلام جان فدا کنند. من بشما پدر و مادر فداکار افتخار میکنم و هیچگاه جملهای را که فرمودید: اگر محمدعلی در راه خدا شهید شود باعث افتخار من و اسلام است از یاد نمیبرم. با درود و سلام بر برادران و خواهرانم که همة آنها را جزو پیکر خود به حساب میآورم که در همهحال یار و مددکار یکدیگر بودیم و امید است این مهر و محبت جاودان باشد. با درود و سلام بر همسرم که اقرار میکنم او در زندگی نه تنها برایم همسر مهربان و دلسوز بود بلکه او همرنج و غمخوار و همدس زندگیم بود…
در این موقع که مجدداً برای پاسداری از اسلام و قرآن عازم جبهههای جنگ حق علیه باطل هستیم با اطمینان کامل از اینکه در جنگ شهید شدن و کشتن هست، چون وظیفة الهی است با همة علاقهای که به امت شهیدپرور و خانواده و برادران و دوستان داشتم همگی را بخداوند منان سپرده وعازم جبهههای نور علیه ظلمت میگردم، من لیاقت شهید شدن را شاید نداشته باشم، اما ممکن است اتفاقی بیفتد و آن سعادت نصیب من گردد، لازم است یادآور گردم که تمام برادرانی که با آنها دربارة شهادت صحبت میکردیم میگفتند شهادت لیاقت میخواهد اغلب شهید شدند چون آن اخلاص که یک شهید میخوهد در جسم و روح آنها بوده یا بوجود آمد و به درجة رفیع شهادت نائل آمدند…
پیام به امت عزیز:
- پیامهای امام امت (ولایتفقیه) چونکه پیامدهندة حقیقی اوست گوش داده و دستورات آنرا عمل کنید و خدای ناکرده نگوئید، دیگر گوش دادن به پیامهای امام و رهبر، زمانش گذشته، هرچه کار دارید یکبار هم که میشود پیامها را گوش داده و به بینید که چه میگوید و چه مسئولیتی در آن لحظه بدوش شما میگذارد که باید عمل کنید، وگرنه در روز قیامت مسئول هستید.
- ملت عزیز! خانوادههای شهداءرا از یاد نبرید، مخصوصاً فرزندان شهداء را در موقع برخورد با آنها، پیش خود فکر کنید، اینها هم روزی پدر مهربانی داشتند که آنها را در آغوش میگرفت و میبوسید و آنها را به گردش و باغ و دشت و صحرا میبرد و برای دفاع از اسلام و بخاطر اجرای قوانین الهی شهید شده است. خدای ناکرده کاری نکنید که دل فرزندان شهداء شکسته شود، توجه داشته باشید که حضرت علی(ع) در مورد یتیمان و سرپرستی آنها چه فرموده و با فرزندان شهداء چگونه عمل مینمود.
- دوستان، برادران و دانشجویان: در این زمان وظیفة شما بس سنگین و طاقتفرسا است. شما هر قدمی که برمیدارید باید در راه شهیدان و اهداف مقدس آنها باشد، مبادا خون این همه شهید را با بیتفاوتی پایمل نمائید…
- جملهای به دوستان و افراد مستضعف، افرادی که نان آنها در کودکی جیرهبندی است، گوش آنها چربی آب کرده و کباب آنها کباب گوجه و کفش آنها دمپایی و لباس آنها لباس دست دوم و… ای عزیزان بدانید جهان هستی، مادیت تنها نیست و اسلام اقتصاد تنها نیست و هستی تنها در این دنیا نیست، مبادا فقر مادی باعث فقر فرهنگی و ذلت و خواری شما گردد. گر فقر اقتصادی باعث فقر فرهنگی شده است سخت در اشتباه هستید.
- ای رفقا، آشنایان و همکلاسیهایم، بدانید که رهبریت این انقلاب از اول دست روحانیت اصیل بوده و تنها روحانیت شهید داده است که میتواند آن را در کانال اصلی خودش نگهدارد و از انحراف به چپ و راست آن جلوگیری نماید باید بدانید رمز پیروزی انقلاب اسلامی توحید بود و نمازجمعه و جماعت تجلی توحید است، سعی کنید مساجد خالی نگردد.
- مسئولین ارگانها، ادارات و دانشگاهها باید بدانند که هرچه مقام آنها بالاتر باشد مسئولیت آنها در مقابل خدا، خلق، خون شهداء و این ملت مظلوم بیشتر است. فکر نکنند که وارث خون شهداء میباشند بلکه باید خدمتگزار این ملت باشند و از روی عدالت رفتار نموده و از کمکاری و اسراف بپرهیزند و اگر چنین نکنند عذابی سخت در انتظار آنها است.
از ملت انقلابی و متعهد میخواهم که به نیروهای دلسوز و با ایمان فرصت کار و فعالیت داده و از همکاری با فرصتطلبان و افراد دو چهره که از پشت به انقلاب و مسلمین خنجر میزنند، بپرهیزند.
به امید ظهور حضرت مهدی(عج) و پیروزی مسلمین بر کفر جهانی.
والسلام ۸/۴/۶۳ ابوالقاسم حجتی
- سردار شهید خلیل پرویزی
مسئول تیپ مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان فارس
سردار رشید شهید حاج خلیل پرویزی، مسئول ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان فارس با شروع جنگ تحمیلی همگام و همراه همة بسیجیان و جهادگران عازم جبهه شد و در جهاد فارس منطقة آبادان فعالیت خود را شروع کرد و به معنای دقیقتر از روزی که با جبهه آشنا شد تا آخرین لحظة حیات دنیائیاش در جبهه بود.
یکی از همرزمانش راجع به خصوصیات شهید پرویزی میگوید:
«شهید پرویزی در ابتدای فعالیتشان با لودر و بلدوزر و با ماشینهای مهندسی آشنا بود. و در جبههها کار میکرد و این یک مسئلة قابل توجه بود که در منطقة آبادان با توجه به کمبود نیرو و سازماندهی، معمولاً رانندگان خودشان میرفتند و در محور با نیروهای رزمی کار میکردند. بعد از سازماندهی که در جهاد شد ایشان بعنوان مسئول محور انتخاب شده و با رانندگان لودر و بلدوزر کار میکرد.
او در تمام عملیاتهایی که در جنوب و غرب انجام میشد شرکت داشت که مهمترین آنها عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس، بیتالمقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، والفجر۱ و۲ و والفجر۸ بود.
از جمله کارهای او بعد از عملیات رمضان جادهای بود از طرف خسروآباد به طرف فاو که با پشتکار بچهها بخوبی پایان پذیرفت و معروف شد به جادة «شهداء» که حدود ۳۰ کیلومتر میباشد. و در عملیات فاو با تلاشی شبانهروزی بچهها حدود ۴۰ کیلومتر جادهسازی با عرض ۲۰ متر داشتند که حدود یک ماه بارانهای زمستانی آنهم در منطقهای باتلاقی احداث گردید، همچنین سایتسازی و دیگر کارها که بیشتر به عهدة شهید حاج خلیل پرویزی بود.
همرزم دیگر وی میگوید:
«حاج خلیل در همان اوایل جنگ از محلة سعدی شیراز که منطقهای بسیار مستضعف و رنج کشیده است، به ما ملحق شد. در واقع باید گفت که «استاد خلیل پرویزی». زیرا ما در اوایل جنگ نیرویی که قبلاً در رابطه با لودر و بلدوزر و کاربرد این دستگاهها مهارت لازم را داشته باشد، نداشتیم. وقتی که حاج خلیل به واحد ما رسید در واقع یک نعمت بزرگ الهی بود. بهرحال افرادی بودند که در رانندگی لودر و بلدوزر حرفهای بودند ولی در پشت جبهه مشغول فعالیت بودند، اما حاجخلیل به معنای واقعی یک حزباللهی و مؤمن بود و من بخاطر ندارم شبی از شبها این برادر ما در خط مقدم و اغلب اوقات جلوی خط مقدم نباشد.
صحبت از خط جهاد در جنگ سوای خط مقدم واحدهای رزمی است چراکه خط مقدسی که در جهاد و واحدهای مهندسی رزمی جهاد مطرح میشود منظور میدانهائی است حائل بین خط دشمن و خط خودی و بچهها از جمله شهید عزیزمان خلیل پرویزی در بالای بلدوزر و لودر در حالیکه هیچگونه حفاظی ندارند مشغول ساختن سنگر، خاکریز و احداث جاده میشوند. اطلاق سنگرسازان بیسنگر به این عزیزان کلمهای رسا میباشد که حتی از زبان مبارک حضرت امام(قدسسره) بیان شده؛ زیرا آنها صادقانه تمام وجودشان را فدا میکردند تا برای واحدهای رزمی جانپناهی بسازند، خستگیناپذیری، حاج خلیل در عملیات رزمی و نیز همهکاره بودن او در جنگ باعث شدهبود که در محورهائی که عمل میکند خود بعنوان محور باشد.
بچهها در مقابل صحبتهایی که حاج خلیل به آنها مینمود عاشقانه به او عشق میورزیدند و او را الگوی خودشان قرار میدادند و همین باعث شده بود که مرتباً در جنگ نیروهایی حزبالله. شجاع، نترس و ماهر در واحدمان ساخته شود. خصوصیتی که حاج خلیل در جنگ داشت این بود که در شناخت شلیکهای دشمن مهارت عجیبی داشت. اگر رانندگان لودر و بلدوزر در جنگ نسبت به شلیکهای دشمن شناخت نداشته باشند هم تلفات بالا میرود و هم نتیجة کار افت پیدا میکند اما اگر رانندگان لودر و بلدوزر در هنگام خاکریز زدن آگاهی داشته باشند میتوانند از ضایعات بسیاری پیشگیری کنند که این خود بحث بسیار مفصلی است.
حاج خلیل بخوبی تشخیص میداد که شلیک کدام توپ و خمپاره بسوی لودر و بلدوزرش میباشد و لذا در مواقع خطر به موقع از دستگاه پیاده میشد و در صورتی که لازم نمیدید همچنان در زیر شلیک گلولهها به فعالیت خود ادامه میداد.
اخلاق اسلامی بسیار بسیار خوبی داشت، نیروهای رزمی را منسجم میکرد و قدرت فرماندهیاش بسیار بالا بود. هر محوری که تحویل حاج خلیل میدادند اطمینان کامل بود که با نیروئی مثلاً خیلی کم آنجا را نگه دارد. هیچگاه نشد که حاج خلیل مأموریتی را به عهده بگیرد و به نحو احسن انجام ندهد، این بود که در جبههها شهید حاج خلیل پرویزی بعنوان فرشتة نجات رزمندگان اسلام زبانزد خاص و عام بود و رزمندگان اسلام وقتی شهید پرویزی را با گروهش میدیدند که برای سنگر ساختن برای آنها میآید روحیهشان شدیداً بالا میرفت و بسیار خوشحال میشدند.»
شجاعتش، ایثارش، اخلاصش زبانزد رزمندگان اسلام بود در تمام مدتی که همدوش سپاهیان توحید بود، هرکاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. گویا تندیس تلاش و ایمان بود. جرثومة جوانی و اعتقاد بود. به معنای واقعی کلمه عاشق شهادت بود. میتوان گفت او بارها شهید شده بود. خون جوشان و خداجویش، انرژی عظیمی از عشق و ایثار در خویش میگرداند.
دل عاشق، جان داغدار، روح تشنه، روان امیدوار، در او قیامتی از غیرت و ایمان و عشق برانگیخته بود. دلدادهای گم کرده را میمانست که به سمیم معطردوست، در بدر کوچه باغهای عرفان بود. و هر زمان بیاد دوستان از دست دادهاش، گریبان صبوری را با دستهای اشک و حنجرة ناله میدرید. او از تصور اینکه به مرگی جز شهادت دارفانی را وداع نماید متأثر بود.
شهید حاج خلیل پرویزی جهت شناسائی منطقة موردنظر در منطقة فاو به اتفاق تنی چند از برادران اطلاعات عملیات سپاه براه میافتند که در بین راه گلولة توپی نزدیک حاج خلیل به زمین اصابت میکند و وی از ناحیة سر بشدت مجروح میگردد و به خون مطهر خویش گلگون میشود.
سرانجام در تاریخ ۲۳ مهر ماه سال ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی فاو به فیض عظمای شهادت نائل گردید.او شکوفهباران زخم ها شد و درخت شاداب زندگیش در باغهای شهادت به ثمر نشست.
«روحش شاد و هدفش جاوید»
- سردار شهيد حسين عبداللهي
مسئول مهندس رزمي پشتيباني جنگ جهاد فارس
سخن از انسان وارسته و خداجوئيست كه از سن نوجواني قدم در صحنههاي پيكار عليه باطل گذاشت و پس از سالها تلاش بيامان و خستگيناپذير قدم در حريم ملكوتيان گذارد. همو كه وظيفة خود را حضور هميشگي در جنگ تحميلي دانست و بر سر اين پيمان از تقديم خون مطهر خويش دريغ نورزيد.
شهيد والامقام، حسين عبداللهي از شهر مقدس قم از يك خانوادة بسيار مستضعفي بود كه از همان ابتداي جنگ تحميلي وارد ميدانهاي نبرد شد و در جهاد فارس در واحد مهندسي مشغول بكار شد.
در همان اوان ورود شهيد عبداللهي به واحد مهندسي به علت ايمان عميقي كه در قلبش وجود داشت مام هم و غم خودش را بكار برد تا مهارتهاي لازم در جنگ را فراگيرد تا آنجا كه يكي از اركان مهم جهاد فارس شد.
پر كار و شجاع بود. بيش از استعداد جسمياش مأموريتهاي محوله را طلب ميكرد. همرزمانش هرگز بياد ندارند كه لحظهاي راحتي را بر سختي ترجيح داده باشد غذايش در نهايت سادگي بود. سادگي و توضاع و خلوص، در همة ابعاد زندگيش مشهود بود.
با خلوص در شبهاي پرخاطره به نيايش با خداي خويش ميپرداخت. پاكدلي از تبار پارسايان و دوستداران اهلبيت عصمت و طهارت(ع) بود. به خاندان رسول(ص) محبتي عاشقانه داشت.
دلي به مهرباني نسيم و روحي به سترگي كوه و جاني به توضاع گستردة دشتها داشت. آنقدر پاك بود كه در نشست نخست به صفاي ضمير و وفاي خميرة او به اسلام پي ميبردي.
اين مشت نمونة خروار، ميتواند از شخصيت بارز او تصوير روشني براي ما باشد.
يكي از همرزمانش ميگويد:
«شهيد حسين عبداللهي بعنوان مسئول محور در آبادان ـ خرمشهر خود را نشان داد و در عملياتهاي مختلف شركت كرد و در بيشتر آن عملياتها فعالانه شركت نموده و نقش بسزائي را ايفا ميكرد.
از جمله فعاليتهاي شهيد بزرگوار خاكريزهايي بود كه در مناطق مختلف عملياتي مسئوليت زدن آنها را داشته است. با وجود چنين سرداراني محيط جهاد فارس طوري شده بود كه بچهها در كار از همه جلوتر ميرفتند. جاهائي كه جهادهاي ديگر قبول نميكردند شهيد عبداللهي با شهيد پورميداني با توجه به احساس مسئوليتهايي كه داشتند، كارها را قبول ميكردند و موفق هم بودند.
او كه شاهد همرزماني چون شهيد حاج خليل پرويزي، شهيد پورميداني، شهيد دشتي، شهيد فروهر و… بود تنها كسي بود از نيروهاي قديمي كه در جهاد فارس مانده بود، ولي بالاخره نتوانستفراغ ياران تحمل كند. جدايي دوستاني را كه سال ها در كنار هم به فعاليت شبانهروزي مشغول بودند. جادهها زدند، خاكريزها احداث نمودند، جانپناه براي رزمندگان اسلام ساختند، سايتها بنا نمودند و دهها ابتكارات ديگر كه تاريخ جنگ تحميلي بهترين شاهد آنست.
۶ سال مداوم در جبهه با كمترين استفاده از مرخصي و با تلاشي خستگيناپذير، در استحكام جبهة اسلام حضور بسيار مؤثر و چشمگيري داشت. به نقل راويان مهندسي رزمي، نقطهنقطة جبهههاي ما اثري از كارهاي اين شهيد بزرگوار دارد.
او خود در يك مصاحبه دربارة عمليات والفجر۸ ميگويد:
«شبي كه عمليات شد و بچهها از اروند عبور كردند جهاد فارس خاكريز مهمي را با همكاري مهندسي رزمي سپاه بر روي پايگاه موشكي عراق زد، همچنين جادهاي به طول ۱۲ كيلومتر و عرض ۲۰ متر و ارتفاع نيممتر، و جادههاي ديگري را احداث نمود، خاكريزي در باتلاقها زديم كه به نوبة خود يك ابتكار بود. ابتكار ديگر اضافه كردن به سوخت لودر و بلدوزر بود كه براي شرايط طولاني در عمليات خيلي مؤثر بود. همچنين باتلاق رو كردن يكي از بلدوزرها يكي از كارهاي ابتكاري به شمار ميرفت.
ما هرچه ديدهايم امداد خداوند بوده است وگرنه با چند تا لودر و بلدوزر و چند جوان كه نميتوان اين همه كار كرد. وقتي زير آتش تهية دشمن قرار ميگرفتيم فكر ميكرديم صبح، ديگر كسي زده نميماند، وقتي آتش آرام ميشد همه از جا بلند ميشديم و ميديديم همهجا از شدت آتش دشمن سوراخ بود ولي بچهها سالم بودند…»
شهيد عبداللهي نيز ايثار برادران جهادگر را چنين توصيف ميكرد:
«زبانم از بيان ايثار بچهها در طول عمليات عاجز است. در شرايطي كه بچهها بهترين فرماندهشان را از دست داده بودند با تمام وجود ميجنگيدند، جاده شهداء كه در عمليات والفجر۸ نقش جادة مادر را داشت در شرايطي زده شد كه مرتب زير آتش دشمن بود و اين جاده ۵۰% پيروزي را تضمين كرد. و اين در حالي بود كه بچهها در ۲۴ ساعت ۲ ساعت هم نميخوابيدند…»
شهادت
سرانجام پس از ۶ سال كه با اشتياق دويد و عرق ريخت و با خلوص و عشق خدمات شاياني به اسلام و مسلمين نمود، بالاخره پرندة گرفتار جانش براي پرواز به باغهاي خلد بيقرار شد، تن دردمند و پيكر تشنهاش آرزوي سقايت از بركة كوثر داشت.
در عمليات فاو جهت شناسائي و بازديد در جادة فاو ـ بصره در نزديكيهاي خط، ماشين او مورد اصابت يك گلولة توپ دشمن بعثي قرارگرفت كه تنها سرماية حياتش، جانش را به آستان ملكوتيان هديه كرد.
او با زندگي آموزنده و با شهادتش، مكتب شرف و ايمان را پايدار و جاودانه ساخت.
روحش شاد و هدفش پايدار باد.
- سردار شهید عبدالرضا بيريائي
فرماندة زرهي سابق لشگر نجفاشرف و قائم مقام جهادسازندگي نجفآباد
شهيد والامقام، حاج عبدالرضا بيريائي كه «خدايش هر لحظه بر سرور و آرامش ابديش بيفزايد» در سال ۱۳۳۹ هجري شمسي در خانوادهاي متوسط و مذهبي در شهر تهران ديده به جهان گشود.
از همان ابتداء داراي نبوغ سرشاري بود و استعداد و نبوغ فراوان وي بر كسي از دوستان و آشنايانش پوشيده نيست. ايمان و اعتقاد محكم به خداوند متعال از همان كوچكي در زواياي وجود او ريشه دواند و او آنچنان انسان مؤمن و با تقوايي بود كه بنا به گفتة مادر محترمهاش: از سن ۹ سالگي نماز ميخواند و روزههاي خود را مرتب ميگرفت.
چند سال قبل از انقلاب به همراه خانوادة خويش به نجفآباد موطن اصلي خود بازگشتند و در هنرستان فني طالقاني به تحصيل پرداخت و مؤفق به اخذ ديپلم گرديد.
وي در زمان رژيم سفاك پهلوي علناً از رژيم شاه ستمگر انتقاد مينمود و يكبار نيز توسط شهرباني نجفآباد دستگير شد و تحت شكنجههاي قرون وسطائي قرارگرفت ولي به علت اوجگيري انقلاب اسلامي آزاد شد. او در سال ۵۶ در شرايطي كه داشتن عكس مبارك حضرت امام دامظله جرم محسوب ميشد يك عكس سياه و سفيد از امام را به خانهاش آورده بود و ميگفت اين عكس براي من از صد عكس رنگي بهتر است چون عكس دوران اختناق و سيل مبارزه با رژيم شاه است.
با شروع انقلاب اسلامي او نيز در انقلاب شركت فعال، و در تظاهرات و اعتصابات نقش بسزائي داشت و در مدرسه به همراهي جمعي از دوستانش مدرسه را به اعتصاب كشيده و در آنجا نمازجماعت برقرار نمودند و همچنين در چاپ و تكثير اعلاميههاي امام نقشي بسيار فعال داشت…
با اعلام خبر ورود امام امت(قدسسره) در ۱۲ بهمن ۵۷ او به خاطر عشق و شور فراواني كه نسبت به ديدار امام داشت به تهران رفت و به استقبال مولي و مقتداي خود شتافت و در تهران بود تا اينكه در درگيريهاي ۲۲ بهمن كه جهت براندازي رژيم و برقراري جمهوري اسلامي بود شركت كرد.
با پيروزي انقلاب اسلامي شهيد حاج عبدالرضا خود را آماده ميكرد كه مانند سربازي فداكار و پرتلاش به دفاع از دستاوردهاي مقدس جمهوري اسلامي بپردازد. و در اولين فعالتي خود بعد از انقلاب چونكه علاقه وافري به شهيد محمد منتظري داشت دعوت آن شهيد بزرگوار را در جهت اعزام به لبنان لبيك گفت و همراه عدهاي از برادران جهت صدور انقلاب اسلامي و رساندن پيام اسلام به گوش محرومان لبنان و نجات مستضعفان و نبرد با اسرائيل غاصب به لبنان اعزام گرديد.
و با شروع جنگ تحميلي اين شهيد عزيز كه خود را آمادة نبرد با دشمنان نموده بود، اولين گروه اعزامي بسيج بود كه همراه با عدهاي از برادران نجفآباد به جبهة دارخوئين اعزام گرديد و در اولين عمليات در جبهة فارسياب شركت نمود. در جبهة فارسياب دشمن با تعداد زيادي تانك به تعدادي از رزمندگان اسلام حمله ميكند و آنها از ۳ طرف به محاصرة تانكهاي دشمن ميافتند.
اولين تانك بوسيله شهيد حاج عبدالرضا منهدم ميشود و اين حماسهآفريني موجب ميشود كه ديگر برادران نيز به تانكهاي دشمن حمله كنند و بيش از ۷۰ تانك دشمن را منهدم كرده و عدهاي زيادي را نيز به هلاكت برسانند و با فرار مذبوحانة دشمن، خود را از حلقة محاصره نجات بخشيدند.
بعد از ۴ ماه به نجفاباد برگشت و دوباره راهي جبهه گرديد و در اين هنگام بود كه به همراهي جمعي از دوستانش از جمله شهيد محمدعلي حجتي براي اولينبار اقدام به تأسيس واحد زرهي كربلا نمودند و ميتوان شهيد حاجعبدالرضا را از مؤسسين تيپهاي زرهي در منطقه دانست كه در اين زمينه فرماندهي بسيار عالي و عجيبي داشت. و همين واحد زرهي كربلا توانست نقش بسيار ارزشمندي در عمليات پيروزمند و حماسهساز ثامنالائمه (شكست حصرآبادان) داشته باشد. و در اين عمليات بود كه شهيد حاج عبدالرضا از ناحية دست مجروح گرديد و بخشي از انگشتان دست راست خود را در راه خدا هديه نمود…
در پي بهبودي نسبي، وي خود را جهت شركت در عمليات پيروزمندانة «طريقالقدس» آماده ميكند. از جمله خاطراتي كه از اين شهيد بزرگوار ميتوان ياد كرد اين بود كه در عمليات طريقالقدس در نهر سابل، دشمن پشتسر خود مينگذاري كرده بود و بعد از شكستن خط، برادران به مين برخورد ميكنند كه شهيد حاج عبدالرضا با اينكه هنوز دست مجروحش بخوبي التيام نيافته بود با رشادت كامل و در عرض مدت بسيار كمي همراه با عده قليلي از برادران ديگر راه عبور رزمندگان را باز مينمايد و اين مسئله بسيار مهم است كه ايشان در واحد زرهي بودهاند ولي در عينحال در تمام زمينههاي نظامي خبره و آشنا بودند بحدي كه در اين لحظه به عنوان يك تخريبچي ماهر عمل مينمايد.
در اين عمليات بود كه دوست ديرين و يار هميشگياش محمدعلي حجتي كه فرماندهي زرهي كربلا را برعهده داشت به درجة رفيع شهادت نائل ميگردد. و چون معاون وي شهيد محمدباقر قادري نيز مجروح شده بود. لذا حاج عبدالرضا فرماندهي زرهي را برعهده ميگيرد و بسيار مدبرانه و فعال عمل مينمايد كه سرانجام عمليات طريقالقدس نيز با پيروزي لشگريان اسلام به اتمام ميرسد.
در عمليات پيروزمند «فتحالمبين» ايشان به عنوان معاونت زرهي كربلا انجام وظيفه مينمود و نقش بسيار مهمي در عمليات داشت و حماسههاي فراواني از خود به جاي گذاشت از جمله همراه با يكي از دوستانش كه او نيز به فيض شهادت ميرسد، بوسيله دو پيامپي، هجومي سريع به قلب نيروهاي دشمن انجام ميدهند و با اين عمل شجاعانه و دلاورانه يك تپه را از چنگال خونآشامان بعثي نجات ميدهند. در اين عمليات بود كه عبدالرضا مجدداً مجروح گرديد و بعد از بهبودي نسبي بسرعت خود را به جبهه رسانيد و به انجام وظيفه در زرهي كربلا مشغول شد و در مرحلة اول عمليات پيروزمند بيتالمقدس شركت نمود و براي مراحل بعدي عمليات بدليل اينكه فرمانده و معاون زرهي لشگر نجف اشرف در مرحلة اول شهيد شده بودند ايشان بنا به درخواست برادران به واحد زرهي نجف آمده و فرماندهي اين زرهي را برعهده گرفت و تانكها و نفربرهاي غنيمتي از دشمن را سازماندهي كرد و برادران زرهي را جهت ادامه عمليات بيتالمقدس آماده نمود.
با آزادي خرمشهر ايشان به همراه برادران زرهي نجف به اهواز آمده و در آنجا به تعمير و آمادهسازي تانكها و نفربرها پرداخت زيرا كه ايشان علاوه بر اينكه يك فرماندة بسيار خوب بود در كار تعمير وسايل و تجهيزات نظامي نيز فعاليت ميكرد.
پس از عمليت بيتالمقدس بود كه شهيد بزرگوار تصميم به ازدواج گرفت و چون تصميم داشت تا وقتي كه جنگ وجود دارد به جبهه برود، لذا يكي از شرايط ازدواجش را اين قرار داده بود كه من اگر ازدواج كردم اينطور نيست كه ديگر جبهه نروم بلكه حتماً حضور پيدا خواهم نمود… و بالاخره با اين شرط ازدواج نمود. بهرحال ازدواج مانع از آن نشد كه شهيد بزرگوار مناطق ملكوتي جبهه را ترك كند.
با شروع عمليات رمضان شهيد حاج عبدالرضا بيريائي فرماندهي يك گروهان زرهي را برعهده داشت و در عينحال معاون يكي از گردانهاي پياده نيز بود و چون فرماندة گردان پياده مجروح شد ايشان با فرماندهي بسيار جالب و عالي توانستند نيروهاي گردان را بخوبي هدايت نموده و به اهداف خود برسانند.
پس از پايان عمليات وارد جهادسازندگي نجفآباد شد و چون يك انسان پرتلاش و مقاوم بود توانست در جهادسازندگي بعنوان يك جهادگر قوي و پركار و فعال كار كند و از آن به بعد به عنوان مسئول مهنسي در جهادسازندگي نجفآباد در عملياتهاي گوناگون تا زمان شهادتش شركت كرد و حماسههائي جاودانه و فراموشناشدني از خود برجاي گذاشت.
آري او با شركت در تمامي عملياتهاي بزرگ و كوچك از ابتداء جنگ تحميلي، اسطورهاي از مقاومت و جهاد شده بود و از جمله كساني بود كه خداوند تعالي او را براي مدتي طولاني حدود ۵ سال در جبهة جنگ نگهداري نمود تا وجود پر اثر او به بار بنشيند و بتواند هرچه بيشتر در راه اهداف قرآن كريم خدمت كند و با كولهباري پر از كار و تلاشهاي خالصانه در محضر خداوند تبارك و تعالي بار يابد.
شهيد بيريائي وارد جهادسازندگي گرديد و عليرغم اينكه هنوز جراحاتش در عمليات رمضان بهبود كامل نيافته بود در عمليات محرك شركت كرد، زيرا امكان نداشت عملياتي انجام شود ولي ايشان در آن شركت نداشته باشد.
وي در عمليات والفجر مقدماتي به عنوان مسئول يكي از تيمهاي مهندسي جهادسازندگي نجفآباد شركت نمود. آنچه در اين عمليات از اين شهيد والامقام به عنوان يك نمونة بارز از روح متعالي او ميتوان ياد كرد اين بود كه در زماني كه نيروها عقبنشيني كرده بودند اين شهيد عزيز تمام نيروهاي تحتنظر خود را به پشت جبهه منتقل ميكند و خود در آخرين لحظات برميگردد در حاليكه يك فرد بسيجي نسبتاً مسن را كه مجروح شده بود به پشت جبهه منتقل مينمايد. در عمليات والفجر۴ نيز در جادهسازي در دل كوههاي صعبالعبور براي رزمندگان اسلام شركت داشت. در عمليات خيبر نيز حماسههاي فراوان از اين شهيد عزيز بجاي مانده است. پس از عمليات خيبر نيز ايشان در ساختن جادة سيدالشهدا(ع) روزها به عنوان مسئول مهندسي فعاليت ميكرد و شبها نيز خود بعنوان يك راننده بود و جهت ساختن جاده خاك ميآورد.
در عمليات بدر نيز شركت فعال داشت. پس از اين عمليات فعاليتهاي خود را در جبهه ادامه دادند…
شهيد بيريائي از سوي جهاد نجفآباد مأموريت يافت كه در يكي از مناطق كشور يك سايت جهت نيروي هوائي احداث نمايد و او مدت چندينماه در آن منطقه بود و با فداكاري فراوان و امكانات و بودجة بسيار اندك كاري كه در مدتي طولاني و با بودجة كلاني بايد انجام ميشد در مدت كوتاهي همراه برادراني كه زير نظر او بودند به نحو بسيار خوبي انجام داد و حتي مسئوليني كه از نيروي هوائي بر سايت نظارت داشتند از سرعت عمل و كار دقيق اين شهيد تجليل نموده و اظهار تعجب ميكردند.
با شروع عمليات والفجر۸ خود را به منطقة آبادان رساند و مسئولين يكي از تيمهاي مهندسي را برعهده گرفت و پس از چند روز براي چندمين مرتبه از ناحية پا زخمي گرديد و به بيمارستان منتقل شد و سپس به نجفآباد برگشت.
بنا به گفتة همسرش در ضمن نمازها و عبادات شبانهاش با دلي شكسته و چشمي گريان با خدا چنين سخن ميگفت: خدايا مگر من چقدر بايد مجروح شوم و خدايا مگر من لياقت شهادت در راه تو را ندارم! و از خدا ميخواهد كه خدايا ديگر شهادت در راهت را نصيب من بفرما.
پس از چند روزي كه چهرة او بسيار تغيير كرده بود… ديگر زياد سخن نميگفت و بيشتر مواقع در تفكر بسر ميبرد و در حاليكه هنوز زخمهاي او خوب نشده بود به جبهه بازگشت به انجا كه وعدهگاه عشق او بود؛ آنجا كه در واقع وطن او و سكوي پرواز او به سوي ملكوت بود.
سرانجام اين انسان پرجوش و خروش و اين مجاهد خستگيناپذير و رزمندة دلاور جبهههاي جنگ حق عليه كفر، كه وجود پر اثر خود را وقف جبهه نموده بود چند شبانهروز بعد از عمليات والفجر۸ در شبي پرحماسه بوسيله تركش خمپارة دشمنان بعثي صهيونيستي روح پاك و مطهرش بال و پر گشود و به رضوان خداي تعالي اوج گرفت و به قلههاي فتح سعادت رسيد.
- سردار شهید کاظم حجتی
فرمانده گردان مهندسی امام علی(ع) جهاد سازندگی نجفآباد
شهید کاظم حجتی در سال ۱۳۴۲ در دامان پدر و مادری معتقد به ولایت و عاشق اهلبیت عصمت و طهارت(ع) بدنیا آمد. خانوادهای فقیر از جهت مادی، اما غنی و ثروتمند از جهات معنوی.
شهید حجتی که از همان ابتداء دارای هوش و استعداد سرشار بود، دوران دبستان را با نمرات خوب و موفقیت کامل به پایان رسانید.در کودکی فردی مؤدب و متین بود که به خاطر اخلاق حسنهاش بزرگ و کوچک و هم سن و سالهایش او را دوست میداشتند.از کلاس سوم دبستان فعالیتهای مذهبی خود را با شرکت در کلاسهای قرآن و نمازجماعت که در آن موقعیت اهمیت فراوانی داشت آغاز نمود و در کلاسهای قرآن نیز از شاگردان ممتاز محسوب میشد، چه از جهت یادگیری قرآن و چه نوشتن مقالات و فعالیتهای دیگر و در عینحال در مواقع بیکاری نیز به کارهای کشاورزی مشغول بود.
در اواخر دورة راهنمائی بود که کاظم به مرور وارد ماسئل سیاسی اجتماعی میشد و همراه با شروع زمزمههای انقلاب همگام با دیگر برادران خود: محمدعلی ـ احمد و حاج ابوالقاسم شرکت فعال در حرکت مردمی بر ضد نظام ستمشاهی مینماید و با امکانات کم مادی، خود به تهیه رنگ و چیزهای دیگر جهت نوشتن شعار بر ضد رژیم سفاک پهلوی مینماید و در همین دوران با عدهای از برادران و دوستانش مانند: مرتضی پورقاسمیان، حیدرعلی ابراهیمی، رسول محمدی، مجید ابوترابی و دیگران که برخی از آنها به فیض عظیم شهادت نائل آمدهاند اقدام به تشکیل برنامههای کوهپیمایی و جلسات بررسی کتب شهید مطهری رضوانالله علیه میپردازند.
از کارهای دیگر او شرکت فعالانه در تظاهرات روز عاشورا و پانزده خرداد ۵۶ و اجتماع در حسینیة اعظم بود. کاظم با مظاهر طاغوت از جمله بیحجابیها و مسائل دیگر مبارزه میکرد، همگام با دوستان، مدرسه را به اعتصاب و تعطیلی کشاندند. شرکت فعال در پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام و پخش یکسری شعارهای دستنویس داشت و همچون سایر امت حزبالله تلاش و کوشش فعالانهای در به ثمر رسیدن انقلاب داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد تشکیلات انجمن اسلامی دبیرستان آیتالله منتظری شد و همراه با دوستانش برای محصلین برنامههای سازندهای تدارک میدید و سعی داشت بچهها را مستقل با افکار آزادیخواهی پرورش دهد. شهید مبارزهای گسترده با گروههای ضدخلقی و بنیصدر ملعون خصوصاَ در محیط دبیرستان انجام داد.
با شروع جنگ تحمیلی از ناحیة استکبار، کاظم درصدد اعزام به جبهه بود، ولی بعلت سن کم به او اجازه داده نمیشد تا اینکه بعد از عملیات طریقالقدس در پی شهادت برادرش محمد علی حجتی کاظم میگفت همیشه از خانوادة ما چهارنفر در جبهه بودهاند و اکنون که محمدعلی شهید شده است من باید جای او را بگیرم و مؤفق به شرکت در جبهه شد. و در تیپ زرهی که بوسیلة برادرش محمدعلی پایهریزی شده بود شرکت کرد و آموزش دید و آماده برای شرکت در عملیات فتحالمبین آماده گردید.
پس از آن به جهت ادامة تحصیل به نجفآباد برگشت که با شروع عملیات بیتالمقدس با اصرار فراوان به اهواز رفت ولی چون برادر دیگرش به درجة رفیع شهادت نائل گردید، مسئولین با تلاش زیاد کاظم را به نجفآباد برگرداندند اما برای کاظم و کاظمها، جبههها جای دیدار جمال و جلال خدا و شناخت حقیقی خدا بود، جائی که عشق به خداوند معنی و مفهوم پیدا میکرد…
برای او حضور در جبهه امری واجب به شمار میرفت و همیشه میگفت شرکت در جبهه مانند نمازخواندن واجب است.شرکت وی در جبهه ادامه داشت تا اینکه در عملیات والفجر مقدماتی مسئولیت یک تیم مهندسی را بعهده گرفت و بعد از پایان عملیات نیز در منطقه شروع به ایجاد راههای ارتباطی نمودند، در عملیات والفجر۴ نیز کاظم و یارانش با وجود نبود هیچگونه امنیتی در منطقه از جهت نیروهای دشمن و ضدانقلاب با تلاش فراوان و کارهای مهندسی قبل از عملیات از خود ابتکاراتی را به نمایش گذاردند.
در منطقة عملیاتی والفجر ۵ (چنگوله) نیز کاظم زحمات فراوانی را متحمل گردید و هنوز از آن منطقه فارغ نشده بود که سریعاَ به منطقة عملیاتی خیبر در طلائیه آمد و در اینجا بود که کاظم شجاعت غیرقابل تصور خود را به نمایش گذاشت و همه، دلاوری و مردانگی او را در خط مقدم، برای احداث خاکریز در زیر آتش شدید دشمن، بخوبی مشاهده نمودند و آن لبخند همیشگی بر لبان او هرگز حتی در سختترین لحظات محو نمیگردید.
بعد از عملیات، کاظم نقش مؤثری در احداث جادة سیدالشهداء برای ایجاد خط ارتباطی جزایر مجنون داشت و در پی آن فعالیت گسترده کاظم و یارانش برای احداث پل جزیره ادامه داشت.
بعد از شروع عملیات بدر، بچههای جهاد دستگاههای خود را به آن طرف آب بردند و شروع به ساختن خاکریز نمودند بعد از اینکه نیروها عقبنشینی نمودند، شهید کاظم حجتی و شهید حاج عبدالرضا بیریائی از آخرین نیروهائی بودند که بعد از فرستادن تمام نیروها خود به عقب برمیگردند.
بعد از عملیات بدر نیروهای جهاد به منطقة گرم آبادان برای آمادهسازی منطقه جهت عملیات والفجر۸ میآیند و نقشی که شهید کاظم حجتی بعنوان مهندسی جهاد نجفآباد در آن منطقه داشت بسیار شایان توجه بود و با شروع عملیات به همراه عدهای از برادران جهاد، مأمور به لشگر امام حسین(ع) شد که به کمک سایرین توانست در شمال منطقة عملیاتی، خاکریزهای فراوان احداث کند. که موجب شکست پاتکهای سنگین دشمن بعثی گردید و بعد از آن در محور کارخانة نمک تا حدود ۴۰۰ متری دشمن بعثی کار خود را ادامه داد.
از خصوصیات بارز شهید کاظم حجتی این بود که هرگز نسبت به غیردشمنان خدا خشمگین نمیشد و براستی که مصداق نام زیبایش، کاظم بود و پیرو مولایش حضرت امام موسی کاظم(ع). نسبت به همه فروتنی خاصی داشت و تمام نیروهایش از وی راضی و خرسند بودند و در اولین برخورد مجذوب اخلاق حسنه و چهرة شاداب و همیشه خندان و برخورد متواضعانهاش میشد.
او روح عبادت را درک کرده بود و عبادت برای او معراج به سوی معبود بزرگ خدایتعالی محسوب میشد. هرگاه به نماز میایستاد، آنچنان غرق در عالم معنویات میگردید و خضوع و خشوع به خرج میداد که گوئی اصلاً خود را فراموش نموده است…
در انجام مستحبات و ادعیة وارده از ائمة معصومین(ع) و خواندن قرآن کریم و تشویق دیگران به این کار اهتمام بخصوصی داشت بطوری که غیرممکن بود کاظم در موقعیتی از مقرهای منطقه باشد و نمازجماعت را برپا نکند و صبحها قرآن خوانده نشود.
از دیگر خصوصیات وی شجاعت بینهایت او بود، و این مطلبی است که همرزمانش که با او در عملیاتها و پاتکهای سنگین دشمن همراهش بودند میتوانند درک کنند که چگونه کاظم حتی خم به ابرو نمیآورد و با روحیة عالی و چهرة خندان خویش باعث ادامة کار بچهها و انجام گرفتن مأموریتهای محوله به نحو احسن میگردید.
برای او انجام کار خیر آنهم با اخلاص، مهم بود و در هرجا و هرچه که بود بخوبی انجام میداد.
در مورد مسائل اجتماعی چه در شهر، چه در جبهه احساس مسئولیت داشت و برای رفع نارسائیها و مشکلات از پا نمینشست. در مورد مسائل اخلاقی در جامعه نیز حساسیت زیادی داشت و امر به معروف و نهیازمنکر را واجب میدانست و خود آمر به آن بود.
کاظم استعداد زیادی چه در برنامهریزی و ادارة کار و چه در تحصیل داشت بطوریکه کنکور را در حالیکه در جبهه حضور داشت و امکان مطالعه برایش کم بود، امتحان داد و در رشتة مهندسی عمران در دانشگاه زاهدان پذیرفته شد…تا اینکه سرانجام زمان موعود فرا رسید. و در تاریخ ۱۹/۴/۶۵ کاظم آن عاشق دلسوخته، آن یار مخلص و وفادار امام و انقلاب و جنگ و آن سردار جبهه، او که چهرهاش همیشه گشاده و قلبش همیشه خاضع در برابر خداوند بود، در حین احداث خاکریز در منطقة عملیاتی والفجر۸ در فاو مورد اصابت تیر خشم سفاکان بعثی قرارگرفت و قامت استوارش بوسهوار به زمین رسید و مزرع آرزوهای خدائیش به ثمر نشست.
- سردار شهيد احمد امين طبرسي
مسئول مهندسي پشتيباني جنگ جهادسازندگي استان تهران
چگونه ميتوان حديث عشق اين دلاورمردان جبهههاي نبرد را بگوش ناباوران رساند، و با كدامين قلم ميتوان حقيقت را عين واقع در نظر سخت باوران تصوير كرد! شهادت او را تصوير كند!
او به شهادت همرزمانش «اسوة مقاومت و فعاليت بود». شجاعت ايثار و اخلاصش، هركدام خاطرات فراواني بياد همگامانش گذارده كه ذكر همة آنها محتاج به يك مجموعة مستقل است.
شهيد والامقام احمد امين طبرسي در سال ۱۳۳۳ در خانوادهاي روحاني، چشم معصومانة كودكي به روشناي جهن باز كرد.او كه در دامن علم و تقوا رشد و تربيت يافته بود، به فراگيري قرآن پرداخت و با شركت در جلسات قرآن كريم و بعضي از مجامع فكري و فرهنگي، فعاليتهاي سياسي و عقيدتي خود را گسترش داد.
در سالهاي ۵۰ و ۴۹ با مبارزات حضرت امام براي تشكيل حكومت اسلامي آشنا شد و بدان پيوست. از آن روز تا لحظه شهادت تمام توان و كوشش خود را در استقرار حاكميت الله بكار گرفت.
شهيد طبرسي در سال ۵۲-۵۱ در گروه سياسي، اجتماعي عليه نظام فرعوني شاه به حركت تشكيلاتي پرداخت در سال ۵۳-۵۲ دستگير و به زندان افتاد در زير شكنجه جلادان شاه هيچيك از دوستان خود را لو نداد و حتي بعد از آزادي نيز از چگونگي فعاليتش كمتر كسي را مطلع ميساخت. پس از آزادي از زندان يكي از كاركنان مهديه شد. در مورد فعاليت و كاركرد او در مهديه تا قبل از پيروزي انقلاب بايد گفت اگر مهديه بالاترين نمودار كمي و كيفي كار تعليماتي و تبليغاتي در آن مدت را داشت نقش احمد در آن بسيار بود.
احمد سالهاي ۵۶-۵۵ را در سربازي گذرانيد كه اين دوران نيز پرخطر بود سابقة سياسي و فعاليت فرهنگي او براي سران پادگان دشوار بود به همين خاطر طي دوران خدمت، اسلحه تحويل وي ندادند اما شهيد تن به سازش نداد، درگيري با سيستم و روشن نمودن اذهان برادران سرباز يكي از كارهاي اساسي او در پادگان بود.
پس از پايان خدمت سربازي همگام با مردم در جريان پيروزي انقلاب شركت فعال داشت و پس از پيروزي عضو نظامي دفتر نخستوزيري شد پس از مدتي براي خنثي نمودن فعاليتهاي ضدانقلاب به كردستان رفت در آنجا با مرحوم شهيد چمران آشنا گرديد و جذب معرفت و حسن اخلاق و شهامت و شجاعت آن عارف بزرگ گشت و با نشان دادن لياقت و پشتكار جزء بالاترين اعضاء نيروهاي جنگهاي نامنظم شهيد دكتر چمران قرارگرفت و از اولين روزهاي درگيري اسلام با كفر جهاني در صحنة جنگ حضور داشت و در تمامي عملياتهاي بزرگ عليه دشمن خارجي شركت نمود.
شهيد احمد طبرسي چندي پس از به شهادت رسيدن شهيد بزرگوار دكتر چمران به جهاد پيوست. نعمت حضور ايشان در جهاد بعد از مدت كوتاهي نمايانگر شد. در آغاز ورود كه مصادف با عمليات فتحالمبين بود، با پذيرفتن كارهايي نظير تداركات، رانندگي آمبولانس و ماشين سوخترساني در خطوط مقدم و همچنين كمك به تعمير كارهاي فني. فعاليت خود را آغاز نمود. عشق او به پيروزي جنگ و آشنايي كامل ايشان به سلاحهاي سبك، نيمهسنگين و سنگين و همچنين بالا بودن ديد نظامي ايشان (در حد يك فرماندة رزمي) و با شناسايي مسئولين جنگ جهاد به طرف مهندسي رزمي كشيده شد.
توجه مسئولين به رشد تجربة مهندسي احمد، بسرعت ايشان را در اكيپهاي عملياتي داخل كرد بطوريكه مستقيماً بعنوان مسئول وارد عمل ميشود و هنگامي كه به جهاد تهران مإموريت «ساختن جاده حاج احمد متوسليان» جهت آماده كردن منطقه عملياتي والفجر مقدماتي محول شد، اين شهيد بزرگوار بعنوان كمك سراكيپ انتخاب ميشود كه در آن گير و دار از ناحيه پا مجروح ميشود. هرقدر برادران سعي كردند ايشان را جهت معالجه به پشت جبهه بفرستند قبول نميكرد و فقط چند روزي در مقر استراحت كرد تا بهبود يافت. پس از مدتي جهاد تهران موظف ميگردد منطقه عملياتي والفجر۱ را براي عمليات آماده كند لذا به ابوغريو ميرود كه در انجا هم برادر طبرسي مدت يكماه در عين خوش و سپس در منطقة زبيداد بعنوان مسئول، مشغول ساختن جادههاي مهم آن محور ميگردد.شهيد طبرسي بعد از عمليات والفجر۳ بسيار تأكيد داشت كه به مرخصي نرود و در تثبيت خطوط واقع شده نيز سهم زيادي داشته باشد.
مسئولين، احداث جادهاي بسيار استراتژيك را به ايشان واگذار نمودند. ميتوان گفت احداث جاده تضمين ايستادگي نيروهاي رزمنده در خطوط فتح شده را مينمود و نيازمند شناسايي مسيري كوتاه بود تا به سرعت تپههاي گچي محور سمت راست عمليات را به عقبة تداركاتي اتصال نمايد و ايشان برحسب وظيفة الهي همة توان خويش را در اين جهت به كار بست و در احداث پلهاي زياد اين مسير ۱۲ كيلومتري نيروهاي مردمي را به كار گرفت.
شهيد احمد با توجه به بينش وسيعش نسبت به آيندة جنگ از طرفداران آموزش تخصصي در مهندسي جنگ بود و ميتوان گفت يكي از پيشتازان اين حركت نوين بود. با نيروهايي كه كار ميكرد صرفاً مسائل كاري برايش مطرح نبود بلكه سعي در انتقال تجربيات مهنسي خويش در ارتباط با مسائل فوق را داشت.
احمد شناختي عميق به مسائل اعتقادي و عرفاني و همچنين حب زيادي نسبت به ائمه(ع) داشت و در همة اوقات حتي زمانيكه كارهاي شبانه و روزانه را بشدت انجام ميداد، تلاوت قرآن كريم و ادعيه معمول در جبه را ترك نميكرد، حتي در اوقاتيكه به علت ضرورت مشغول كار ميبود دعا را خود به تنهايي ميخواند. او به مسائل معنوي ستاد و مقرهاي مهندسي بسيار حساس بود. با كوچكترين موردي كه به رشد معنويات و روح جهاد و ايثار خدشه وارد ميكرد، سريعاً و با قاطعيت برخورد مينمود.
احمد در آغاز كارش با جهاد كمك هزينه كمي ميگرفت و در طول چند سال به هيچوجه با افزايش آن موافق نبود و زمانيكه مبلغ قابل توجهي را به مرور مسئولين به حقوق وي اضافه كردند، ايشان همان هزينه اولي را دريافت ميكرد و حتي سكه بهار آزادي را بعنوان عيدي سال نو نميپذيرفت.
شهيد طبرسي زماني خوشحال و شادمان ميشد كه اولاً در شناسايي و جذب نيروهاي فعال موفق ميگشت، ثانياً در اوقاتي كه در مقرها و پايگاهها مراسم دعا و نيايش و عزاداري برقرار ميشد و ثالثاً لحظاتي كه در زير شديدترين آتش و در نزديكترين فاصله به دشمن فعاليت مينمود.
او هميشه سعي ميكرد گذشته از انتخاب سختترين كارهاي شبانه، بيش از دو كار را بپذيرد و حتيالامكان كلية ۲۴ ساعت را در رفت و آمد و انجام كارها صرف مينمود. گاهاً در كنار خاكريز و يا جاده استراحت جزئي ميكرد به نيروهايي كه با ايشان كار ميكردند اعم از رانندگان لودر، بلدوزر يا گريدر و يا رانندگان آمبولانس، كمپرسيهاي نيسان و يا… هميشه تذكر ميداد كه در سختترين شرايط آتش، خم به ابرو نياورند. البته خود چنين بود ايمان و اعتقاد ايشان به توحيد و روز جزا او را عاشقانه به دنبال شهادت ميكشاند. وقتي در جزاير مجنون صحبت از موضوع ازدواج ميشد، ايشان ميگفتند:
زندگي و ازدواج من حفظ و نگهداري آبهاي جزيره مجنون مخصوصاً قسمت جنوبي آن ميباشد.
در عمليات والفجر۵ و در عمليات خيبر پس از به شهادت رسيدن شهيد مهدي تاجيك ايشان بعنوان مسئول اكيپ انتخاب ميشود. در عمليات عاشورا (منطقه ميمك) جهاد مأموريت يافت كه روي پاسگاه گرگنه عمل كند، ارتباط يكي از جادههاي استراتژيك به ايشان واگذار گرديد و ايشان پذيرفت و مكرراً ابراز علاقه ميكرد كه ميخواهد در عمليات خاكريزي شركت بكند. ساعت ۵:۳۰ صبح وقتيكه اولين بيلهاي بلدوزر براي احداث خاكريز در آتش سخت دشمن بر روي تپههاي گرگني به زمين ميخورد، سوار بر بلدوزر در احداث آن قسمت باقيمانده اين خاكريز مهم را كه زير آتش بسيار سنگين دشمن قرارگرفته بود، به اتمام رساند. در اين هنگام برادر بزرگوار شهيد حاج هاشم ساجدي فرمانده قرارگاه نجف، به آنجا رسيد و با تأكيد فراوان سفارش ميكرد كه مواظب احمد باشيد. شبهاي بعد هم در تثبيت خطوط و قويتر كردن خاكريزها ـ دوجداره كردن آنها ـ احداث آشيانه و سكوي تانك و همچنين احداث جادههايي جهت ارتباط سريع خطوط با عقبه، مسئوليت سنگيني بعهده داشت. بعد از اتمام كامل عمليات به جهت توجه زيادي كه به رفاه حال رزمندگان خطوط مقدم در جهت خطوط فتح شده داشت به مرخصي نرفت و كارهاي مختلفي از جمله تكميل احداث خاكريز در قسمتهاي مهم را كه در تيررس دشمن بود، بعهده گرفت و نقاطي را كه نيروهاي خودي امنيت نداشتند و حتي پياده با مشكلات حركت ميكردند بطوريكه محل آنان با موشكهاي آرپيجي و تيرهاي كلاشينكف و تيربار دشمن مورد هدف واقع ميشد، خودش بالاي بلدوزر نشست (كه بقول شهيد عزيز جاويد ايماني اين نوع حركات باعث تقويت روحيه نيروهاي رزمنده و همچنين برادران سنگرساز ميشد) و بعد از تقريباً ۱۵ شب موتوالي خاكريز مربوطه را تكميل كرد كه بار ديگر تيري از كمان سنگرسازان بيسنگر با همت شهيد احمد به قلب سپاه دشمن اصابت كرد.
با توجه به اينكه چندينماه به مرخصي نرفته بود با اصرار مسئولين مقرر شد به مرخصي برود. ولي با پذيرش كاري بزرگ از رفتن به مرخصي صرفنظر كرده و در آن كار سهيم ميشود و پس از چندين ماه كه كار با موفقيت به اتمام ميرسد با اصرار شديد برادرها به مرخصي ميرود ولي نه به خانه بلكه به يكي از محورهاي عملياتي ديگر و نه بعنوان فرمانده بلكه بعنوان يك راننده فعال و شجاع بلدوزر اقدام مينمايد كه در همان مدت هم يكبار شيميائي ميشود و به محض مداوا سريعاً از بيمارستان به جبهه برميگردد.
بعد از اتمام مرخصي در جزاير مجنون نيز او فعالتر از گذشته در كنار مسئولين جهاد تهران قرارگرفت و بيش از دو كار شبانه و يك كار روزانه كه هر سه در سختترين نقاط و بدترين شرايط بود، انجام داد، بطوريكه هر شب مجروحيني به دنبال داشت ولي ايشان بسيار مقاوم و پر استقامت كار و امكانات بيشتري را طلب ميكرد و حتي مجروح شدن خودش او را از اين همه تلاش بازنميداشت.
پيشنهادات ايشان در انجام كارهاي مختلف مهندسي از جمله احداث جاده، دژ، خاكريزهاي مختلف در جبهههاي گوناگون جهت تثبيت خطوط و يا ايجاد زمينههاي عملياتي هنوز در اذهان جلسات و نوشتهها مانده است.
شناساييهاي عمليات والفجر۸ به كمك ايشان صورت يافت و در جهت آمادگي منطقه براي اين عمليات بزرگ كار دشواري بايد انجام ميگرفت كه پذيرش كار توسط ايشان نشانگر موفقيت اين مأموريت بود.
در شب عمليات والفجر۸ مسئوليت خطيري از كار محول شده به جهاد تهران به اين برادر عزيز واگذار گرديد كه تقريباً ساعت ۲ نيمهشب آن كار با موفقيت انجام گرفت و مجروحين زياد ناشي از اين عمليات از عزم راسخ او و ديگر همرزمان مهندسياش نميكاست و در آن همه آتش و دود بود كه يكباره دلاور بزرگ علمدار رشيد به زمين افتاد و با چهرهاي شاداب گفت چيزي نشده، خوشحال بوديم از اينكه دوباره برميخيزد و ما را تنها نخواهد گذارد، خم شديم كه در برخواستن كمكش كنيم، لكن شنيدن صداي او كه شهادتين ميگفت در قلب زخم ديدهمان آتش افروخت، او را تكان داديم كه نه تو ميماني، هنوز دشمن در حيات حيواني خويش مانده است، بايد او را كشت، ولي او همچنان ادامه ميداد:
«اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله فريادي از درون سر داده بوديم كه برخيز، برخيز. نبردي سخت و دشوار در پيش داريم، اي آرامش قلب همه مسئولين و فرماندهان. تو علمدار مهندسي هستي، برخيز!
در كنار ايشان در آن لحظات طاقتفرسا، فرماندهان مهندسي حضور داشتند نگاه آنها به يكديگر حاكي از دردي جانفرسا و غمي بزرگ بود و حركت آنها در به عقب فرستادن پيكر مطهر ايشان و سپس ادامة تصميمگيريها در انجام عمليات مهندسي نشانگر ادامه دادن راه ايشان بود.
دوستان و همسنگرانش بالأخص شاگردان مهندسش ياد او را در خاكريزهاي بسيار دشوار امالقصر و عملياتهاي كربلاي۹ كه تانكهاي بعثي تا ۱۵۰ متري لودر و بلدوزر پيش آمد و به راستي جنگ تانك با بلدوزر بود و همچنين عملياتها كربلاي۲ و ۵ و ۸ و… زنده نگاه داشته و در همة اين موفقيتها حضور مستقمي او و شهدا را درنظر داشتند. آري شهيد بزرگوار احمد طبرسي حافظ واقعي حريم حضرت حق بود و اينرا با حضور خود در تمام مراحل انقلاب ضمن تبعيت از دستورات رهبر عزيزش، حضرت امام خميني به اثبات رساند. وجود اين شهيد بزرگوار در كنار عارف و يار امام، شهيد دكتر چمران و همچنين زمانيكه وجود عزيزش، جهادسازندگي را منور كرده بود، در صفحات تاريخ عملياتها گواه زحمات بي شائبه و شبانهروزي ايشان ميباشد.
معاون عمليات گردان مهندسي ۱۱ امام رضا(ع) استان خراسان
طنین قاطع فرمان وحی در فضای درونم میپیچید و صدای زنگهای این کاروانی را که آهنگ رحیل کرده است میشنوم. «از دست نوشته شهید»
اولین روز از بهار سال ۱۳۳۶ مصادف با سومین روز از ماه مبارک رمضان، خانوادهي ایوانی در انتظار تولد فرزندی بود که دست تقدیر سرنوشت نیکی برای آیندهي او ترسیم کرده بود.
هنگام اذان مغرب و نزدیک افطار بود که محمد مهدی خبر تولد فرزندش را شنید و شکر خدا را به سبب سلامتی مادر و فرزند نورسیده که نام او را محمد ابراهیم گذاشتند به جا آورد. مشهد زادگاه محمد ابراهیم و خانوادهي ایوانی که سرشار از اعتقادات مذهبی و پایبندی به احکام شرعی و باورهای دینی بود بستر خوبی برای پرورش محمد ابراهیم قرار گرفت. محمد ابراهیم درچهار سالگی به همراه مادرش که در نماز جماعت شرکت میکرد با نماز جماعت آشنا شد. کم کم محمد ابراهیم کوچک مکّبر مسجد شد و مسجدیها او را بلبل مسجد لقب دادند.درسن شش سالگی خواندن قرآن را از مادر بزرگش آموخت،از همان اوان کودکی به خواندن نماز صبح عادت داشت و از سن ده سالگی پدرش را که در کفشداری حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) خدمت میکرد، یاری میرساند.محمد ابراهیم دوران تحصیلات متوسطه را در مشهد مقدس و قبل از انقلاب اسلامی به پایان برد. سالهای آخر دوران دبیرستان زمان آشنایی او با آثار وکتابهای دکتر شریعتی و نام امام خمینی(ره) بود و به قول خودش آن دوران برای اودوران خارج شدن ازجاهلیت نام گرفت. محمد ابراهیم در سال ۱۳۵۶ برای ادامهي تحصیلات وارد انستیتو تکنولوژی مشهد شد و رشتهي راه و ساختمان را برای ادامهي تحصیل برگزید. ورود محمد ابراهیم به انستیتو مقدمهي آغاز فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی او قرار گرفت. محمد ابراهیم به اتفاق چند نفر از دوستان وارد انجمن اسلامی انستیتو شدند و فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را که تا قبل از آن به صورتی محدود و پراکنده بود به شکلی منسجم و سازمان یافته گسترش دادند.
انجمن اسلامی کانون مبارزهي سیاسی علیه رژیم پهلوی و نشر فرهنگ انقلاب اسلامی بود، محمد ابراهیم با کمک دوستان انجمن به تشکیل گروههای کوهنوردی پرداخته و با اجرای برنامههای انقلابی، کوهپیمایی را فرصت خوبی برای گسترش تفکر انقلابی، پخش اخبار و تبادل نظر قرار دادند. سال ۱۳۵۶ سال آغاز نهضت اسلامی مردم ایران بود و فعالیت محمد ابراهیم در انجمن اسلامی انستیتو تکنولوژی مشهد نیز همزمان با رشد انقلاب اسلامی، گسترش بیشتری مییافت. فعالیتهای انقلابی او به حدی رسید که موجب دوبار دستگیری او از سوی مأموران سازمان امنیت رژیم پهلوی (ساواک) شد. اما آنها مدرکی از محمد ابراهیم در دست نداشتند و مجبور به آزادی وی شدند.
با شروع سال ۱۳۵۷ نهضت امام خمینی(ره) در کشور به اوج خود رسیدو محمد ابراهیم نیز که در این دوران با تمام وجود زندگی خود را وقف پیشبرد هدفهای انقلاب اسلامی و اجرای فرامین امام(ره) کرده بود، اولین تجربهي شیرین پیروزی بزرگ ملت ایران را در سرنگونی رژیم سلطنتی پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی در روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ به دست آورد. چیزی از ایام پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که فرمان امام(ره) برای رسیدگی به ویرانیها و خرابیهای رژیم پهلوی و آباد کردن روستاها و رسیدگی به محرومین و مستضعفین روستایی از طریق ایجاد نهاد مقدس جهاد سازندگی در روز ۲۷ خرداد ماه سال ۱۳۵۸ صادر شد. محمد ابراهیم کمک به روستاها را با شرکت در برنامههای دروی گندم در تربت جام شروع کرد و با راه افتادن ستاد جهاد سازندگی، او با دوستان خود از همان روزهای ابتدایی تشکیل جهاد سازندگی خراسان به این نهاد پیوست و به دلیل تحصیلات خود در رشتهي راه و ساختمان در بخش عمران جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت. او در جهادسازندگی بخشهای مختلف منطقه مانند فریمان- احمدآباد، کلات و تبادکان با تمام وجود و شبانه روز فعالیت کرد. گویی زندگی خود را وقف نجات مستضعفین و خدمت به روستاییان ساخته بود. مردم محروم کلات و تبادکان خاطرات خوبی از محمدابراهیم به یاد دارند وآثار فعالیتهای او هنوز موجب ذکر خیر اوست. سال ۱۳۵۹ سال ازدواج محمد ابراهیم بود. او اعتقاد داشت که همسر آیندهاش باید علاوه بر دینداری و تقوا، از بیانی شیوا برای هدایت سایر افراد برخوردار بوده و در پیشبرد اهداف جهاد سازندگی هم کمک کار او باشد. در همین راستا از طریق خواهرانش که در جهاد سازندگی فعالیت داشتند با همسرش «مریم» آشنا شد و پس از مراسم عقد در محضر و پذیرایی مختصری که صورت گرفت به زیارت امام هشتم حضرت امام رضا(ع) رفته و زندگی خود را با همین سادگی آغاز کردند.
دوران سازندگی با شور و نشاط جوانان انقلابی مسلمان در کشور، به سرعت پیش میرفت، هرروز در تمام نقاط محروم کشور خدمتی سازنده برای روستاهای کشور انجام میشد. اما هنوز سازندگی در ابتدای راه خود بود که ملت ایران با هجوم رژیم بعث عراق به کشور رو به رو شد، رژیمی که برای براندازی نظام جمهوری اسلامی و با حمایت کشورها و قدرتهای جهانی، مرزهای میهن اسلامی را پشت سر گذاشته و حریم زمینی و هوایی ایران را در روز ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ شکست و رسماً اعلام جنگ نمود. فرمان امام(ره) برای مقابله با تجاوز و دفاع از نظام جمهوری اسلامی صادر شد و همهي مردم برای دفاع آماده شدند. محمد ابراهیم از کسانی بودکه با تعدادی از دوستان جهاد سازندگی در همان روزهای ابتدای جنگ با اولین کاروان اعزامی جهاد سازندگی خراسان دراول آبان ماه سال ۱۳۵۹ به جبهه شتافت و پس از آن بود که زندگی و سرنوشت محمد ابراهیم با جبهه و جهاد آمیخته شد.
اولین فرزند محمد ابراهیم که میثم نام گرفت، در سال ۱۳۶۰ در زمانی که او مسئولیت جهاد سازندگی کلات را برعهده داشت به دنیا آمد. اما میثم هیچگاه نتوانست پدر را به خوبی و با فرصت زیاد ببیند چرا که تا میثم به او انس میگرفت. محمد ابراهیم دوباره عازم جبهه میشد و وقتی که پس از مدتی زیاد باز میگشت، فرزند کوچکش با او غریبی میکرد. اولین گروه اعزامی جهاد سازندگی خراسان به جبهه، در رامهرمز مستقر شدند و یک گروه تخریب از میان همکاران تشكيل شد که محمد ابراهیم نیز در میان آنها بود و از مواد منفجرهای که از مشهد با خود برده بودند استفاده میکردند. بعداً آنها به تدریج کار سنگر سازی را شروع کردند و باگذشت زمان و ضرورت نیازهای جبهه هستههای اولیه ستاد پشتیبانی رزمی جهاد سازندگی خراسان شکل گرفت.
او در عملیات مقدماتی بیت المقدس هم شرکت کرد و در سال ۱۳۶۱ در استان ایلام در منطقهي دشت عباس نزدیک دهلران مستقر شد و خدمات زیادی را برای بازسازی مناطق جنگی انجام داد.
سال ۱۳۶۲ دختر محمد ابراهیم «سمانه» به دنیا آمد و سال ۱۳۶۴ او به همراه گروه جهاد سازندگی به زیارت حج مشرف شد. در مکه خبر بمباران شهرهای ایران از سوی رژیم متجاوز عراق، آرام و قرار را از ابراهیم گرفته بود و قصد کرد به محض بازگشت از سفر حج، خود را به جبهه برساند و همین کار را هم کرد.
سفر حج برای محمدابراهیم یک سفر معنوی و مقدماتی بود. گویا که سرنوشت او را آمادهي سفری همیشگی ساخته و لبیک او در آسمان پذیرفته شده بود. در منطقهي عملیاتی فاو زیر آتش فراوان و سنگین دشمن، همکاران ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی شبانه روز در حال انجام فعالیتهای مهندسی برای فراهم ساختن شرایط اجرای عملیاتی مهم بودند. آمار شهدا زیاد بود اما این آمارها چیزی از شجاعت همکاران جهاد سازندگی نمیکاست. احداث کانال و ایجاد سنگر زیر باران گلوله و آتش دشمن ادامه داشت، محمد ابراهیم برای اینکه کانال در دست احداث در فاو زودتر به پایان برسد در سخت ترین شرایط در کنار رانندهي بیل مکانیکی مینشست و به او روحیه میداد و کمک میکرد تا مبادا کار دستخوش تعطیلی یا کُندی شود.
«قرار بود ۱۸ کیلومتر کانال بزنیم و خور عبداله را به اروند متصل کنیم، ۱۸ بیل مکانیکی و ۴۰ راننده برای زدن کانال کار میکردند، عملیات احداث کانال به سه قسمت تقسیم شده بود. روز سومی که من مشغول کار بودم، محمد ابراهیم آمد. او در آن زمان در پشت خط مشغول کار اسکله بود و مسئولیت آن را به عهده داشت. به این دلیل نمیتوانست مسئولیت کانال را برعهده گیرد. اما شبی آمد کنار ما و کار کرد و به من گفت چقدر لذت بخش است. میخواهم شبها کنار شما و با شما کار کنم، به او گفتم تو روزها مشغول کار اسکله هستی اینجا هم شبها اگر کار کنی نمیتوانی ادامه دهی. او گفت کار واقعی و صحنهي کربلا اینجاست. از آن روز همیشه عصرها خودش را به ما میرساند. شب آخر که قرار بود کانال تمام شود، باید جادهي بصره را برای تکمیل کانال میشکافتیم. فاصلهي ما با دشمن فقط حدود ۵۰۰ متر بود. راننده بیل نگران بود که دشمن او را ببیند و بزند. محمد ابراهیم با راننده بسیار صحبت کرد و بالاخره جاده به لطف خدا شکافته شد تا کانال تکمیل شود و آب وارد کانال شود.»
یکی دیگر از همرزمان محمد ابراهیم میگوید: «شهید ایوانی روزها مسئولیت پل بعثت را به عهده داشت. شبها برای بیل مکانیکی چراغ قوه میگرفت تا بتواند کار کند. یک شب که میخواستیم بیلها را به پشت خط برگردانیم، رفتیم که دو بیل دیگر را هم ببریم، طرف دریاچهي نمک، که آتش خیلی سنگینی شروع شد. من حدود ۲۰۰ متری محمد ابراهیم بودم، رفتم داخل چالهي سنگر. بعد از اینکه آتش کم شد، متوجه شدم محمدابراهیم شهید شده است. برایم باور کردنی نبود، چشمهایش باز و دست راستش روی قلبش بود. چندبار او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم. او را به اورژانس رساندیم اما او از دست ما رفته بود.»محمد ابراهیم ایوانی در آخرین شب سال ۱۳۶۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. او جسم خستهي خویش را در منطقه بر زمین فاو گذاشت و روح بلندش به آسمان سعادت پر کشید و فرزندی که به زودی و پس از او متولد میگشت را ندید.
جسم پاک و غرق به خون شهید محمد ابراهیم ایوانی، فرمانده عملیات خاکی ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی خراسان همچو دوران حیاتش به پابوس امام هشتم(ع) رفت و در جوار حضرتش به خاک سپرده شد و همه دریافتند که او همچنانکه خود گفته بود: «صدای زنگهای کاروان شهیدان تاریخ که آهنگ رحیل کرده بودند» را شنید و با شور و اشتیاق به کاروان شاهدان انقلاب اسلامی پیوست و طنین قاطع فرمان وحی که در درونش پیچیده بود را اجابت کرد
- منابع و مآخذ
- بدیعی، ربیع (۱۳۶۷)، جغرافیای مفصل ایران، انتشارات اقبال، تهران، جلد نخست، چاپ دوم
- جباری، مجتبی (۱۳۹۱)، اطلس نبردهای ماندگار: شرح عملیات نیروهای زمینی در ۸ سال دفاع مقدس، شهریور ماه ۱۳۵۹ – مردادماه ۱۳۶۷، موسسه سوره سبز
- درودیان، محمد (۱۳۷۸)، فاو تا شلمچه، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
- دری، حسن (۱۳۸۸)، عملیات والفجر ۸ (مجموعه مقالات)، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، تهران، چاپ نخست
- رهیافتگان جلد اول
- رهیافتگان جلد دوم
- سرداری کرمانی، جمشید (۱۳۸۸)، تدوین تجارب مهندسی جنگ، کارفرما: معاونت دانش و پژوهش سپاه، مجری: دانشگاه امام حسین (ع)، مرکز مطالعات و پژوهش های مهندسی
- سلمانی لطف آبادی، عیسی، سعید زرینی و محمد جلالی شم آبادی (۱۳۸۵)، جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس، انتشارات سلمان، جلد ششم، چاپ نخست
- مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ (۱۳۹۰)، نبرد فاو، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
- هاشمی فشارکی ؛ سیدجواد، تحول در مهندسی قرن ، مجله پرسمان اسفند و فروردین ۱۳۹۲ شماره ۱۳۵
- هاشمی فشارکی ؛ سیدجواد ، نقش مهندسی در دفاع مقدس ، مقاله ، ایثار پرس ، ۱۳۹۹