علی شیری شیرمرد ، با خاکی که سرد نبود !
علی شیری شیرمرد ، با خاکی که سرد نبود !

رونمایی از کتاب خاک آنقدرها هم که می گویند سرد نیست ، در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۱ در مجتمع دشت بهشت واقع در محمد شهر استان البرز برگزار می گردد .
دکتر سید جواد هاشمی فشارکی

در گرماگرم دفاع مقدس هشت ساله  ؛ بازار عاشقی در خاک گلگون جبهه‌های جنگ تحمیلی طی نجوای عارفانه‌ با خالق گرم بود و خاک ایران اسلامی به خون جوانان وطن اغشته شد . ولی با تحمیل قطع نامه ۵۹۸ از سوی وادگان سیاسی و نظامی، جام زهربه امام خمینی نوشانده شد و این باب بسته شد . لیک هراز چندی با بازگشت پرستوهای مهاجر از زیر خاکهای گرم جبهه ها ؛ تشییع کاروان شهدا در شهرها صورت میگیرد و دوباره شهر بوی خدا و بوی جبهه میگیرد و دو باره خاک سپاری  میشوند و مزارشان میشود ، زیارت گاه عشاق .

کتاب خاک آنقدرها هم که می گویند سرد نیست ؛ روایتی است به قلم سالومه سادات شریفی که به زندگینامه شهید بزرگوار عبدالررزاق علی شیری پرداخته است .

ای خاک گرم کربلا، کن دمی مدارا عزیز زهراس

هـر یک بـا صـد نـوا، بر خاکِ نینـوا

بر سینـه و به سـر، دارند دسـت عـزا

دختر فـاطمـه  خونجگـر شـد        خاکِ ماتم از این غم به سر شد

سریال خاک گرم درباره کشف یک اثر تاریخی جدید در شهر بم : طی انجام مراحل حفاری در ارگ قدیم بم، باستان شناسان با کشف جدیدی روبه‌رو میشوند که در خلال ان ماجراهایی موهوم اتفاق می افتد. که معلوم نیست با این دسته گل های هنرمندان ما چه چیزی را می خواهند به مخاطب منتقل کنند!

شهید  عبدالرزاق علی شیری

عبدالرزاق در ۱۲/۳/۱۳۴۱ در شهرکرج  دیده بجهان گشود . در کودکی بر اثر تب شدید از ناحیه پای چپ فلج گردید وعلیرغم بهبودی از ناحیه همان پا مشکل راه رفتن پیدا کرد . بعلت مهاجرت خانواده دوران تحصیلات ابتدایی و تا سال دوم راهنمایی را در گنبد کاووس گذراند.

پس از بازگشت مجددخانواده  در سال ۱۳۵۴ به کرج ادامه تحصیل تا دیپلم داد و سپس در سال ۱۳۵۹ خود را جهت خدمت سربازی معرفی کرد ولی بعلت مشکل پا معاف گردید. سپس در کارخانه روغن نباتی جهان مشغول شد .

علیرغم معافیت در سال ۱۳۶۰بصورت داوطلبانه عازم جبهه شد . عبدالرزاق جذب گردان پیاده شد. فرماندهان متوجه میشوند ، حین راه رفتن پای چپش را بر روی زمین می‌کشید. از او جویا شدند و وی بیماری طفولیت را میگوید و از آن‌ها می‌خواهد تا چند روزی به او فرصت دهند که اگر توانست از عهده وظایف خود برآید، در گردان بماند. و نهایتا در عملیات شرکت کرده و با مجروحیت بازگشت.

پس از بهبود یافتن بار دیگر در سال ۱۳۶۱به جبهه سومار اعزام گشت و در حمله مسلم بن عقیل در اثر اصابت ترکش راکت در بمباران هوایی دشمن دست چپ خویش را از ناحیه کتف تقدیم انقلاب کرد و درحال جراحت باروحیه بخشی به بقیه رزمندگان به عقب منتقل شد .

مرتبه سوم  علیرغم مشکل پا و نداشتن یک دست ومعاف بودن از رزم ، در آبان‌ماه سال ۱۳۶۲به جبهه عازم گردید . فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) خطاب به وی می‌گوید که عبدالرزاق تو تا الان با یک دست تیراندازی می‌کردی. آن‌جا دشت بود اما قراراست در ارتفاع عملیات داشته باشیم واحتمال دارد به خاطر عدم کنترل بر روی اسلحه، به نیروهای خودی صدمه بزنی. وی ناراحت شد، و مرخصی گرفت و به عقبه لشکر بازگشت. روزی در حالی که نیروها در ارتفاعات قلاجه برنامه صبحگاهی را اجرا می‌کردند، عبدالرزاق چفیه به گردن، پرچم یا حسین وشمشیر به دست وارد صبحگاه شد.و می‌گوید که من اگر نمی‌توانم اسلحه به دست بگیرم، با شمشیر به میدان می‌آیم. لذا موافقت شده و وی در عملیات والفجر ۴ درجبهه پنجوین عراق شرکت کرد. و بر اثر تیربار بعثیون سه تیر به سینه‌ وی اصابت می‌کند. همرمزمانش به او می‌گویند که «اشهدت» را بخوان ! اما وی لبخند زد و گفت هنوز زمان شهادت من فرا نرسیده است !

عبدالرزاق علی شیری در سال ۱۶/۹/۶۴ ازدواج کردو دو ماه بعد از تاهل مجددا”در ۲۱/۱۱/۱۳۶۴در منطقه ام الرصاص فرماندهی یک عملیات در قلب دشمن را بعهده داشت و سپس در ادامه عملیات والفجر هشت در شهر فاو شرکت جست . تیربار چهارلول دشمن بشدت مشغول بود ، وی برای خاموش کردن آن ، شمشیر به دست و نارنجک به کمر وارد سنگر دشمن شد. دقایقی بعد تیربار خاموش شد و عبدالرزاق نیز به شهادت رسید. در روز اول اسفند ۶۴ در سن ۲۳ سالگی و پس از پنج سال مجاهدت و جانبازی روح بلندش پر كشيد .

پيكرش ۱۳ سال در فاو ماند و بعد از تفحص به وطن بازگشت و طی مراسم با شکوهی تشییع و در گلزار شهدای امامزاده محمد كرج به خاك سپرده شد. و مزارش محل زیارت عاشق و پیروان راهش گردیده است  .

پدر شهید ، ۱۶ سال پیش به فرزندش ملحق و  گلزار امامزاده محمد کرج آرام گرفت و اینک مادر شهید نیز به انها ملحق گردید .

بخشی از وصیت  شهید :

در زندگی از پدر و مادرم بسیار سپاسگذارم در کودکی زحمتم را کشیده اندو در نوجوانی هم همینطور از گل روی شما شرمنده ام .

حالا هم زندگی را در مرگ می بینم .  این روح شجاع شما را تحسین میکنم .

خواهران و برادران عزیزم ؛ اگر شهید شدم انشاا… که در راه شهدا  قدم بردارید.

شما باید مسئولیت خود را انجام دهید . و بدانید که خداوند تعالی به ما جسم و روح داده آنرا هم روزی پس میگیرد و چه بهتر که به لطف و مرحمت او که این در رحمت یعنی شهادت را برایمان گشود و شهید شویم و این هیچ ناراحتی برایمان نداردبلکه افتخار ماست که شهید شویم.

وهمسرم آنچه خدای توانا بخواهد خواهد شد و گریزی ازآن نیست ، شجاع باش مقاومت کن . در بهشت شفاعتت را خواهم کرد آنچه از اخلاق اسلامی با من شرط کرده بودید نتوانستم به ظاهر عمل کنم از خدا می خواهم که بعد از من همسری شایسته نصیبت کند و سفارش می کنم ازدواج کن که خدا ترا دوست بداردو هیچ مهری و محبت خدا نیست خدای صبار ، صبرعنایت فرماید به همه بازماندگانم .

ای مردم از قیامت بترسیم و از شهدایمان پند گیریم و شرمنده آنها نباشیم ، توبه کنید ای آنهائیکه از خدا دور هستید دنیا گذر است و قیامتی هم هست. از همه طلب بخشش می کنم .

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمّدرسول الله و اشهدان امیر المومنین علی ولی الله و ان اولاد المعصومین حجج الله و ان امام الخمینی نائبهما بالحق ،

*************

خانم سالومه سادات شریفی عاشقی پیش از این نویسندگی کتابهای زیر را داشته است : به وقت مهتاب ، علمای مجاهد استان البرز ، بابا اتوبوسی ، شانه‌ای که می‌خواست فرار کند ، خاطرات سرخ ، عاشقی به وقت مهتاب ، علمای مجاهد استان البرز ، از خودت بگو ، هجاهای ایستاده: مجموعه شعرهای آئینی ،  ساعت به وقت باران ، نی‌نامه‌های اشک