برای حمله به کمینها به سه گروه تقسیم شدیم. دستهی اول از روبروی کمینها، دستهی دوم دور زدن کمینها و دستهی سوم به عنوان احتیاط؛ ولی در چند متری کمینها….
«بسم الله الرحمن الرحیم ن والقلم و ما یسطرون» سوگند به قلم و آنچه مینویسند. زندگی هر کس در گوشهای از لوح هستی با دستخط اعمالش نوشته میشود. آدمهای بزرگ، واژههای ناباند در دفتر حیات. آنها راه گشودند و از سایرین دست گرفتند در میان سرنوشت. کلماتی مثل رحیم و رجیم پیش چشم ماست!
آنچه را در قسمت بالا نوشتم بنده به عینه دیدم. زمانی که غرب و جنوب کشورم در آتش کینه متجاوزین میسوخت، چه انسانهای بزرگی بودند که هم راه گشودند و هم دست گرفتند از سایرین. بنده جانباز دفاع مقدس، خاطراتی را از جنگ بیصدا و بیسلاح یعنی شناسایی کمینهای دشمن در منطقه فکه را بازگو میکنم. نبردی بسیار دشوار و طاقتفرسا که با نگرانیهای زیادی همراه است نگرانی نه برای خود؛ نگرانی برای همرزمانی که قرار است در آن منطقه عملیاتی برای بیرون راندن متجاوزین انجام دهند. نگرانی از این که بتوانم وظیفه خود را بهدرستی انجام دهم.
شناسایی مواضع دشمن کاریست بسیار دشوار که با کوچکترین سهلانگاری، غیر از خودت باعث بهخطرافتادن جان صدها نفر از همرزمانت میشود. در پی عدم موفقیت عملیات والفجر مقدماتی که در تاریخ ۱۲بهمن سال ۶۱ در منطقه فکه انجام شد، فرماندهان نظامی ارتش و سپاه تصمیم به اجرای عملیات گستردهای از قسمت شمال فکه، (بلندی های حمرین) برای بیرون راندن نیروهای بعثی از منطقه فکه و سپس تهدید شهر العماره عراق گرفتند.
گردان ۱۳۹ از لشکر ۸۴ خرمآباد ارتش، که بنده در آن یگان بودم، با گردان کمیل، از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) از سپاه تهران، در منطقه رقابیه ادغام شدند. نیروهای ارتش بعث عراق در منطقه عمومی فکه موانع بسیار گستردهای را ایجاد کرده بودند و جلوی این موانع، نیروهای ورزیدهای گذاشته بودند به نام کمین های اطلاعرسان؛ تا هر زمانی که نیروهای ایرانی بخواهند در آن منطقه عملیاتی انجام دهند، به نیروهای خط مقدم پدافندی خود اطلاع دهند.
روز ۲۵ بهمن سال ۶۱، فرماندهان دو گردان، نیروها را به منطقهای در شمال رقابیه، پشت یک بلندی فرا خواندند. بعد از چند دقیقه صحبت، سرگرد “نشاطی” فرمانده گردان ۱۳۹ و فرمانده گردان کمیل از سربازان و بسیجیان در خواست کردند که برای ماموریتی چند روزه چند نفر داوطلب از جمع جدا شوند، که حدودآ ۱۰۰ نفر از دوستان سرباز و بسیجی آمدند کنار فرماندهان و با کمی فاصله ایستادند.
سرگرد نشاطی شش نفر سرباز و فرمانده گردان کمیل هم ۶ نفر از بسیجیان را انتخاب کردند. بنده هم جزو ۶ نفر سربازانی بودم که جناب سرگرد نشاطی انتخاب کرده بود. چند لحظه بعد گفتند بروید وسایل شخصی و سلاحتان را بردارید. چند دقیقه بعد دو دستگاه تویوتا آمدند، سروان ابطحی که از لشکر ۵۵ هوابرد شیراز و سروان گل زرد از نیروی هوایی که به لشکر ۸۴ مامور شده بودند، با دوست دیگری از سپاه سوار خودروها شدیم و از جادهای که تازه احداث شده بود از رقابیه به سمت شمال، به مقصدی که جز فرماندهان همراه ما دوازده نفر کس دیگری هیچ اطلاعی از آن نداشت حرکت کردیم.
البته بنده چون در عملیات والفجر مقدماتی هم چند روزی برای شناسایی کمینهای دشمن رفته بودم، زمانی که سرگرد نشاطی گفتند چند نفر برای کاری چند روزه در جای دیگری نیاز هست، فهمیدم برای چه کاری میرویم؛ ولی از مقصد اطلاع چندانی نداشتیم.
بعد از عبور از تنگه ابوقریب و گذشتن از پل رودخانه دویرج، متوجه شدم که مقصد شمال فکه است. حدود ساعت هفت شب بود که به مقصد رسیدیم. دو کیلومتر مانده به خط پدافندی، ماشینها را به سمت شیاری هدایت کردند. سه تا سنگر از قبل در آنجا آماده شده بود. همان لحظه که پیاده شدیم، سروان ابطحی گفت سنگر سمت راست برای سربازان، سنگر سمت چپ برای دوستان بسیجی و سنگر وسط هم ما سه نفر هستیم.
به محض رسیدن، شام آوردند. بعد از صرف شام، سروان ابطحی گفت امشب را استراحت میکنیم؛ صبح زود قبل از طلوع خورشید انشاالله کارمان را آغاز خواهیم کرد. صبح زود که بچهها جمع شدند، بعد از حدود یک ساعت ورزش کردن، گروه دوازده نفره به دو گروه تقسیم شدیم. شش نفر با سروان ابطحی، شش نفر دوم هم با سروان گلزرد، و دوست سپاهی هم به عنوان هماهنگکننده؛ ولی در واقع یک گروه بودیم.
سروان ابطحی علت آمدن به منطقه فکه را به دوستان گفت و شرایط را هم که برای گروه یکسان بود، اعلام کرد. البته همهی یگانها گروههایی را به منطقه اعزام کرده بودند؛ ولی هر گروه منطقهی کاری خودش را داشت و قرار بر این بود هیچ گونه ارتباطی با شخص دیگری نداشته باشیم. بطور کلی اینگونه گفتند که فقط هر کاری انجام میدهیم، بجز افراد گروه هیچ کسی نباید از کار ما اطلاعی داشته باشد؛ حتی اگر نامهای برای خانواده نوشتیم هم در حد سلام و احوالپرسی باشد و مورد دیگری ذکر نشود.
ده روز اول را با ورزش و آموزشهای مربوطه و روشهای رفت و آمد و چگونگی شناسایی که سروان ابطحی در آن مورد مهارت خاصی داشت آغاز کردیم و فقط گهگاهی روزها در خط مقدم، به قسمتی به نام دیدگاه یاسر میرفتیم و سروان ابطحی با دوربین شرایط منطقه و نحوهی استقرار نیروهای عراقی را برایمان توضیح می داد.
بعد از ده روز به دو گروه تقسیم شدیم. شش نفر سروان ابطحی را همراهی میکردیم و شش نفر هم سروان گلزرد را؛ و دوست سپاهی هم به عنوان هماهنگکننده گروه بود. من کنار سروان ابطحی بودم و نحوهی کار اینگونه بود؛ چون فاصله خط پدافندی ما با کمینهای دشمن حدود ۱ کیلومتر بود، در محور ما چهار نفر از دوستان به عنوان تامین، و بنده و سروان ابطحی به عنوان دیدبان، با روشهای مختلف، از کمینهای دشمن با یک دوربین دیددرشب، اطلاعات کسب میکردیم. بعضی روزها فقط اوایل، دو تا سه ساعت نزدیک کمینها میماندیم و شب، بعد از اینکه سروان گلزرد با دوستان همراه، از نحوهی استقرار و رفت و آمد در کمینها برای یکدیگر بازگو میکردیم، اگر هر کدام از دوستان راهی را برای از میان برداشتن کمینها پیشنهاد میکرد، جناب ابطحی و گلزرد برسی میکردند.
حدود بیست روزی بود که شبها میرفتیم شناسایی که متوجه شدیم نیروهای کمین دشمن که اویل چهار ساعت نگهبانی میدادند به یکونیم الی دو ساعت کاهش یافته. این نشان میداد که نیروهای کمین دشمن دو برابر روزهای اول شدهاند؛ ولی باز هم شک و تردید داشتیم.
البته از قرارگاه چند روز یک بار برای جمعآوری اطلاعات از گروهها پیش ما میآمدند. این موضوع را با دو نفری که یکی از برادران سپاه و افسری از ارتش بودند درمیان گذاشتیم؛ و تا آن زمان قرار نبود که روز در نزدیکی کمینها برای شناسایی بمانیم. به نظر ما نیروهای کمین دشمن دو برابر روزهای اول افزایش یافته بودند؛ ولی آنها گفتهی ما را قبول نکردند؛ و در جواب گفتند گروهای دیگر چنین موردی را نگفتهاند. ولی ما به وظیفه خود طبق روال گذشته ادامه دادیم.
در محوری که گردان ما مستقر بود، یازده سنگر کمین وجود داشت. نگهبانهای هر سنگر دو نفر بودند که طبق روال قبل نگهبانی میدادند و این نشان میداد که نیروهای کمین در محور گردان ما بین ۲۵ تا ۳۰ نفر هستند. حدود یک ماه بود که در منطقه بودیم. گروه ما به دو دسته تقسیم شده بود و هر دسته ده شب برای شناسایی رفته بودند.
دشمن در قسمتهای حساس منطقه کمین گذاشته بود. البته در سرتاسر منطقه به صورت منظم کمین نبود. بنده و سروان ابطحی بعد از گذشت حدود چهل روز، برای اولین بار نزدیک کمینهای دشمن در قسمتی که دید بهتری داشت و دشمن به آن قسمت دید کمتری داشت، در منطقه ماندیم. آن روز برای ما طولانیتر از روزهای دیگر گذشت؛ ولی آنچه که در شب متوجه شده بودیم، در روز خیلی از موارد برای ما آشکارتر شده بود. ما متوجه شدیم که نیروهای کمین دشمن سنگرهایی درست کردهاند که با زمین همسطح است و خاک آن را نیز به مکان دیگری منتقل کردهاند. در چند سنگر هم دوشکا دیده میشد. سنگرهای کمین دشمن در سمت چپ یک رودخانهی فصلی احداث شده بود.
طول موانع، در جاهایی بیش از دو کیلومتر بود. نحوهی رفت و آمد آنها طوری بود که شناسایی دقیق مسیر رفت و آمدشان امکانپذیر نبود؛ که بشود به عنوان معبری از آن مسیر استفاده کرد. هیچ موردی ما را زیاد نگران نکرده بود؛ بجز موانع ایذائی دشمن و موانع طبیعی منطقه. نیروهای عراقی از بلندیهای حمرین تا کنار رودخانه دویرج، در تمامی مناطق عملیاتی هم دید و تیر مستقیم داشتند. با موانعی که ایجاد کرده بودند غافلگیر کردن دشمن امکانپذیر نبود.
یگانهای زیادی قرار بود وارد عمل شوند. مهمترین و دشوارترین قسمت بلندیهای حمرین، در سمت چپ عملیات و ارتفاعات ۱۱۲،۱۲۲،۱۴۴و ۱۴۶در قسمت میانی به سمت راست منطقه عملیاتی بود. با کارهایی که نیروهای عراقی در قسمت کمینها انجام داده بودند و یا انجام میدادند، متوجه شدیم که عملیات درصد زیادی لو رفته است؛ چون کارهای نیروهای کمین دشمن در این یک ماه خیلی با روزهای اول متفاوت بود. حتی نیروهای کمین به سه برابر روزهای اول رسیده بود. با سلاحهایی که به سنگرهای کمین آورده بودند، متوجه شدیم نیروهای کمین دشمن تغییر روش دادهاند. با شرایطی که دیده میشد نشان میداد نیروهای کمین قصد دارند در صورت آغاز عملیات از طرف نیروهای ایرانی، سد راه یگانها و مانع پیشروی سریع از قسمت کمینها شوند. تقریباً همهی گروهها نظراتشان نزدیک به هم بود. آنها هم گفتههای ما را تأیید میکردند.
شرایط بسیار دشوار بود. چارهای نبود. دشمن در خاک ما بود. ولی شرایط فکه متفاوت بود. مشکل فقط موانع ایذائی دشمن نبود؛ بلکه موانع طبیعی کار را مشکلتر کرده بود. غیر از اینکه دشمن بر تمام مناطق تسلط داشت، زمین هم در بخشی رملی بود و در بخش میانی رودخانههای فصلی وجود داشت. در قسمتهایی با پستی و بلندیهای زیادی همراه بود. سرتاسر منطقه را با روشهای مختلف مسلح کرده بودند. منطقه دیگر جایی برای اصابت گلولههای سنگین نداشت. ولی هیچکدام از این موارد دلیل نمیشد که نا امید شویم؛ چون وظیفهی اصلی ما این بود که نیروهای کمین دشمن را در آغاز عملیات از سر راه یگانهای عملکننده برداریم. هرچند اختلاف نظرهایی حتی با فرماندههانی که از قرارگاه می آمدند داشتیم.
شب نوزدهم بنده و سروان ابطحی و دو نفر از دوستان دیگر نزدیک کمینها ماندیم؛ ولی قبلاً هم متوجه شده بودیم که نیروهای کمین دشمن در محور یگان ما بین ۴۵ تا ۵۰ نفر هستند. از یگانهایی که در منطقهی رقابیه بودند درخواست کردیم که یک شب قبل از آغاز عملیات، حداقل ۲۵ تا ۳۰ نفر دیگر از دوستان را برای همکاری با ما به منطقه بفرستند. همان شب ۲۵ نفر دیگر از دوستان آمدند و همان شب نیز آخرین برنامهریزی انجام شد.
برای حمله به کمینها به سه گروه تقسیم شدیم. دستهی اول از روبروی کمینها، دستهی دوم دور زدن کمینها و دستهی سوم به عنوان احتیاط؛ ولی در چند متری کمینها. دو گروه به مشکل خوردند. برای کمک به آنها یک شب مانده به آغاز عملیات، به نزدیکترین نقطه به کمینها رفتیم. قسمتی بود به نام سنگرهای پلدی که در دید دشمن نبود.
شب ۶۲/۰۱/۲۱
۱۰/۳۵ دقیقه عملیات والفجر یک در منطقهی شمال فکه و بلندیهای حمرین در شمال غربی شهر العماره عراق، با آتش تهیهی بسیار شدید نیروهای ایرانی آغاز شد. گروه ما هم از قسمتهایی که از قبل مشخص شده بود به کمینها حمله کردند. شاید کمتر از نیم ساعت طول کشید؛ فقط با یک مجروح به نام سرباز دیزوری، تمام نیروهای کمین دشمن در محوری که ما بودیم کشته و مجروح و یا اسیر شدند.
دو – سه نفر مجروح را بعد از اطمینان از اینکه کمینها پاکسازی شدند، ناحیهای را که مجروج شده بودند، با چفیه و یا پارچهای بستیم. هرچند که در شب اسیر گرفتن کار درستی نیست، ولی سه – چهار اسیر دشمن را دست و پایشان را با سیمهای فولادی تلفن بستیم و چند نفر از دوستان را کنار آنها گذاشتیم. کار ما همانجا تمام بود؛ ولی گروه تصمیم گرفت و در حالی که دو ساعتی از آغاز عملیات گذشته بود، بدون هیچ مشکلی از قسمت کمینها به سمت خط پدافندی اصلی نیروهای دشمن رفتیم.
چون از یگان خودمان فاصلهی زیادی داشتیم، در سمت راستمان به یگان دیگری که از قسمت کمینهای موجود در محور خود به سختی عبور کرده بودند، ملحق شدیم و به پیشروی در وسط میدان مین ادامه دادیم.
هر چه که تا اینجا در مورد این عملیات نوشتهام، این که از اینجا به بعد چه گذشت، واقعیتش را بگویم، برای بنده هرگز نگذشت! به امید آن روزی که روی کره زمین جنگی وجود نداشته باشد. والسلام
| محمدعلی شاکری سیاوشانی (جانباز دفاع مقدس)