در این نوشتار به بهانه عیادت از برادر جانباز بصیر دکتر علیرضا قلی پور ؛ چکیده ای از زندگی وی تبیین شده است .
دکتر سید جواد هاشمی فشارکی
علیرضا درسال ۱۳۴۶ چشم جهان می گشاید ، اما چشم هایشان تا سال ۱۳۶۲ رو به جهان باز بودند ، انها را در عملیات والفجر یک در جبهه و جهاد به خداوند اهدا کرد و زین پس تمام دنیا را با چشم دل میبیند و با چشمان بسته محو جمال خدا شده و همواره شاکر الهی است ؛ در هنگام عیادت و گپ وگفت از هر موضوعی سوال کردم شکر خداوند کرد .
علیرضا قلیپور، جانباز دوران دفاع مقدس در عملیات والفجر یک، بینایی خود را از دست داد. اما دوباره به فضای جبههها و پادگان دو کوهه بازگشت و در واحد مخابرات مشغول فعالیت شد. پیش از وی هم برادر بزرگترش علی قلی در عملیات حصر آبادان مجروح شده و بعدا به شهادت رسیده بود .
علیرضا بعنوان چهارمین فرزند در یک خانواده مذهبی با پنج خواهر و دو برادر متولد شد . پدرش کانال ساز ساختمان و مادرش خانه دار بود .
زمانی که امام خمینی در بهمن ۵۷ به ایران باز میگردند؛ ایشان بدیدار وی درمدرسه رفاه می روند و گوش بفرمان وی میشود. صدای آژیرهای قرمز جنگ که نواخته شد و فرمانی که امام خمینی داده بود ؛ درشانزده سالگی از پشت نیمکتهای چوبی کلاس ؛ با اصرار رضایت والدین و مسولین اعزام بسیج را جلب کرد و از پایگاه مالک اشتر محله خراسان درسال ۶۱ عازم جبهه شد و به لشکر سیدالشهدا به فرماندهی برادر (شهید) کاظم رستگار پیوست و در گردان علی اصغر لشکر ۱۰ سیدالشهدا به عنوان تک تیرانداز ملحق شد .
عملیات والفجریک در پیش بود ؛ لذا به منطقه چنانه و فکه اعزام شد ؛ شب عملیات ابتدا با کامیون منتقل شدند و بعد پیادهروی لشکر تا نزدیکی های مواضع بعثی های عراقی پیش رفته وسپس با رمز عملیات تا صبح در رزم بودند . تا اینکه در ساعت ۸ صبح تانکهای دشمن آنان را محاصره کردند. در حالی که به دنبال جان پناه میگشت یک گلوله تانک مستقیم جلوی پای وی اصابت کرد و از ناحیه دو چشم مجروح میشود و ترکشهای زیادی به زانوها، سینه و بدنش نیز می خورد . در حالیکه از چشمان و فکش خون میآمد. هر چه سعی میکرد برخیزد و حرکت کند باز به زمین میافتاد. امکان صدا زدن نیز نداشت . تا این که بعد از چند ساعت وی را به بیمارستان اندیمشک و سپس به بیمارستان ارتش تهران منتقل کردند . وقتی بهوش آمد متوجه میشود که دریچه دیدن جهان بر او بسته شده است . باورمش نمیشد. و تا هفتهها شماره تلفن خانه اش را نداد تا خانوادهاش وی را اینگونه نبیند.
در بیمارستانهای ایران و آلمان معالجه شد ؛ ولی بعلت قطعی عصب بینایی چشمانش باز دیگر روبه دنیا باز نشد.پس از درمان و بهبودی جراحت ، مجددا و بارها به جبهه اعزام شد و بعنوان به عنوان بی سیم چی لشکر ۲۷ محمد رسول الله پای دستگاه مرکز تلفن مستقر شده و تماسهای مخابراتی را با ذکاوت برقرار میکرد ، حتی بعنوان بسیم چی یگان دریایی لشکر در منطقه عملیاتی حاضر شد .
وی درعملیات بدر که عراق کل جزیره مجنون را بمباران کرد ؛ و درعملیات والفجر۸ نیز با گلوله کاتیوشا وبار دیگر درشلمچه مجروح شد . ولی هیچگاه از حرکت باز نماند .
پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۶۸ با فردی که دوست داشت همسرجانباز و پرستاری از جانباز نماید ؛ به خواستگاریش رفت ؛ ولی والدینش مخالفت کرده و با اصرار طرفین بر ازدواج ازطریق حکم دادگاه اقدام کرده و با مهریه ۱۴ سکه طلا ازدواج کرده و دارای دو فرزند بنامهای محمدمهدی و زینب می باشند . که چهره هر سه را هرگز ندیده ولی برای تسلی دل ؛ انها را نزد خویش تجسم کرده است .
هنگام اولین اعزام به جبهه ؛ کلاس سوم راهنمایی بود ولی در مجتمع رزمندگان پادگان دوکوهه تحصیل را ادامه داد ، همکلاسی ها برایش درس را می خواندند و وی حفظ می کرد و شفاها امتحان می داد تا اینکه دیپلم را اخذ کرد و درکنکورسراسری سال ۶۸ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرفته شد و بعد در رشته کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه امام حسین(ع) و سپس درمقطع دکترا نیز در دانشگاه علامه طباطبایی ادامه تحصیل داد .
قلی پور مدت مدیدی در بخش برنامه های سیاسی رادیو ایران مشغول بود ؛ تا اینکه چندی است بعلت بیماری فعالیت بیرونی اش متوقف شده است و دوران درمان را طی میکند . وعلیرغم همه سختی های زندگی هیچگاه احساس پشیمانی وحتی نق زدن را درکلامش نداشته است و همواره شاکر درگاه الهی است . از دوران دفاع مقدس به نیکی یاد میکند و برای شرایط فعلی جامع یک ناصح صبور و حجتی برای آحاد جامعه است .
چشمان همیشه باز رضا
از سمت راست : ملکی ؛ سید جواد هاشمی فشارکی ، حسین بهشتی ؛ حسن هرندی ؛ علیرضا قلی پور ؛ محمدزاده
نفر ایستاده : منوچهر هیربدوش
عیادت و ملاقات جمعی از پیش کسوتان مخابرات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) از برادر جانباز علیرضا قلی پور در منزلشان در شهرک شهید محلاتی در تاریخ ۱۵تیرماه ۱۴٠۱ و بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس و شهدای والامقام