الگوی نوجوانی شهید مرتضی سلمان طرقی
الگوی نوجوانی شهید مرتضی سلمان طرقی

در این نوشتار دوران تولد و نوجوانی شهید مرتضی سلمان طرقی تدوین شده و در انتها چکیده زندگی نامه شهید تبیین شده است .
*
دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی

 

مرتضی در ششم تیرماه سال ۱۳۳۵  در خانواده ای متدین و زحمتکش در تهران به دنیا آمد. وپیش از انقلاب موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی شد و در فرصتی که تا زمان اعزام به سربازی داشت، دیپلم نقشه کشی ساختمان را نیز با نمره های عالی کسب کرد.

از همان کودکی از هوش و ذکاوت زیادی بهره مند بود .و اقا غلام پدرش که اصالتا اهل طرق کاشان بود ، همواره مشوق فرزند بود . مرتضی از نوجوانی، نسبت به انجام واجبات دینی عشق و علاقه خاصی نشان می داد، از این رو، دوران بلوغ و جوانی را در دوران فاسد رژیم شاه، با پاکدامنی و تقوا سپری کرد و همسالان خود را نیز در جهت رعایت تقوا ، راهنمایی می نمود.

فوق دیپلم نقشه کشی

مادر: (معترضانه) بلافاصله نرفت سربازی. یادش نیست اصلاً. دیپلمش را که گرفت اسم نوشت رفت کلاسی که گواهی دیپلم نقشه کشی گرفت…این نمی‌داند که چی…فوق دیپلم نقشه کشی را گرفت یعنی سربازی هنوز در نیامده بود که دیپلم گرفت. اسم نوشت رفت فوق دیپلم نقشه کشی گرفت. نقشه کشی که گرفت اعلام کردند سربازها بیایند. رفت. سربازی کجا رفت؟ رفت مشهد. تعلیماتی‌اش مشهد بود (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

عاشق گل و گیاه

ما آن زمان مستاجر و در چهارراه تلفنخانه نارمک ساکن بودیم. خانه، باغچه خیلی قشنگی داشت. یک حوض، از این حوض‌های دستی وسط باغچه‌مان گذاشته بودیم. باغچه دو طرف حیاط و وسط آن باز بود. بعد از این که حوض بزرگ وسط حیاط جمع شد یک حوض دستی گذاشتند وسط باغچه! داخل آن هم همیشه هم ماهی بود هم گل مرداب؛ از این لاله‌های آبی! خیلی عاشق گل و گیاه بود. هر نوع گلی را که شما بگویید دوست داشت و به خانه می‌آورد. آن زمان دبستانی بود یا راهنمایی! دقیقا یادم نیست. اما کلا به دنبال گل و گیاه بود. از بچگی در بیابان اگر می‌دید هسته میوه‌ای سبز شده است آن را از ریشه در می‌آورد و می‌آورد در باغچه می‌کاشت. یا در گلدان می‌کاشت و می‌گفت این یک درخت می‌شود در آینده! خیلی دنبال این چیزها بود (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

هدیه گلدان

آن زمان گل شمعدانی زیاد داشتیم. نزدیک عید که می‌شد پیازهای گل لاله را می‌گرفت و لاله می‌کاشت. گاهی هم سنبل می‌کاشت. نزدیک عید که می‌شد گل‌ها را می‌کند و در گلدان‌های کوچک می‌کاشت و هر فامیلی که با دید و بازدید می‌آمد، یک گلدان به آن‌ها هدیه می‌داد. خیلی هم قشنگ این‌ها را پرورش می‌داد. مثلاً ما یک زیرزمین داشتیم همیشه پر از گلدان و گل بود. حتی در زمستان! با این که هوا سرد می‌شد و آن موقع هم برف زیاد می‌آمد. حتی من یادم هست دبیرستان می‌رفتیم تا زانویمان در برف بود! اما با آن سرما همیشه زیرزمین ما پر از گل بود. همه گل‌ها را زمستان می‌برد در زیرزمین و نزدیک عید همه را می‌آورد بیرون و آب می‌داد و کار می‌کرد روی آن‌ها تا بتواند آن‌ها را هدیه بدهد (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

حساسیت روی حجاب

زمانی که دبیرستان می‌رفتم. مثلاً حساب کنید من سال دهم، یازدهم یا دوازدهم دبیرستان بودم،! دقیقا خاطرم نیست. آن موقع مرتضی هنوز پنجم یا ششم بود! از همان موقع به ما ایراد می‌گرفت که مثلاً دامنت کوتاه است! از همان بچگی‌اش به حجاب ما کمی گیر می‌داد اگر خوب نبود! اگر خوب بود که کاری نداشت. از همان موقع بر روی حجاب حساس بود (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

غیرتی

غیرتی بودن مرتضی خیلی خوب بود برای من. بقیه هم غیرتی بودند ولی نه مثل مرتضی! یک ذره بی‌تفاوت‌تر بودند نسبت به مرتضی، ولی مرتضی خیلی غیرتی بود. آن‌ها هم شاید غیرتی بودند ولی این قدر نشان نمی‌دادند که مرتضی نشان می‌داد. مرتضی خیلی راحت به غریبه‌ها هم نشان می‌داد غیرتش را. مثلاً یکی اگر به خانه ما می‌آمد می‌گفت به دوستت بگو این طور نیاید به خانه ما! گاهی هم خودش به او تذکر می‌داد و می‌گفت که مثلاً می‌شود یک خرده رعایت کنید حجابتان را؟! خیلی راحت می‌گفت. خیلی راحت می‌گفت. چون قشنگ می‌گفت. می‌دانید مثلاً با تحکم نمی‌گفت. خیلی قشنگ و راحت با حالت بچه‌گانه خودش می‌گفت. فرق می‌کند چه کسی به آدم چه بگوید. این طوری بود که خیلی غیرتی بود. به خاطر غیرتش هم همیشه به ما افتخار می‌کرد. می‌گفت من به شما افتخار می‌کنم  (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

بخیه پا

امروز داشتم به محمد می‌گفتم، آن موقع فکر کنم دبیرستانی بود، در حیاط خانه با این توپ پلاستیکی‌ها داشت فوتبال بازی می‌کرد، از پشت پایش خورد به شیشه زیرزمین، شیشه زیرزمین شکست و پایش را جر داد! بعد آمد رفت نخ و سوزن آورد خودش نشست همه را بخیه کرد! هی ما گفتیم مرتضی این چه کاری هست که تو می‌کنی؟ عفونت می کند! گفت هیچ اتفاقی نمی‌افتد، مگر آنها چیکار می‌کنند؟ با نخ سوزن می‌خواهند بدوزند، خودم می‌دوزم (مادر شهید ، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

کالبدشناسی قورباغه

یک‌دفعه یادم هست یک قورباغه را گرفته بود، طاقباز، دست و پایش را با سوزن ته گرد زده بود به یک تخته، بعد شکمش را پاره کرد و گفت ببین این قلبش است، این فلانش است و… بعد دوباره قورباغه دوخت و ولش کرد! قورباغه رفت چند قدم آن طرف‌تر افتاد مرد! گفتیم چرا این کار را کردی؟ گفت خب آدم باید یک چیزی را یاد بگیرد. حالا قورباغه است دیگر، ما هم نکشیم، می‌میرد (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

فعالیت در مسجد جامع نارمک

مسجد جامع نارمک هم که دیگه هیچی برای خودش تاریخچه‌ای دارد. از مسجد جامع نارمک کتاب‌های کوچک از شریعتی برای من می‌آورد . می‌آورد تا من بخوانم، این کتاب‌ها از انتشارات راه حق قم به مسجد جامع نارمک می‌آمدند، از زمانی که به سربازی رفت به مسجد رفت دیگر، پای آقا مرتضی به مسجد جامع نارمک که باز شد آرام‌آرام پای نشریه راه حق هم به خانه‌ی ما باز شد حتی به همه توصیه می‌کرد (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، ۲۴/۰۴/۱۳۹۷).

آن زمان این کتاب‌ها از مسجد جامع می‌آمد. می‌رفتند مسجد جامع می‌خواندند ولی او می‌گرفت می‌آمد. آآ‌. وقتی از کلاس که می‌آمد، دبیرستانی بود، همین طوری اثاث‌هایش را می‌گذاشت در خانه و می‌رفت مسجد جامع تا دو یا سه بعد از نصف شب مسجد جامع بود. از بچگی این بچه مسجدی بود. یکی مسجد جامع بود. یکی حسینیه ارشاد. یکی هم مسجد سلمان که خیابان خراسان بود. یکی هم مسجد جلیلی که در خیابان ایرانشهر بود. دوران دبیرستان مرتضی تقریبا برمی‌گردد به سال ۵۲ و این حدودها.  بچه بود که دفترچه‌هایی، کتاب‌های راه حق از قم برایش می‌آمد. مرتب ماهی یک دانه برایش می‌آمد. اندازه یک قرآن کوچک هر ماه برایش می‌آمد. من هم جمع‌کرده بودم. نمی‌دانم می‌خواستم بیایم اینجا آن‌ها را چه کار کردم (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

روزه نذر سلامتی مادر

مرتضی ۱۲ سالش بود. شب‌ها آقایش (پدرش) بیدارش نمی‌کرد برای سحری. چون می‌گفت سنش کم است، بچه هست. هنوز گرم است. روزه نگیرد. نماز را که می‌خواند بس است. روزه نگیرد در این تیرماه برایش بهتر است. سه یا چهار شب دیدم بدون سحری روزه گرفت. گفتم بابا این بچه دارد بدون سحری روزه می‌گیرد. بیدارش کنید. چرا بیدارش نمی‌کنید؟

یک روز به مرتضی گفت آخر بابا روزه به شما واجب نیست. ولی خب نمازت را که می‌‌خوانی دیگر روزه نمی‌خواهد بگیری. تو ۱۲ سالت است. گفت من روزه‌ها را برای مامان می‌گیرم.  من آن موقع‌ها سردرد خیلی شدید می‌گرفتم نمی‌توانستم روزه بگیرم. روزه می‌گرفتم ۱۵ روز سر درد می‌کشیدم. گفت من به خاطر مامان می‌گیرم که نمی‌تواند روزه بگیرد. از ۱۲ سالگی روزه‌هایش را می‌گرفت (مادرشهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

نیمکت کاردستی

دوران دبستانش بود کاردستی می‌خواستند آن موقع توی مدرسه‌ها، من دیدم که این توی حیاط یک تکه تخته بنایی بزرگ را یک مشت چوب جمع کرده است، گفتم: «مرتضی می‌خواهی چه‌کار کنی؟»، گفت: «می‌خواهم نیمکت درست کنم». گفتم: «نیمکت برای چه؟»، گفت: «می‌خواهم ببرم مدرسه»، گفتم: «تو این نیمکت به این بزرگی را می‌خواهی ببری مدرسه؟» گفت: «کاردستی است، من درست می‌کنم و می‌برم». خلاصه این نیمکت را درست کرد. نیمکت به آن بزرگی، نیمکت دبستانی که می‌نشینند روی آن، خلاصه که نیمکت را درست کرد، گذاشته بود روی کولش و می‌کشید تا مدرسه. در داخل مدرسه هم نیکت را به گوشه کلاس گذاشته بود و یکی‌یکی پرسیده بودند، کاردستی شما است؟ و به هم نشان داده بودند، در آخر هم معلم از مرتضی پرسیده بود، «سلمان کاردستی‌اش کجا است؟»، گفته بود: «اینجا است آقا. آن نیمکتِ است»، معلم پرسیده بود این نیمکت را تو درست کردی؟ خلاصه با شک پذیرفته بود، بچه‌ها هم تأیید کرده بودند (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

طراحی ماشین بدون بنزین

دوران دبیرستانش بود یک چیزی را طراحی کرده بود روی کاغذ کشیده بود، گفت: «من می‌خواهم یک ماشین طراحی بکنم که با بنزین کار نکند با فشار روغن موتورش راه بیفتد». یک ‌چیزهایی کشیده بود روی کاغذ طراحی کرده بود، منم همین‌جوری نگاهش می‌کردم ببینم مغزش تا کجا می‌کشد، که از بنزین استفاده نکند از فشار روغن برای حرکت موتور استفاده کند در حد همین کشیدن روی کاغذ بود، البته این تفکر طراحی ماشین را خودم همیشه داشت  (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

یادگیری ومقام آوردن درکشتی بدون مربی

برای یادگیری کشتی هیچ‌وقت به باشگاه نرفت، در خانه روی فرش تمرین می‌‎کرد، اولین مسابقه‎اش را هم در مسابقات آموزشگاه منطقه انجام داد، در دبیرستان هم برایش کارت صادر کردند، برای اولین بار بود که بر روی تشک حضور پیدا می‌کرد همیشه توی خانه تمرین می‌کرد، روی فرش، با این حال دوم شد توی وزن خودش در منطقه هشت که آن موقع ناحیه۹  بود ، برای اولین بار بود که در مسابقه‌ کشتی شرکت کرده بود. خیلی هوش ویادگیری سریع و بالایی داشت، هر که او را میدید فکر می‌کرد او یک سال است کهخ تحت آموزش مربی بوده و کشتی تمرین کرده است، آن‌قدر باهوش بود (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

دریافت نشریه راه حق از قم

آن دوران هم یک نشریه برای  می‌آمد به نام در راه حق از قم، از طریق منصور کوچک محسنی و مسجد جامع نارمک به او رسیده بود، آنجا پاتوق بچه‌های حزب‌اللهی بود و بچه‌هایی که در زمینه رشته‌های مذهبی فعالیت داشتند (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

دعا برای قناری

یک قناری داشت، قفس قناری را بسته بودیم زیر درخت مو (انگور)، داربست، قناری هم خیلی خوش‌صدا بود، حیوانات را خیلی دوست داشت و ما هم همیشه توی خانه‌مان مرغ و خروس داشتیم، الآن هم داریم ، قناری را بسته بود زیر داربست مو، گربه آمده بود پریده بود روی قفس، این طفلک از ترس یک سکته ناقص کرده بود، قناری افتاده بود کف قفس و در حال مردن، مرتضی هم می‌بیند قناری نیست، قفس را می‌آورد می‌بیند کف قفس است، آن موقع چهارده سالش بیشتر نبود، ما خانه‌مان سه طبقه بود طبقه بالا مال خودمان طبقه پایین را اجاره داده بودیم طبقه وسط مهمان‌خانه ما بود، طبقه وسط خانه بزرگی بود که مهمان می‌آمد می‌بردیمش آنجا، حالا ما از همه جا بی‌خبر، من آمدم از پله‌ها بروم بالا دیدم صدای دعا می‌آید، یواشکی آمدم در را باز کردم دیدم که قفس را گذاشته است نمی‌داند که کسی هم دارد نگاهش می‌کند، دارد دعا می‌کند دستش هم گرفته است رو به خدا، دعا می‌خواند برای قناری (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

پول حلال

نزدیک به ۱۵ سالش رسیده بود و روزه گرفتن را شروع کرده بود، یک دفعه آمد به آقاش گفت آقا تو این پولی را که در می‌آوری، حلال است؟ اگر حلال نیست من بروم کار کنم یک نون بخرم بیاورم بخورم. آقاش را می‌گویی گفت من پولم حرام است؟ دستانم را ببین اینقدر که با گوشت‌ها ور رفتم، پولم حرام است؟ بخدا گفت اگر پولت حلال نباشد من می‌روم یک جا کار می‌کنم، می‌آیم این پول را به شما می‌دهم. می‌خواسته مطمئن بشود که این پولی که پدرش در می‌آورد حلال است (مادر شهید ، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

شجاعت

شجاعت عجیبی داشت، از بچگ‌اش اینجوری بود. مثلا مار را می‌دید، می‌رفت مار را می‌گرفت.  یک جسارت و شجاعت عجیبی در او بود (مادر شهید ، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

علاقه به گل وگیاه

به گل و گیاه خیلی علاقه داشت. خانه قبلی ما سه طبقه بود. آن وقت از بالا تا پایین از پله تا توی حیاط شب عید گل کاشته بود. از بیخ پله تا پایین گل‌ها را گذاشته بود. شب عید همه وقتی می‌آمدند می‌گفتند این گل‌ها؟ می‌گفتم این گل‌ها را مرتضی درست کرده. هر کس به دیدنمان می‌آمد یک گل بهش می‌داد. لاله را دوست داشت، سنبل را دوست داشت، همه گلها را دوست داشت. همین زیرزمینی که می‌گویم پایش خورد به شیشه‌اش، از قبل از عید شروع می‌کرد پیازهای گل لاله را می‌کاشت، بعد عید که می‌شد اینها را گلدان گلدان می‌کرد، هر مهمانی می‌آمد به او یک گلدان می‌داد. یک گلدان گل لاله! بعد ما در همان حوض خانه گل لاله آبی هم حتی داشتیم! نمی‌دانم از کجا آورده بود. خیلی عاشق گل و گیاه و درخت و اینجور چیزها بود. دستش هم خیلی خوب بود، اگر یک چوب خشک از بیرون پیدا می‌کرد، می‌آورد فرو می‌کرد در باغچه، سبز می‌شود! این قدر دستش خوب بود! یعنی بی‌نهایت دستش نسبت به گل و گیاه خوب بود (مادرشهید ، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

یک روز دیدم یک گُل رُز خشک شده را آورد کاشت توی حیاط، گفتم: «مرتضی این گُل را که چهار یا پنج روز است، خشک شده است»، من داخل آن زمین می‌دیدمش این را کندند انداختند بیرون، برگ‌هایش هم پلاسیده شده با ریشه. پشت حیاط خدابیامرز حبیب‌الله بلور مربی کشتی تیم ملی زمین فوتبال ما، این گُل رُز را از آنجا آورد توی حیاط، گفتم: «مرتضی این گُل خشک شده چند روز هست من این را می‌بینم». گفت: «من می‌کارم این را و می‌گیرد». بعد شروع کرد به این گُل رسیدن، این یواش‌یواش جوانه زد، گُل رُز جوانه زد، برگ داد و شاخه‌ها داد، غنچه داد، گل‌های صورتی پُر پَر، خیلی قشنگ شد (سلمان طرقی، رضا، برادر شهید، ۷/۰۵/۱۳۹۷).

درست کردن و فروش فرفره

از من خیلی مراقبت می‌کرد، باهم فرفره درست می‌کردیم، من را به سر کوچه می‌برد و می‌گفت بیا باهم این فرفره‌ها را بفروشیم، برای بچه‌های کوچک‌ دیگر هم یک جعبه درست می‌کرد و می‌گفت، بیا بنشینیم اینجا بفروشیم البته بازی بیش نبود (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، ۲۴/۰۴/۱۳۹۷).

تشریح قورباغه

یک دفعه یک قورباغه را گرفت و به صورت  طاق باز دست و پای قورباغه را با یک سنجاق ته گرد زد به یک چوب،‌ روی یک تخته! شکمش را باز کرد و قلبش را با چوب درآورد گفت: «بچه‌ها این قلبش هست». حالا در آن لحظه هم هر کاری می‌کرد می‌آمدیم تماشا. بعد قلبش را درآورد گفت: «ببینید قلبش چقدر قشنگ می‌زند». بعد دوباره بگذاریم سر جایش، بدوزیم راه می‌افتد! همین کار را هم کرد. دیگه دست و پایش را درآورد و دوختش و بعد ولش کرد! نفهمیدیم دیگر چه شد آن قورباغه! (سلمان طراقی، مادر شهید، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

مارگزیدگی

یک دفعه مار از لوله بخاری داخل خانه آمده بود! مرتضی رفته بود درپوش بخاری را بردارد که مار دستش را می‌زند. همانجا خودش دستش را با چاقو بریده بود! یک بار هم انگار مار را می‌گیرد و دهنش را می‌بندد. البته اینها را مادرم تعریف می‌کند، یعنی زهر مار را خالی کرده، دهنش را بسته، حالا دندان‌هایش را کشیده، دهنش را بسته، انداخته وسط اتاق، من چهاردسته پا می‌رفتم. من باهاش بازی می‌کردم که مثلا بروم دنبال مار! از این کارها هم می‌کرد (خواهرشهید، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

 

چکیده زندگی نامه شهید مرتضی سلمان طرقی

مرتضی در ششم تیرماه سال ۱۳۳۵  در خانواده ای متدین و زحمتکش در تهران به دنیا آمد. موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی شد و در فرصتی که تا زمان اعزام به سربازی داشت، دیپلم نقشه کشی ساختمان را نیز با نمره عالی کسب کرد. اقا غلام پدرش که اصالتا اهل طرق کاشان بود ، همواره مشوق فرزند بود . مرتضی از نوجوانی، نسبت به انجام واجبات دینی عشق و علاقه خاصی نشان می داد، از این رو، دوران بلوغ و جوانی را در دوران فاسد رژیم شاه، با پاکدامنی و تقوا سپری کرد و همسالان خود را نیز در جهت رعایت تقوا راهنمایی می نمود.

طرق جهاد سلمان وار در زندگی مرتضی سلمان طرقی : در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در می آید . هنگام  شروع غائله کردستان، عازم آنجا میشود ؛ با شروع جنگ تحمیلی ؛ راهی جبهه های جنوب ؛ با غائله منافقین عازم تهران ؛ با تجاوز اسراییل جنایتکار، عازم لبنان ، با فرمان امام عازم جبهه های ایران می شود، در این راه مجروح میشود ولی باز به جبهه ها باز می گردد و عاقبت نیز جان خود را تقدیم انقلاب می نماید.

الف) جهاد با طاغوتبه خاطر راستی و رعایت تقوا درجوانی ، چندین بار مورد ضرب و شتم مأموران رژیم ستم شاهی قرار گرفت. ولی وی همچنان به روشنگری سربازان پادگان پرداخت. ایشان پس از فرمان امام به سربازان مبنی بر ترک پادگانها، از پادگان فرار کرد و به تهران بازگشت و حضوری فعال در وقایع آن دوران پیروزی انقلاب داشت.

ب) جهاد در کردستان : پس از شروع غائله کردستان، تاب ماندن در محیطی آرام و بی سرو صدا در تهران را در خود ندید، از این رو، با نیروهای تحت امر خود، راهی سنندج شد و در آنجا به مقابله با عناصر ضد انقلاب پرداخت. او با پایمردی و رشادت از اشغال فرودگاه سنندج توسط گروهکهای کومله و دموکرات جلوگیری کرد. استقامت و ایثار وی و نیروهای تحت امرش، حزب وابسته دموکرات را بر آن وا داشت که با ارتباط با برخی سران دولت موقت، مرتضی را به تهران باز گردانند. وی به تهران بازگشت اما خیلی زود خود را به شهر بوکان رساند و به مقابله با ضدانقلاب پرداخت. اما این بار دولت موقت فشار خود را به همه پاسداران مستقر در کردستان وارد آورد و تحت عنوان هیأت به اصطلاح حسن نیت، عملاً پاسداران را خلع ید کرد و کردستان را دو دستی به گروهکهای ضد انقلاب سپرد. مرتضی نیز از شهر بوکان به تهران باز گشت.

ج) جهاد درتهران : وی که به ماهیت بنی صدر پی برده بود، مدتی به تهران بازگشت و پس از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری، تلاش وسیعی را در سرکوبی غائله بنی صدر وگروهک منافقین نیز فعالانه شرکت می کند. وی مدتی مسئوول حفاظت زندان اوین بود و همچنین درزمانی که حضرت امام خمینی (ره) در بیمارستان قلب بستری بود، مسئولیت حفاظت بیمارستان را به عهده داشت .

د) جهاد در جبهه های جنوب و غرب : با شروع جنگ بنا به تدبیر فرمانده وقت سپاه تهران، به صورت سازمان کامل یک گردان با آموزش های لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز میشوند .

وی پیش از شروع عملیات بیت المقدس،  از سوی فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) ؛ همراه با سردار رشید اسلام کاظم رستگار، فرماندهی گردان میثم را به عهده می گیرد. و در آزادی خونین شهر نقش بسزایی ایفا نمود. وی در این عملیّات از ناحیه دست زخمی شده، برای معالجه به تهران بازگشت. ولی مجددا به جبهه بازگشته و به عنوان مسئوول ستاد تیپ سیدالشهدا ، خدمات ارزشمندی را در این تیپ انجام داد و   درعملیات های والفجر مقدماتی و والفجر چهار به عنوان مسئوول محور در تیپ سیدالشهدا انجام وظیفه می کند . و حماسه های ماندگاری را همراه دیگر نیروها خلق کرد و در عملیات خیبر اوج ایثار و پایمردی خود را به نمایش گذارد.

ه) جهاد در لبنان :  با پیروزی ایران در فتح خرمشهر، دشمنان اسلام برای انتقام جویی از نهضت جهانی اسلام، مردم مسلمان لبنان را مورد تعرض وحشیانه خود قرار می دهند، اینجاست که سپاه محمد (ص) برای دفاع از ملت مظلوم  لبنان، راهی آن دیار می گردد. مرتضی نیز با این کاروان همراه می شود. سلمان طرقی در بسیج  و آموزش مبارزان لبنانی، فعالیت های چشمگیری از خود نشان می دهد.

و) شهادت : مرتضی سلمان طرقی، پس از مدتها مجاهدت و مبارزه در راه حق و عدالت، سرانجام در حین عملیات خیبر که مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) در جزیره مجنون بود ؛  به وسیله گلوله مستقیم تانک در ساعت ۱۱ صبح  روز ۷ اسفندماه ۱۳۶۲ درسن۲۷ سالگی به افتخار شهادت نایل آمد. به شهدا پیوست . پیکر پاکش پس از تشیع باشکوه ، در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. و قطعه: ۲۴، ردیف: ۷۵، شماره: ۲۵ مزار ؛ محل زیارت وابستگان وی وعاشقان راه شهدا میشود .

ز) مرتضی جوان در کنار مبارزات  خستگی ناپذیر خود، در سال ۱۳۶۰ با دختری مومن و پاکدامن، کانون گرم خانواده را تشکیل می دهد. و دو فرزند پسر از ایشان به یادگار مانده است.

منابع

  • اسدی ؛علی‌محمد ، روز نامه جوان ، همرزم شهید مسئول حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع) ، ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • پایگاه اطلاع رسانی حوزه     ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • پایگاه اطلاع رسانی لشکر ده ،  ۲۱ آذر ۱۳۹۹
  • پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد ،  ۰۲ تير ۱۳۹۸
  • خانواده شهید سلمان طرقی ، مصاحبه صورت گرفته طی سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷؛ دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع)
  • روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی
  • سلمان طراقی ، پدر و مادر شهید ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم زهراشفیعی نژاد؛ ۲۴-۱۰-۱۳۹
  • سلمان طرقی ؛ اقا رضا ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم مریم سادات حسینی ؛ ۲۷/۰۵/۱۳۹۷
  • سلمان طرقی ؛ آقا محمد ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم فاطمه ساجد؛ ۲۰/۱۰/۹۶
  • سلمان طرقی ؛ خانم افتخار ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم لیلا رستم خانی؛ ۲۵/۱۰/۹۶
  • سلمان طرقی ؛ خانم فاطمه ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم حمیده غفاری؛۲۴/۰۴/۱۳۹۷
  • هاشمی فشارکی ، سید جواد ، طرق جهاد درزندگی شهید طرقی ، ایثار پرس ، ۳۱ تیر ۱۴۰۰