حکایتهای مجروحیت و شهادت طرقی
حکایتهای مجروحیت و شهادت طرقی

در این نوشتار نخست خلاصه ای از زندگی نامه شهید مرتضی سلمان طرقی بیان شده و سپس حکایتهای مجروحیت و شهادت وی تبیین شده است
*
دکتر سیدجواد هاشمی فشارکی

مرتضی سلمان طرقی، پس از مدتها مجاهدت و مبارزه در راه حق و عدالت، سرانجام در حین عملیات خیبر که مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) در جزیره مجنون بود ؛  به وسیله گلوله مستقیم تانک در ساعت ۱۱ صبح  روز ۷ اسفندماه ۱۳۶۲ درسن۲۷ سالگی به افتخار شهادت نایل آمد. به شهدا پیوست . پیکر پاکش پس از تشیع باشکوه ، در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. و قطعه: ۲۴، ردیف: ۷۵، شماره: ۲۵ مزار ؛ محل زیارت وابستگان وی وعاشقان راه شهدا میشود .

تولد

مرتضی در ششم تیرماه سال ۱۳۳۵  در خانواده ای متدین و زحمتکش در تهران به دنیا آمد. موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی شد و در فرصتی که تا زمان اعزام به سربازی داشت، دیپلم نقشه کشی ساختمان را نیز با نمره عالی کسب کرد. اقا غلام پدرش که اصالتا اهل طرق کاشان بود ، همواره مشوق فرزند بود . مرتضی از نوجوانی، نسبت به انجام واجبات دینی عشق و علاقه خاصی نشان می داد، از این رو، دوران بلوغ و جوانی را در دوران فاسد رژیم شاه، با پاکدامنی و تقوا سپری کرد و همسالان خود را نیز در جهت رعایت تقوا راهنمایی می نمود.

طرق جهاد سلمان وار در زندگی مرتضی سلمان طرقی

در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در می آید . هنگام  شروع غائله کردستان، عازم آنجا میشود ؛ با شروع جنگ تحمیلی ؛ راهی جبهه های جنوب ؛ با غائله منافقین عازم تهران ؛ با تجاوز اسراییل جنایتکار، عازم لبنان ، با فرمان امام عازم جبهه های ایران می شود، در این راه مجروح میشود ولی باز به جبهه ها باز می گردد و عاقبت نیز جان خود را تقدیم انقلاب می نماید.

الف) جهاد با طاغوت

 به خاطر راستی و رعایت تقوا درجوانی ، چندین بار مورد ضرب و شتم مأموران رژیم ستم شاهی قرار گرفت. ولی وی همچنان به روشنگری سربازان پادگان پرداخت. ایشان پس از فرمان امام به سربازان مبنی بر ترک پادگانها، از پادگان فرار کرد و به تهران بازگشت و حضوری فعال در وقایع آن دوران پیروزی انقلاب داشت.

 

ب) جهاد در کردستان

پس از شروع غائله کردستان، تاب ماندن در محیطی آرام و بی سرو صدا در تهران را در خود ندید، از این رو، با نیروهای تحت امر خود، راهی سنندج شد و در آنجا به مقابله با عناصر ضد انقلاب پرداخت. او با پایمردی و رشادت از اشغال فرودگاه سنندج توسط گروهکهای کومله و دموکرات جلوگیری کرد. استقامت و ایثار وی و نیروهای تحت امرش، حزب وابسته دموکرات را بر آن وا داشت که با ارتباط با برخی سران دولت موقت، مرتضی را به تهران باز گردانند. وی به تهران بازگشت اما خیلی زود خود را به شهر بوکان رساند و به مقابله با ضدانقلاب پرداخت. اما این بار دولت موقت فشار خود را به همه پاسداران مستقر در کردستان وارد آورد و تحت عنوان هیأت به اصطلاح حسن نیت، عملاً پاسداران را خلع ید کرد و کردستان را دو دستی به گروهکهای ضد انقلاب سپرد. مرتضی نیز از شهر بوکان به تهران باز گشت.

 

ج) جهاد درتهران

وی که به ماهیت بنی صدر پی برده بود، مدتی به تهران بازگشت و پس از عزل بنی صدر از ریاست جمهوری، تلاش وسیعی را در سرکوبی غائله بنی صدر وگروهک منافقین نیز فعالانه شرکت می کند. وی مدتی مسئوول حفاظت زندان اوین بود و همچنین درزمانی که حضرت امام خمینی (ره) در بیمارستان قلب بستری بود، مسئولیت حفاظت بیمارستان را به عهده داشت .

 

د) جهاد در جبهه های جنوب و غرب 

با شروع جنگ بنا به تدبیر فرمانده وقت سپاه تهران، به صورت سازمان کامل یک گردان با آموزش های لازم برای جلوگیری از سقوط خرمشهر عازم اهواز میشوند .

وی پیش از شروع عملیات بیت المقدس،  از سوی فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) ؛ همراه با سردار رشید اسلام کاظم رستگار، فرماندهی گردان میثم را به عهده می گیرد. و در آزادی خونین شهر نقش بسزایی ایفا نمود. وی در این عملیّات از ناحیه دست زخمی شده، برای معالجه به تهران بازگشت. ولی مجددا به جبهه بازگشته و به عنوان مسئوول ستاد تیپ سیدالشهدا ، خدمات ارزشمندی را در این تیپ انجام داد و   درعملیات های والفجر مقدماتی و والفجر چهار به عنوان مسئوول محور در تیپ سیدالشهدا انجام وظیفه می کند . و حماسه های ماندگاری را همراه دیگر نیروها خلق کرد و در عملیات خیبر اوج ایثار و پایمردی خود را به نمایش گذارد.

 

ه) جهاد در لبنان

با پیروزی ایران در فتح خرمشهر، دشمنان اسلام برای انتقام جویی از نهضت جهانی اسلام، مردم مسلمان لبنان را مورد تعرض وحشیانه خود قرار می دهند، اینجاست که سپاه محمد (ص) برای دفاع از ملت مظلوم  لبنان، راهی آن دیار می گردد. مرتضی نیز با این کاروان همراه می شود. سلمان طرقی در بسیج  و آموزش مبارزان لبنانی، فعالیت های چشمگیری از خود نشان می دهد.

مجروحیت

ماموریت‌ها که لبنان که می‌خواست برود قبلش کف دستش آسیب دیده بود که عفونت هم کرده بود. یک عکس هم دارد از آن زمان با همین متوسلیان و رستگار و این‌ها یک عکس بزرگ دسته جمعی هم دارند. همه فرماندهان سپاه کلا هستند در عکس. اما دست او بسته است و پانسمان دارد. ما به او گفتیم با این دست کجا می‌روی؟ می‌گفت حضرت زینب الان خواسته من بروم. با دست در حقیقت عفونت کرده رفت سوریه. اول سوریه بودند بعد رفتند لبنان.  عکسش هست (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

 

شهادت

سلمان‌طرقی شهید شده است . پیامی بود که درحین نبرد بیسیم چی با کد پشت بیسیم اعلام کرد. شهید مرتضی سلمان طرقی، پس از مدتها مجاهدت و مبارزه در راه حق و عدالت، سرانجام در روز ۷ اسفندماه ۱۳۶۲ درسن۲۷ سالگی در عملیات خیبر در جزیره مجنون به افتخار شهادت نایل آمد. وی در این عملیّات نیز همچون عملیّات‌های قبل مسئول محور بود و به شایستگی در هدایت نیروهای تحت امر عمل کرد. و مزد مجاهدتهای خویش را از حضرت دوست دریافت می کند و مورد خطاب آیه شریفه «ارجعی الی  ربک» واقع می شود و با چهره ای گلگون به محضر دوست می شتابد. ونامش جادوان گردید .

علی رغم اینکه تیپ سید الشهدا (س) در این عملیات در اوج قدرت و توانمندی بسیار بالای خود بود و از قوی‌ترین ومجربترین فرماندهان در سطوح مختلف بهره مند بود، سرداران مرتضی سلمان طرقی، فرمانده عملیات؛ رحمت ا… کرد، مسئول اطلاعات؛ حسین راحت، فرمانده محور؛ احمد ساربان نژاد، فرمانده گردان حضرت قمربنی هاشم (ع) و مرتضی حمزه دولابی، فرمانده گردان قاسم (ع) به شهادت رسیدند.

“در حین عملیات خیبر سردار شجاع سپاه اسلام مسئول محور تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) مرتضی سلمان طرقی به وسیله گلوله مستقیم تانک در یک نبرد سخت و جان فرسا به اتفاق کمک ها و دستیاران و تیم مخابراتش در ساعت ۱۱ صبح به شهدا پیوستند. حسین راحت هم کنار مرتضی به فیض شهادت نائل شد. مرتضی هنوز هم بعد از گذشت سال ها از شهادتش جلو چشمانم با صلابت راه می رود.” ( روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی)

آخرین دیدار

کانال تمام شد و رسیدیم به یک سنگر که مال عراقی‌ها بود، در آنجا خوابیدیم، در جای خیلی کوچیک تقریبا ۲ در ۲ متر ،  و شاید هم ۳ متر بود، که نور خیلی کمی داشت. مرتضی حمزه، قصد داشت، کالک را توضیح دهد، که  در آن جا «مرتضی سلمان­طرقی» هم نیز نشسته بود. بعد اینکه مرتضی حمزه دولابی، کالک رو کاملا توضیح داد به سلمان­طرقی گفت که شما هم یک توضیح مختصری بدهید ولی ایشان در پاسخ گفت، «برادر توضیح شما کامل بود و چیزی برای گفتن من نماند». مرتضی حمزه دولابی نور را در صورت من انداخت گفت می‌دانی چه کسی است؟ مرتضی سلمان، در جواب پاسخ داد؛ گفت این داداش مرتضی است. این خاطراتی است از آخرین دیدار که بعد از آن ایشان به درجه والای شهادت رسیدند (زارع ، محسن، همرزم شهید، ۱۰/ ۵/ ۱۳۹۷).

نحوه شهادت

ما شب در قبل واقعه رفتیم جلو تا جایی که به زیر دوشکاهای عراق رسیدیم، زیر سنگرهایشان منتظر بودیم و می­خواستیم عملیات را شروع کنیم. لشگر۲۵ کربلا قرار بود به ما برسد، در میان ما بچه­های شمال هم بودند، که شب به ما نرسیدند ولی نزدیک­های صبح بود که داشتند به ما می‌رسیدند ولی ما مجبور شدیم به عقب برگردیم. وقتی برگشتیم… که ۳-۴ کیلومتر با خط فاصله داشت. آب نداشتیم، غذا هم همین‌طور… جیره غذاییمان فقط خرما بود.. فکر می­کنم، نیم ساعت یا یک ساعت قبلش، نفری ۵ عدد خرما خوردیم، ۵ تا خرما را هم همه گرفته بودند، شاید یکی دوتا دونه­اش رو خورده بودند. درکانال­ها خوابیده، ایستاده یا نشسته بودیم، که عراق تک کرد که بیاید جلو! در همین حین توپ و خمپاره بود که می­خورد روی زمین و یک مقدار بچه­ها از نظر روحی ضعیف شدند. یکی از فرمانده‌ها‌ بلند شد، که روی پد راه برود تا کمی به بچه­ها انرژی بدهد، نگاهش کنند، تا کمی روحیه بگیرند، اما متاسفانه باتوجه به اینکه، عراق جلو روی ما بود، گرای ما و کانال ما را گرفت. با راه رفتن ایشان هم یک خمپاره ۱۲۰ یا ۸۱ زد و دیگر خمپاره‌ها در فاصله ۱۰۰ متری، ۵۰ متری و خمپاره سوم لب کانال خورد زمین! بچه‌ها درشت هیکل­ بودند… این کانال که ما در آن بودیم از نظر عرضی خیلی تنگ بود. با توجه به اینکه دو تا دیگه خمپاره هم خورده بود… خمپاره سوم آمد دقیقا لب روبه­روی مرتضی سلمان­طرقی و حسین… آری دقیقا… سمت من، مرتضی سلمان­طرقی بعد هم چهار تا بی‌سیم‌چی‌ها حظور داشتند. همین حرکت باعث شد شش نفر اونجا شهید شوند. به پهنای کانال خمپاره خورده بود… یک ترکش ریز هم به کلاه من خورد داشت سرم رو می­سوزاند… از موج این خمپاره تا چند دقیقه همه تو حالت کما بودیم… بعد یه مقدار که به هوش آمدیم دیدیم که مرتضی سلمان­طرقی، حسین راحت و بی‌سیم‌چی‌های گردانمان در حال شهید شدن بودند… خون‌شان لب کانال رو می­شست (زارع، محسن، همرزم شهید، ۱۰/ ۵/ ۱۳۹۷).

وصیت

بسیار از وصیت و شهادت صحبت می‌شد و ایشان انگار می‌دانست که قرار است به شهادت برسد و این چنین می‌گفت که، اگر من به شهادت رسیدم خانه‌ای قسطی در جنوب تهران دارم که بعد از شهادت کروبی باید قسط آن را بدهد، ایشان به دارایی‌های این دنیا وابستگی نداشت (بام‌افکن، احمد، همرزم شهید، ۲۶/۱۰/۹۶).

آخرین دیدار

آخرین دیدار ما در خیبر بود. در جزیره بودیم و در حال سوار شدن در هلی­کوپتر بودم که پیکر مطهر ایشان را آوردند و با همان هلی­کوپتر که ما سوار شدیم ایشان را هم آوردند. همراه با پیکر بی‌جان شهید احمد ساربان نژاد آوردند باهم شهید شدند (فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، ۱۸/۰۹/۹۶).

رویای مادر

یک شب خیلی گریه کردم، و گفتم بچه‌ام هیچ خیری از این دنیا ندید و رفت! همانطور که نشسته بودم، گریه کردم و خوابیدم. خواب دیدم وسط یک بیابان برهوتی گیر افتادم که هیچی نیست، فقط بیابان است. من هم وسط آن بیابان ماندم. گفتم خدایا من وسط این بیابان چه کار کنم؟ شبی، تاریکی، دیدم همین‌جور خدا شاهد است باز شد، چند تا پله خورد زیرزمین، من پله‌ها را گرفتم رفتم پایین دیدم وای خدای من ! یک قصری بود. اگر بدانی پایین چی هست، تمام در و دیوارش آینه، تمام فرش‌های کاشی، کاشی سفید درجه یک، مرتضی هم پیش یک خانم بی حجاب با موهای بلند هست، گفتم : ای بابا، برگشتم صدایش کردم و گفتم : مرتضی مامان. گفت : چیه؟ گفتم : تو که از بی‌حجاب‌ها بدت می‌آمد، این زن بی حجاب با موهای بلندی که دورش ریخته کیه که اینجاست؟. گفت مامان حالا که دیدی، این  خونه‌ام  هست، این هم زنم است. هی گفتی هیچی ندیده، حالا که دیدی !  (مادرشهید، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

رویای مادر در مکه

به مکه رفته بودم، چهل روز هم سفرمان طول کشید، در آنجا راهپیمایی بر پا شد، ولی من بسیار خسته شده بود و نرفتم… برای نماز ضبح بیدار شدم تقریبا نزدیک اذان صبح بود، که با حالتی ناراحت به سمت من آمد دیدم مرتضی است و یک کوله پشتی بر دوشش بود، برخواستم و دستم را دور گردنش انداختم، رو به او کردم و گفتم: «مرتضی مادر تو اینجایی در کنار منی؟ گفت: «مامان من یک گروه آوردم اینجا، رفتم راهپیمایی به هم گفتم اما تو نیامدی». آنجا بود که گفت: «تو من را نمی‌بینی، ‌من تو را می‌بینم» (مادر شهید ، ۲۴/۱۰/۱۳۹۶).

حرف از شهادت

همیشه عکس‌هایش را می‌گرفت و می‌گفت این عکس را برای حجله‌ام بزنید، به این معتقد بود که شهادت نسیب هرکسی نخواهد شد و همیشه به ما توصیه می‌کرد که حجابتون را حفظ کنید، دینتان را نگه دارید و مواظب مامان و آقا باشین و من که شهید شدم غصه نخورید (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، ۲۴/۰۴/۱۳۹۷).

اطلاع از فرمانده بودن با تشیع جنازه

زمانی که به معراج رفتیم تا پیکر پاک مرتضی را ببنیم، میخ‌های تابوت را که کشیدنند، گفتند خانم فقط آرام باشید، ما حتی تا بعد از شهادتشان نمی‌دانستیم که ایشان فرمانده است، اصلا هیچ وقت هیچی به ما نمی‌گفت، بعد از ایکه در طابوت را باز کردند خدا و مرتضی یک صبری به من دادند که با آرامش تمام او را بوسیدم، خیلی زیبا خوابیده بود، اصلا باورم نمی‌شد که او شهید شده باشد (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، ۲۴/۰۴/۱۳۹۷).

خواب شهید

بعد از شهادت ایشان، خیلی خوابش را می‌دیدیم، الان چند سالی است که دیگر به خوابم نمی‌آید، یک شب خواب دیدم، که مرتضی مثل مکانی در تخت جمشید ایستاده و سخنرانی می‌کند، در آن زمان هنوز امام (ره) به رحمت خدا نرفته بودند، داشت در آن مکان صحبت می‌کرد و سخنرانی که،  امام هم آمد از این پله‌ها رفت بالا عبایش هم روی پله‌ها کشیده می‌شد، رفت بالا بغل آقا مرتضی ایستاد و من هم دویدم رفتم گفتم منم اومدم بعد امام منو پس زد گفت شما برو بعد آقا مرتضی گفت نه نه خواهرمه خواهرمه چادر سرشه حجاب دارِد بعد آقا مرتضی منو برد پیش خودش و شروع کردند به سخنرانی و صحبت کرددن بعد تعریف کردم برای یه پیش نمازی داشتیم توی مدرسه گفتش که احتمالاً امام هم به رحمت خدا می‌رود و اینکه شما را پس زده شما حالا هستید در این دنیا (سلمان طرقی، فاطمه، خواهر کوچک شهید ، ۲۴/۰۴/۱۳۹۷).

معراج شهدا

سال ۱۳۶۲ بود، یکی از بچه‌ها شهید شده بود و ما رفته بودیم والفجر مقدماتی سال شصت‌ویک بود، یه خاطره دیگه همون شبش که ما داداشمون تو معراج شهدا بود با این آقا مرتضی رفتیم جنازه رو ببینیم، یک بعد از نصف شب بود… در سال ۲۶ شهریور ۱۳۶۲ بود … شب عید قربان بود… برای نصب مهتابی در خانه رفتیم که دیدیم اونجا محافظه، از وزارت کشور بود، یک کلت هم دستش بود که مارا نشانه گرفت و گفت بزنمتون… که آقا مرتضی مچ یارو روگرفت گفت، این داداشش شهیدِ اومده جنازه داداشش و ببینه… اون شخص در پاسخ گفت آقای ناطق نوری گفته هر کی اومد اینجا بزنیدش… آخه یک بعد از نصف شب اومدید جنازه ببینید!

بعد از آن شب صبح که شد باهم رفتیم جواز دفن و راننده آمبولانس یادش رفته بود بده و آنجا هم یک دردسر دیگر شد. در آن زمان پای من شکسته بود و گچ گرفته بودیم ولی یادم آمد که گچ را باز کرده بوم و کمی به اصطلاح لنگ میزدم و با آن حتی پشت موتور می‌نشستم. یکی از خاطراتی که خوب یادم هست از ایشان  که با توجه به اینکه  محور بودند و تویوتا ماشین سپاه  دستشان بود، در مواقع اضطراری از نظر ایشان ماشین مالِ بیت‌المالِ، بود و از آن برای مریضی بچه‌اش استفاده نکرد، از نظر من ایشان بسیار آدم درستکار بودند. من با ایشان در گردان دو با یکدیگر آشنا شدیم ایشان را مانند برادر دوست داشتم و از نظر دیگران ما همچون پیوند برادری داشتیم (صادقی، شهید، مصاحبه‌، بی‌تا).

کارهای دفن شهید

آقا مرتضی با من بود برای همه کارها، یعنی ما رفتیم دنبال اتوبوس و نامه روگرفتیم، آوردیم دادیم به آقای حمید بازیان که دنبال کارهایش باشد، شناسنامه هم نیز به ایشان دادیم و بعد خودم داخل آمبولانس نشستم و رفتیم بهشت‌زهرا (س). به آنجا رسیدیم و دیدیم آقا مرتضی بنده خدا با موتور، پشت سر آمبولانس با موتور خودش آمده بود و من اصلا ایشان را ندیدم، بسیار جالب بود که حواسم به ایشان نبود… وقتی رسیدیم به غسال خانه گفتند که، شهید که احتیاج به شستن ندارد. در همین حین یه دفعه آقا مرتضی مچ دست من و گرفت و  پشت موتور من را نشاند، رو به من کرد گفت، «تو با من بیا بریم جواز دفن را بگیریم». ما هم از اونجا کوبیدیم اومدیم پارک شهر، دوباره رفتیم بهشت‌زهرا (س) دیدیم جنازه رو دفن کردند، تلفنی مجوز دفن را تایید کرده بودند (صادقی، شهید، مصاحبه‌، بی‌تا).

بهشت زهرا

خیلی قطعه ۲۴ را دوست داشت. عاشق قطعه۲۴ بود. یک‌دفعه که از جبهه آمده بود به خانمش گفته بود ببین قطعه ۲۴ دارد پر می‌شود من آخر قسمتم نشد. این قدر لیاقت نداشتم که بیایم در قطعه ۲۴٫ خانمش را هر وقت می‌آمد با موتور سوار می‌کرد اولین جایی که می‌رفت بهشت زهرا بود. یک بار با خانمش رفته بود قطعه ۲۴ و بعد رفته بود یک جایی یک عکس دسته جمعی از یک شهیدی بود. عکس را گذاشته بودند بالای سر شهید. آن وقت مرتضی هم در آن عکس بود. همین طوری اتفاقی! با دیدن آن عکس گفته بود خودم نیامدم ولی عکسم جلوتر از خودم آمده در قطعه ۲۴٫ آن موقع هم قطعه ۲۴ تقریبا پر بود (مادرشهید ، ۲۵/۱۰/۹۶).

همان جایی که مشخص کرده بود دفن شد

وقتی شهید شد نمی‌دانستیم. هیچ کداممان نمی‌دانستیم. تا زمانی که مامان این‌ها رفتند و خودمان رفتیم سردخانه مرتضی را دیدیم. آمدیم تحویل بگیریم  که گفتند به شما تحویل نمی‌دهیم. این را سپاه باید بیاید با شرایط خاص ببرند. از طرف خود سپاه آمدند تشییع جنازه کردند و تشییع جنازه مفصلی هم داشت. بعد هم همان حاج آقا آل طاها جلو جلو قبل از این که اصلاً ما بفهمیم کجا می‌خواهند ببرند او را بردند و دفن کردند. موقعی که ما رفتیم بهشت زهرا دیدیم در قطعه ۲۴ بالا سر شهید چمران است. آنجا بردند. اصلاً نمی‌دانستیم کجا است (سلمان طرقی، افتخار، خواهر بزرگ شهید، ۲۵/۱۰/۹۶).

مزار دائمی

پیکر پاکش پس از تشیع باشکوه ، در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران در کنار شهید چمران، شهید علی موحد به خاک سپرده شد. و قطعه: ۲۴، ردیف: ۷۵، شماره: ۲۵ میشود مزار ؛ محل زیارت وابستگان و عاشقان میشود .

وصیت شهید

وصیت نامه شهید که بیشتر شبیه مناجات نامه عاشقانه با معبود خویش می باشد ، چنین است :

  • خدایا تو را شکر می‌کنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر می‌کنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر می‌کنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر، خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر می‌کنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمی‌دانم و نمی‌توانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط می‌دانم که باید شکر کنم.
  • خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمی‌توان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمی‌شود نمونه آن را آورد.
  • من از سلاح خوشم نمی‌آید به خاطر اینکه آدم می‌کشد من از سلاح به خاطر این خوشم می‌آید که دشمن از آن خوشش می‌آید.
  • خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خویش کسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که می‌کشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان.
  • ای خوشا به حال آن کسانیکه دانستند که چرا شهید می‌شوند و آن لحظه مگر هیچ گونه شکی وجود هدف نداشته و از خط شروع تا پایان در گامهای خویش استوارتر و پابرجا تر حرکت می‌کردند.
  • ای خوشا به حال آن کسانیکه از همان اول هدف را شناختند و در راه رسیدن به آن یک لحظه دریغ نکرده و هرگز گمراه نشدند. و آن گاه که شناخت در آنها بوجود آمد و مسئولیت برای آنها مشخص شد در راه رسیدن به بالاترین مقام انسانیت یعنی رسیدن به نهایت هدف و شهادت جهاد کردند و یک دم از جهاد خود باز نایستادند. و آنگاه که به بستر روند آسوده نخوابند و آنگاه که بیدارند آسوده ننشینند و در همه عمر و در همه حال در راه رسیدن به آنچه که بردوش آنها سنگینی می کند تلاش بدون وقفه می‌کنند.
  • خداوندا ترا به وجودت، که هر آنچه هست و من ندانم که چیست و نخواهم توانست که بدانم و اگر بدانم این جسم در این قالب نتواند گنجید و انفجاری عظیم در جسم خاکی من روی خواهد داد در زمان نشانه‌ای است معلوم، از تو که همین نشانه هاست که مرا به عالم تعجب برده و از خود بی‌خود کرده و اگر به اندازه مغز و گنجایش آن، ترا باز شناسم گمان نبرم که این جسم طاقت آن توان کند و تو بر تمامی وجود من آگاهی و می‌دانی که این حقیر از کجا آمده و به کجا خواهد رفت زیرا سازنده این حقیر تو هستی. قسمت می‌دهم که این بنده ناچیز را راه حقیقت بنما و اراده پیمودن آن را بر قدمهایم بگذار و قدرت جهاد در راهت را بر من عطا فرما و قبل از اینکه مرا از این دنیا ببری توشه آن دنیا را به من بده تا در آن دنیا وقتی در مقابلت بازخواست می‌شوم جوابی برای گفتن داشته باشم. خدایا تو مرا [توفیق] دادی که حقیقت را بشناسم و جهاد کنم در راهت پس وای بر من اگر چنین نکنم. خداوندا قبل از اینکه مرا به دنیایی ببری که دیگر هیچ نتوانم کرد بر بنده حقیر ببخش و راه که و چاره بر من بنما و اراده استوار بر من بده تا عزم رفتن کنم و در راهت شهید شوم و آنگاه بدانم که چرا شهید شده‌ام و این شهادت مورد قبول خداوند است.
  • والسلام

 

سخن پایانی

زندگی سراسر مجاهدانه شهید والامقام مرتضی سلمان طرقی ، الگوی مناسبی برای علاقمندان به شهدا و تمسک به آنان میباشد.

 

منابع

  • اسدی ؛علی‌محمد ، روز نامه جوان ، همرزم شهید مسئول حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع) ، ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • بام‌افکن، احمد، همرزم شهید، ۲۶/۱۰/۹۶
  • پایگاه اطلاع رسانی حوزه     ۱۸ آذر ۱۳۹۸
  • پایگاه اطلاع رسانی لشکر ده ،  ۲۱ آذر ۱۳۹۹
  • پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد ،  ۰۲ تير ۱۳۹۸
  • خانواده شهید سلمان طرقی ، مصاحبه صورت گرفته طی سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷؛ دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس لشکر ۱۰ سپاه سیدالشهدا (ع)
  • روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی
  • زارع ، محسن، همرزم شهید، ۱۰/ ۵/ ۱۳۹۷
  • سلمان طراقی ، پدر و مادر شهید ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم زهراشفیعی نژاد؛ ۲۴-۱۰-۱۳۹
  • سلمان طرقی ؛ اقا رضا ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم مریم سادات حسینی ؛ ۲۷/۰۵/۱۳۹۷
  • سلمان طرقی ؛ آقا محمد ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم فاطمه ساجد؛ ۲۰/۱۰/۹۶
  • سلمان طرقی ؛ خانم افتخار ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم لیلا رستم خانی؛ ۲۵/۱۰/۹۶
  • سلمان طرقی ؛ خانم فاطمه ، مصاحبه کننده : خانم زکی‌زاده ، پیاده ساز : خانم حمیده غفاری؛۲۴/۰۴/۱۳۹۷
  • صادقی، شهید، مصاحبه‌، بی‌تا
  • غلامی ؛ احمد ؛ روایت سردار شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی از سردار شهید مرتضی سلمان طرقی
  • فلکی، محمدعلی، همرزم شهید، ۱۸/۰۹/۹۶
  • هاشمی فشارکی ، سید جواد ، طرق جهاد درزندگی شهید طرقی ، ایثار پرس ، ۳۱ تیر ۱۴۰۰