◼◼انالله و انا الیه راجعون ◼◼ با نهایت تاسف و تاثر مطلع شدیم پدر بزرگوار سردار رشید لشگریان اسلام شهید علی ابدی فرمانده دلیر تخریب سپاه منطقه ۷ و اطلاعات عملیات لشگر ۴۳ امام علی (ع) در دوران دفاع مقدس، صبح امروز در بیمارستان همدان به دیار باقی شتافته و به فرزند شهیدشان پیوستند. پدر […]
◼◼انالله و انا الیه راجعون ◼◼
با نهایت تاسف و تاثر مطلع شدیم پدر بزرگوار سردار رشید لشگریان اسلام شهید علی ابدی فرمانده دلیر تخریب سپاه منطقه ۷ و اطلاعات عملیات لشگر ۴۳ امام علی (ع) در دوران دفاع مقدس،
صبح امروز در بیمارستان همدان به دیار باقی شتافته و به فرزند شهیدشان پیوستند. پدر بزرگوار سردار رشید لشگریان اسلام شهید علی ابدی فرمانده دلیر تخریب
فقدان این پدر بزرگوار که خود از انقلابیون و افراد شاخص ولائی در همدان بودند را به خاندان معظم شهید ابدی و همه بستگان و ارادتمندان آن عزیز سفر کرده تسلیت و تعزیت عرض نموده
غفران واسعه الهی و علو درجات برای آن مرحوم و سلامتی و صبر جمیل و اجر جزیل برای بازماندگان از خداوند متعال مسئلت داریم.
پیشکسوتان لشگر۴۳ امام علی (ع)
سردار رشید اسلام شهید علی ابدی
سردار رشید اسلام شهید علی ابدی
نام پدر : محمود
نوع عضویت : سپاه
محل تولد : همدان
تاریخ تولد : ۳۰ / ۰۲ / ۱۳۴۲
تحصیلات : دیپلم
سمت : فرمانده تخریب و اطلاعات عملیات لشگر ۴۳ امام علی (ع)
محل شهادت : خرمشهر
عملیات : والفجر ۸
تاریخ شهادت : ۱۶ / ۱۱ /۱۳۶۴
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
شهید علی ابدی در سال ۱۳۴۲ در همدان به دنیا آمد دوران کودکی را با انس و علاقه شدیدی که به قرآن و عارف الهی داشت سپری کرد. و برای آنکه بتواند سربازی آگاه و عالم برای اسلام و قرآن باشد فراگیری درس را شروع کرد. در حالیکه سن و سال او هنوز حکم نوجوانی میداد اما عدم آرام و قرارش در برابر بی عدالتیها حکایت از روحی بلند مرتبه داشت. علی در جریانات انقلاب با شوری وصف ناپذیر و قوتی برخاسته از سر عشق شرکت مینمود. و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نبود، شهید علی ابدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی خود را همواره مرید مخلص امام و راهبرش میدانست و هر جا احساس وظیفه مینمود از همه چیز خود مایه میگذاشت در سال ۵۹ وارد بسیج شد و بعد اخذ دیپلم در سال ۶۱ به عضویت سپاه درآمد پس از ورود به سپاه دریافت که مرغ دلش در قفس شهر گرفتار است و باید در آسمان پهناور آزادی، آنسوی جبهه عشق پرواز کند. بههمین جهت به کرمانشاه رفت تا دوره تخصصی تخریب را بگذراند. بعد از آموزش و کسب مهارت در این زمینه به میدان نبرد و جهاد پای نهاد و آنجا بود که خلاقیت و توان بالقوه او مجال بروز یافت. در جبهه مسئولیتهای متعددی را برعهده گرفت. مسئولیت تخریب قرارگاه سلمان، مسئولیت تخریب قرارگاه قدس و فرماندهی واحد اطلاعات و عملیات لشگر امام علی (ع) از جمله سمتهای او بودند. در عملیاتهای مسلمبن عقیل، طریق القدس، والفجر۵، میمک و عاشورا شرکت مستقیم داشت که منجر به دو مورد مجروحیت وی گردید اما او دست از مبارزه و جهاد علیه دشمنان خدا نکشید تا اینکه سرانجام در شب ۱۷ بهمن ماه ۶۴ در نهر عرایض خرمشهر به آنسوی مرزهای آسمان پر کشید جسم نازنینش در خون پاکش غلطید. مصاحبه با مادر شهید علی ابدی بسم الله الرحمن الرحیم با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و رهبر عزیزمان، آیت ا… خامنه ای و درود و سلام به شهدای عزیزمان . من مادر شهید علی ابدی هستم. بچه ای سالم، ساکت و صبور بود و موقعی که ایشان شیر می خورد من دعا می خواندم، قرآن می خواندم و جلسه مذهبی می رفتم . از خدا می خواستم مومن باشد و در راه خدا گام بردارد ،چون آن زمان دوران طاغوت بود و خیلی وضع زندگی مشکل بود. اخلاقش ، رفتارش خوب بود . تا دوران دبیرستان تحصیلاتش را ادامه داد. آن موقع کلاس راهنمایی نبود. بعد از کلاس ششم وارد دبیرستان می شدند، دو سه سال بود که دبیرستان صدر می رفت ، تا زمانیکه ۲ سال رزمنده بود، درسش تمام شد. دیگر این بچه رفت ، در بسیج مسجد امام سجاد (ع) و آن جا فعالیت انقلابی می کرد. من خودم هم از اول انقلاب در بسیج بودم و آن موقع که امام اعلام کردند، که مردم به جبهه ها بروند، خودم رفتم و اولین بار ، در قسمت خواهران ، من و خانم حجازی بودیم . ما آنجا مشغول بودیم و اینها هم اینجا به دستور امام گوش و عمل می کردند . دیگر بعد از آن ، مسولیت ستاد نماز جمعه را به دست گرفتم و از زمان آیت ا..مدنی فعالیت می کنم و حدود ۲۰ سال است که مسئولیت نماز جمعه را به عهده دارم .
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
برخورد شهید با خانواده چگونه بود ؟ خیلی خوب و ساکت و سالم و خوش رفتار و خوش برخورد بود و با من خیلی خوب برخورد می کرد . با پدرش هم خیلی رفتارش خوب بود . با خواهر و برادرانش هم خوب بودند. اهل جلسه بودند. مثل پدرش، ساکت و صبور بود و یک وقت بچه ها که شلوغ می کردند، می گفتم: آخر به این بچه که شلوغ می کند یک حرفی بزن، و اصلا این جور نبود ، که بخواهد با بچه ای تندی کند. موقع بازی ، بازی می کردند و موقع جلسه، اهل جلسه بودند. آن موقع ، آقای حسن فاضلیان جلسه داشتند و آنها مسجد ملا جلیل رفتند. جلسه ایشان درباره اخلاق و احکام دین و قواعد و مسائل دینی بود ، ایشان اینها را موقع جلسه آقای فاضلیان یاد گرفتند و علاقه به مسائل دینی داشتند. با همه اقوام و فامیل هم خوب بود. ما به آن صورت فامیل زیادی نداشتیم، ولی همان هم که بود، کلا با برخورد خوب و خوش اخلاقی با آنها رفتار می کرد . به چه کار هنری علاقه داشتند ؟ به منبت کاری بیشتر علاقه داشت ، با چوب بیشتر بسم ا.. می نوشت. علی (ع)، محمد (ص) درست می کرد و علاقه زیادی هم به کار منبت داشت و زیاد هم درست می کرد
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
از حالات معنوی ایشان بگوئید؟ به نماز اهمیت زیادی می داد، اصلا کل خانواده این جور بودند و اهل نماز بودند. ما نه تلویزیون داشتیم، نه رادیو. اصلا موسیقی و این جور چیزها بین خانواده ما نبود. با دوستانش خوب بود و کسی را اذیت نمی کرد و وقتی کسی را هم اذیت می کرد، ایشان گذشت می کرد و می گفت: عیب ندارد . از دوستانش، آقای بحرینی هستند، که به ما سر می زنند و همه اش از خوبیهاش تعریف می کنند. می خواستند بروند جبهه، چه حالاتی داشتند ؟ اول که ایشان می خواستند بروند، ۲ سال مانده بود درسش تمام شود. رفتند بسیج و اعزام شدند به مریوان. دو ماه درآنجا بودند و خدمت می کردند . ما تا دو ماه او را ندیدیم و از ایشان خبر نداشتیم. نمی دانستیم کجا است و چه کار می کند؟ بعد از دو ماه ، آمد . می گفت : ما آن جا که می خواستیم بخوابیم، روی پتوها سنگ می گذاشتیم تا یک کم ، باد کمتر بیاید ، بعد یک بار سنگ افتاده بود و سرش را شکسته بود!می گفت: من هیچی نداشتم، که با آن سرم را خشک کنم و با خاک خشک کردم و بعد برای نماز ، تیمم کردم . و ادامه داد : برای اینکه آنجا یک سطل می بردیم پایین کوه و یک جایی بود که قطره قطره آب می آمد و دو ساعت باید منتظر می ماندیم تا یک ذره برای وضو آب بیاوریم و به همین خاطر، برای نماز تیمم می کردیم . بعد از دو ماه از مریوان آمد و منتقل شد به سپاه و در آنجا خدمت کرد و بعد رفت کرمانشاه و آنجا خدمت کرد. وقتی از جبهه برمی گشت چه رفتاری داشت ؟ خیلی رفتارش خوب می شد. می گفت: جبهه جای خودسازی است، جایی است که انسان عاشق را به معشوق نزدیک می کند و در وصیت نامه اش هم این را نوشته . موقعی که می آمد خانه ، به من کمک می کرد. مثل سیر پوست کندن . کارهای دیگری هم انجام می دادند ، مانند : قند شکستن ، می رفت آنها را می آورد و منتقل می کرد خانه و ما هم بسته بندی می کردیم و می فرستادیم برای ستاد جنگ .درجبهه هم که بود ، فعالیت جنگی می کرد و اینجا هم که بود، باز برای جبهه کار می کرد و زیاد هم سفارش می کرد، که مادر شما خدمت کنید و فعالیت دشته باشید و در خدمت به اینها، کوتاهی نکنید .
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
در مورد ساده بودن و معنویت شهید بگوئید ؟ به ساده زندگی کردن خیلی اهمیت می دادند. یک موقع یک لباس می گرفتم برایش. می گفت: من لباس دارم، برای چه لباس می گیرید و من نیاز ندارم. یا وقتی که حمام می رفت و ما یک لباس تازه می دادیم که بپوشد ، نمی پوشید و با همان لباسی که تنش بود ، بیرون می آمد و این بودکه از نظر معنویت ، خیلی بالا بود و اصلا من فکر نمی کردم ، چیزی درباره این شهید بتوانم بگویم و زبانم قاصر است. نظر ایشان در مورد خانه به چه صورت بود ؟ از نظر محرم و نامحرم خیلی اهمیت می دادند. می گفت: مادر وقتی تو اتاق هستید ، پرده ها را بیندازید. از نظر معنوی خیلی بالا بود . دعایش اصلا ترک نمی شد . موقعی که از جبهه به منزل می آمد، روزه بود و در مورد تربیت بچه ها ، بچه ام کوچک بود و این نبود که بچه دیگری داشته باشم و آن را تربیت کنم . و خانواده مان به آن صورت نبود ، که خدای نکرده بی بند و بار باشیم و از خانواده های مذهبی زمان طاغوت بودیم و از خیلی از برنامه ها و برخوردهای آن موقع ، ناراحت بودیم و برایمان خسته کننده بود. مثلا اگر زمان طاغوت می گفتند: بیایید و رای بدهید ، ما استقبال نمی کردیم و دخالت نمی کردیم. وقتی فرزندتان را به جبهه اعزام می کردید چه حالتی داشتید ؟ خوشحال بودم، بی اندازه خوشحال بودم. به استقبالش می رفتم و بدرقه اش می کردم و می گفتم: به خدا می سپارمت ، و ای کاش ده تا یا بیست تا فرزند داشتم و می دادم در راه خدا ! وقتی ایشان را به جبهه می فرستادید چه سفارشی می کردید ؟ وسایل لازم را آماده می کردم. ماشاا… آنقدر پخته بود که احتیاج نداشت که من به او سفارش کنم. اصلا هیچی نمی گفت، که من چه کاره ام ، ما هم نمی دانستیم تا موقعی که ایشان شهید شد. فهمیدیم فرمانده است و منطقه ۷ تخریب به دست خودش فرماندهی می شود. اصلا نمی گفت، من سپاهی هستم.می گفت: من یک بسیجی ام. لباس سپاه هم نمی پوشید. یک موقع دوستانش می گفتند، که موقع خواب ما لباس سپاهی تن او می کردیم، نمی پوشید و می گفت: همان لباس بسیجی خوب است ، من این را می پوشم. نمی گفت : مثلا من فرمانده ام باید لباسم چنین باشد، اصلا به این جور چیزها اهمیت نمی داد . می گفت: ما برای خدا می رویم نه چیز دیگر.
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
رفتن ایشان برای شما مشکل ایجاد نمی کرد ؟ اصلا برای ما مشکل نبود، برای ما افتخار بود که فرزند مان در جبهه فعالیت می کند و خودم هم در منزل کمک می کردم به جبهه و فعال بودم. اصلا برایم مسئله ای نبود. از دوختن لباس از همه جیز منزل. بعد از شهادت ایشان مشکلی نداشتید ؟ قبل از شهادت ایشان ، خودم هم در ستاد اقامه نماز بودم که در مسجد جامع واقع است. آن روز رفتم نماز و انگار، دلم به من ، یک چیزی می گفت ، ولی خودم را کنترل می کردم و می گفتم: خب من خودم امضا دادم که ایشان به جبهه بروند و در راه خدا رفتند و چرا ناراحتی کنم؟ بعد نماز جمعه بودم که متوجه شدم، خواهر ها با هم در گوشی یم چیزهایی با می گویند و دیگر خبردار شدم که ممکن است، علی شهید شده باشد. بعد رفتم محراب نماز و ۲ رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا، اگر علی شهید شده، خودت به من صبر بده و خودت می دانی که من خودم اصلا بیمی ندارم و ناراحت نیستم ، که علی در راه تو شهید شده. بعد آمدم منزل و دیدم ، که وضعیت یک طور دیگری است و مثل اینکه خانه یک ذره ای جمع و جور شده و هر چیزی جای خودش گذاشته شده، و دانستم که علی شهید شده و بدون اینکه ناراحت بشوم، رفتم پایین و سر زدم به وسایل جبهه و دیدم که همه وسایل را جمع کردند و فندق را قاطی نخود ونخود و قاطی تخمه کردند و بی اندازه ناراحت شدم و خدا می داند این خواهرهای همسایه و دوست و آشنا ، می آمدند ، می گفتم: می دانید، اگر علی من شهید شده، راه خودش را رفته و هیچ گریه ای نکردم ، چراکه چیزی را که آدم ، در راه خدا داده است ، گریه ندارد و از خدا سپاسگزارم که همچین لیاقتی را داده ، که در راه خدا فرزندم شهید شود و ای کاش علی من ده تا بود و می دادم در راه خدا و چیزی که انسان خودش در راه خدا داده، دیگر مشکل پیش نمی آید و هر جور مشکل هم باشد، آدم تحمل می کند . ارتباط شما با ایشان چگونه بود, نامه می نوشتید یا تلفنی بود ؟ یک موقع دوستانش می آمدند وسفارش می کردند و احوالپرسی می کردند، ولی من خودم هم آنقدر سرگرم بودم و پشت جبهه خدمت می کردم ، که دیگر همه مسائل برایم روشن بود . چرا که اینها عاشق امام بودند و هر چی که امام می فرمود، اینها سرپیچی نمی کردند و واقعا عاشق واقعی بودند، اینها فرزندان امام بودند و امام خودش سال ۱۳۴۲ فرمود، که یاران من در گهوار هستند. علی ما هم آن موقع توی گهواره بود. سرباز امام بود ، عاشق امام بودند و به مشهد هم که می رفت برای زیارت ، زود برمی گشت. صبح می رفت، فردایش سلام می داد و برمی گشت و زیاد هم مشهد می رفت و راه به این دوری را طی می کرد و زود هم یک سلام می داد و برمی گشت . ایشان همه امامان را دوست داشت . یک بار از ناحیه دستش زخمی شده بود، البته خودش نمی گفت و این را دوستاش تعریف می کردند و بعد از اینکه خوب شده بود ، به خانه آمد. حالتهای خاص ایشان : به زیارت عاشورا خیلی علاقه داشتند و زیارت هم زیاد می رفتند. برای اینکه وقتشان تلف نشود، زود می رفتند و برمی گشتند. مثلا ما می رفتیم و یک هفته می مانیم، آیا زیارتمان با معرفت بوده یا نه ؟ آدم باید برود و امام یک دفعه جواب بدهد و برگردد و ایشان هم همین طوری بود و زود می رفت و سلام می داد و برمی گشت . از زخمی شدنشان بگوئید ؟ اصلا چیزی نمی گفت. می پرسیدیم: علی جان چه شده است؟ می گفت: الحمدا.. چیزی نشده. یک بار زخمی شده بود، اصلا نگذاشت ما بفهمیم، بعدا دوستانش گفتند: می پرسیدیم علی آقا آنجا چه کار می کنید؟ می گفت: ما هم یک بسیجی هستیم. موقعی که شهید شد ما فهمیدیم که او فرمانده بوده. خوابشان را اوایل، یکی دو بار دیدم. اما بعدها ندیدم. اما خودش در دفترچه خاطراتش نوشته بود ، که یک دفعه یکی از دوستانش بنام حسین نانکلی را خواب می بیند و می پرسد : پس من کی و چه وقت پیش شما می آیم ؟ دوستش همان حسین نانکلی گفته بود: می آیی ولی حالا زود است . بعد ما تاریخ شهادت دوستش را تا تاریخ شهادت خودش نگاه کردیم، درست ۶ ماه فاصله داشت. یعنی بعد از ۶ ماه حسین شهید شد. این را در دفترچه خاطراتی که در جیبش بود، نوشته بود . به نمازشان خیلی اهمیت می داد . موقعی که شهید شده بود، نوشته بود که ۱۶ روز ، روزه برایم بگیرید ، یا بدهید بگیرند. ولی نماز را اصلا ننوشته بود که قضا دارم ، فقط روزه را نوشته بود و وصیت نامه که نوشته بود ، فقط روزه را ذکر کرده بود این را در یک تکه کاغذ جدا نوشته بود و موقعی که از جبهه می آمد ، روزه بود. این یک روز ، دو روزی را که خانه بود ، روزه می گرفت و می گفت: آنجا نمی توانم روزه بگیرم ، اینجا می گیرم. من اصلا نمی توانم تعریف و وصف او را بگویم . شهید و همراهانش رفته بودند برای باز کردن راه و آنجا را با خمپاره می زنند و ایشان در پل ارایض شهید می شوند و رادیو اسرائیل ، همه اینها را گفته بود و حتی تا آدرس خانه ما را هم گفته بودند .
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
یکی از دوستانش از پسر من مرخصی می خواست، ایشان هم زیاد مرخصی می رفت. می گوید: آخر تو چرا این قدر فکر زن و فرزندی، می خواهی این همه را چکار کنی؟ دوستش الان ۶ تا بچه دارد. می گفت: علی آقا به من می گفت: فکر دنیا را این قدر نکن، می خواهی چه کار کنی؟ چرا این قدر مرخصی می روی؟ مال دنیا آنقدر ارزش ندارد؟! پسردائی پدرش شهید شده بود، اسمش اصغر پور مطلبیان بود. عملیات رمضان شهید شد. موقعی که می آمد سر می زد به مادرش و خواهرش و سفارش می کرد که به مادر یا خواهر فلانی سربزن. اهمیت زیاد می داد. تا آنجا که می توانست به مستضعفان کمک می کرد. خودم هم الان می گویم: تا موقعی که نفس دارم برای رضای خدا قدم برمی دارم. لاقل باید کاری کنیم که از ما راضی باشند. درست است من مادر شهید هستم، اما باید رفتارم طوری باشد که با کارهای آنها جور باشد. اگر بخواهم برخلاف گفتار و رفتار آنها عمل کنم ، فردا شهید رویش را از من برمی گرداند و نگاه نمی گند. فقط این نیست ،که می گویند شهید شفاعت می کند . شهید کسی را که در راه خدا رفته باشد شفاعت می کند، ولی کسی را که راه غیر خدا رفته، شهید شفاعت نمی کند. موقع تشییع جنازه ما را بردند باغ بهشت و من شجاعانه رفتم بالا سرشهدا و نقل پاشیدم. واقعا چیزی که در راه خدا باشد افتخار است و اصلا گریه ندارد و شادی دارد و خوشحالی دارد ، که خدا از ما هم قبول کرده و در این راه رفتن واقعا افتخار است . می آمد خانه ، روزه می گرفت شب هم می رفت بالا خرپشته و نماز شب می خواند. ضجه می زد و ناله می کرد. می گفت: کسی نبیند. زیارت عاشورا را اصلا ترک نمی کرد. جوری نبود که بخواهد تظاهر کند. شب یک وقت بلند می شدم ، می دیدم نیست . می دیدم رفته بالا نماز شب می خواند. واقعا شرمنده ام که بخواهم بگویم من مادرش هستم. ولی بچه ای که ۲۰ سال بیشتر نداشت ، نماز شبش ترک نمی شد. زیارت عاشورایش ترک نمی شد. حالات معنوی خیلی بالایی داشت . نورانیت خاصی داشت. اصلا تمام شهدا این گونه هستند، واقعا حالات معنوی خاصی دارند، انگار یک چیزی به انسان می گویند، همه شهدا اینجور هستند. فامیلهای می گفتند : ما نمی دانستیم اینجور با خدا است. ایشان با فامیل خوب بود. رفت و آمد داشت، اما بعد که جبهه رفت، وقت نداشت. می گفت: شما بروید سلام مرا هم برسانید. دشمن آمده، من باید بروم و جلوی دشمن را بگیرم .دو سال از تحصیلاتش مانده بود ، رفت جبهه و در آنجا درس خواند و دیپلم گرفت و بعد از مدتی از دیپلم گرفتنش، شهید شد .
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
یک روز با یکی از دوستانش که فامیل هم بودند ، رفته بودند صحرا ، که آن موقع ها، همه اش چوب و درخت بود و از آنجا یک چوب آوردند و گذاشتند در باغچه حیاط ما. هوا هم بهاری بود و این درخت هم زود گرفت و تنومند شد و یک سال نشده بود، آمد و درخت را برد. گفتم: این چی بود، که یک روز آوردی و باز هم بردی؟ گفت: از آنجاییکه درخت را آورده بودیم ، آن زمین و درخت مال مردم بود و من می خواهم آن را برگردانم . (حالا خودش هم نکنده بود و دوستش کنده بود)، ولی اصلا اینها از خصوصیات ایشان بود، که یک وقت مال حرام نباشد. البته پدرش هم خیلی مقید بود ، یک وقت لقمه، حرام نباشد . دوره شاه بود ، من خودم جلسه داشتم،تعریف از خود نکنم، ولی خوب آن موقع، جلسه قرآن و تصحیح و حمد و سوره داشتیم و به صورت آشکار هم نمی شد ، چرا که می آمدند و می گرفتند و می بردند و شکنجه می کردند. یک موقع می گفتند: مردم، شاه را دعا می کنند ، می گفتم: باشد، خدا انشاا… زودتر و به این زودی های زود ، نابودش کند ! خب آدمهایی بودند که اگر یک موقع خلاف حرف می زدیم، شکنجه بود ، چرا که دوره، دوره شاه بود. آن وقت با آن حالت خستگی ، از جلسه می آمدم و بچه را شیر می دادم. اینها خودش خیلی اثر دارد، اگر بچه با این حالت شیر بخورد،در او خیلی اثر می گذارد
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
یک موقع سینه زنی بود، زیاد شب عاشورا و تاسوعا می رفتیم. علی سه سالش بود و شب تاسوعا رفتیم سینه زنی. او گم شد، دیگر پدرو پدربزرگش و مادربزرگش و من همه دنبالش گشتیم، تا دو ساعت از نیمه شب گذشته دیگر خسته شدیم . گفتیم: خدایا این بچه چه شده ؟ یک وقت دیدم از پایین آرام آرام دارد می آید. گفتیم: آخر بچه جان کجا بودی، ما را کشتی تو؟ گفت: من سوار اسب امام حسین شده بودم !!دیگه حالا اسب امام حسین چه بوده، نمی دانیم. بچه سه ساله هم چه می داند اسب امام حسین چیست. می پرسیدیم: می گفت سوار اسب امام حسین شده بودم .
سردار رشيد اسلام شهيد علي ابدي
وصیت نامه شهید : والذینَ اذا اصابَتهُم مُصیبَهٌ قالو إنّا لله و إنّا إلیه راجعون سلام بر پیشگاه حضرت قائم (عج) و نایب بر حقش روح خدا و رزمندگان و اسرا و شهدا و دوستان و بستگان و خانواده گرامیم.اللّهم إنّی اُعذّبک من نفس لا تشبع. خدایا به تو پناه میبرم از نفسی که سیر نمیشود از نفسی که ما را میگیرد و بسوی خودش میکشد. خدایا لحظهای ما را به خود وامگذار. خدا یا ما بنده توئیم نه بنده دیگران. خدایا از اینکه مدتی اسیر نفس بودم و از یاد تو غافل ما را دریاب و از گناهانمان صرف نظر کن.اینجانب علی ابدی فرزند محمد، ساکن همدان متولد ۱۳۴۲ مدتی است که در ارگان سپاه خدمت میکنم این راهی که من در پیش گرفتم با میل و رغبت بوده و از ته قلب دنبالش را گرفتم و عضو شدم و به جبهه آمدم کسی به من فشار نیاورد و تلقین نکرد. خودم با پای خودم آمدم زیرا این جنگ را جنگ علیه کفر می دانم لذا از فرصت استفاده نموده، به جبهه آمدم. اینک وصایا و سفارشهایم: هر چند که خودم را چیزی نمی دانم که شما را پند و نصیحت کنم برادران، خواهران، پدر و مادر و دوستانم ما باید قدر این انقلاب را بدانیم و با جان و مالمان از آن دفاع کنیم زیرا از قید و بند استعمار رهایی یافته و آزادانه زندگی میکنیم ما باید برای نگهداری این انقلاب خون بدهیم. باید درخت انقلاب را با خونمان آبیاری کنیم. باید رنجها، سختیها، فشارها، تحریم اقتصادی و . . . را بجان بخریم. ما نباید از فراوانی مشکلات دلسرد شویم، ما باید خون شهدا را گرامی بداریم و نگذاریم خون بهترین عزیزانمان هدر رود مگر تاریخ را مطالعه نکردهاید؛ پیامبر بزرگ ما با اصحابش در شعب ابیطالب چقدر سختی کشید، مگر در تاریخ نخواندهاید که منافقین چقدر تیشه به ریشه اسلام زدند. مسجد ضرار را ساختند و . . . تا در میان مسلمانان تفرقه اندازند. ما باید درس عبرت بگیریم با منافقین با شدت برخورد کنیم و نگذاریم ریشه پیدا کند. برای نابودی انقلاب و زیر سلطه استعمار قراردادن آن، نقشه آنها شایعه پراکنی است که نباید به شایعات گوش فرا داد و به دیگران انتقال داد یکی از این نقشههای شوم استعماری تحمیل جنگ علیه ما بود به قصد اینکه ما را سرگرم کنند تا صدای خود را به گوش جهانیان نرسانیم مگر انقلاب نو پای ما قصد جنگ با عراق را داشت. ما که ارتش منسجمی نداشتیم با این وصف با وجود اینکه آنها جنگ را شروع کردند تمام ملت ما خود را برای جانفشانی آماده نمودند بر ماست که برای مبارزه علیه خصم کافر، مال بدهیم و به استقبال شهادت برویم. پایان زندگی هر موجودی مرگ است حال که چنین است و میباشدکه در قبر برویم و خاک روی مان بریزند پس چرا در راه خدا کشته نشویم چرا در راه خدا جان ندهیم چه مرگی بالاتر از اینکه در راه خدا کشته شویم. بهتر است که در راه خدا کشته شویم یا بهتر است که در رختخواب بمیریم، عزیزان، رزمندگان اسلام را پشتیبانی کنید و دعا کنید تا بتوانند بهتر و منسجمتر مبارزه کنند. با شرایط سخت آشنا شوند، اینقدر سخت نگیرید فرزندانتان که به مرخصی میآیند آنها را از برگشتن به جبهه منصرف نکنید مگر فرزند شما با دیگران چه فرقی دارد مگر قاسم امام حسن مجتبی(ع) سیزده ساله نبود که به جبهه رفت مگر آنکه نارنجک به کمر بست و زیر تانک رفت و تانک را منهدم نمود سیزده سال بیشتر داشت. فرق خون این عزیزان با خون فرزندان شما چیست؟ کسانیکه به جبهه میآیند و در پشتیبانی جبهه کار میکنند باید هدفشان فقط خدا باشد. آحاد ملت بخصوص رزمندگان احترام یکدیگر را داشته و هر روز بهتر از روز گذشته باشند. خدای ناکرده سوء استفاده نکنند. آری جبههها جای خود سازی است جای تزکیه است جایی است که در مدت کوتاهی معشوق خود را مییابد البته کسانی هستند که به قصد آشوب و فتنه در جبههها رسوخ پیدا میکنند و قصدشان این است که مردم را نسبت به جبههها بدبین کنند خوشبختانه این گونه افراد کم هستند و بحمدا… جلوشان گرفته میشود. پدر و مادرم گرچه بیست و چند سال به پای من زحمت کشیدید و مرا بزرگ کردید و من نتوانستم حتی یک لحظه از زحمات شما را جبران کنم. حلالم کنید از خدا برایم طلب مغفرت کنید و بخواهید که از گناهانم بگذرد برادرانم برای سلامتی امام دعا کنند و با منافقین نشست و برخاست نکنید. مبادا خدای نکرده از این انقلاب جدا شوید به پدر و مادرمان محبت کنید مبادا آزرده خاطر شوند. خواهرانم، میدانم که خواهر در مرگ برادر چه غصهها میخورد و چقدر ناراحت میشود اشکالی ندارد ناراحت نباشید همه باید بروند پس چه بهتر که در راه خدا کشته شویم، نه اینکه در رختخواب بمیریم فرزندانتان را طوری تربیت کنید که برای مسلمین خدمت گزار باشند نه سربار. دوستانم گر چه مدتی با شما بودم جز بدی کاری برای شما نکردم و شما را اذیت نمودم اما حلالم کنید و وصیتی که به شما دارم و همه شهدا همین وصیت را دارند، اینست که امام را تنها نگذارید به بیعتش استوار بمانید مبادا خدای ناکرده اهل کوفه باشیم باز هم میگویم عدهای هستند که نق میزنند. اینها یا مغرضند یا بی غرض. بهرحال اگر قابل هدایتند خداوند آنها را هدایت کند و اگر نیستند خداوند آنها را نابود کند. (آمین) در خاتمه از خدای متعال میخواهم که توفیق شهادت نصیب این بنده گنهکار بگرداند.والسلام علی من تبع الهدای –۸/۱۱/۶۴
- نویسنده : با شهید
- منبع خبر : مهر نور
سید محمد جواد
تاریخ : 21 - آبان - 1399
ممنون از زحمات شما