روحیه بسیجی از اردوگاه کوزران درغرب کشور که در سال ۱۳۶۵ با وی اشنا شدم ، تا ساختمان شرکت راه آهن جمهوری اسلامی که وی را ملاقات کرده ام ، امتداد یافته است . با توجه به شرایط ومحدودیت های کرونایی مصاحبه ای مجازی داشتیم . همچنان دوست داشتنی و با صفا این مکالمه صورت گرفت . که در ادامه مطالب بیان شده تقدیم می گردد.
مصاحبه و تدوین :
سید جواد هاشمی فشارکی
دوم آذر ۱۳۹۹
گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله ، اردوگاه کوزران ؛ در اسلام اباد غرب _سال۶۴ ۱۳
به ترتیب : برادر مجید(سعید) صفری – شهید سعید رحمانی- شهید محسن گلستانی(مداح لشگر ) – شهید مهدی کبیرزاده
و نفر پشت سر شهید احمدزاده
- لطفا خودتان را معرفی بفرمایید و مختصری از زندگی تون در قبل از اعزام به جبهه بفرمایید.
بنده مجید(سعید) صفری هستم . قبل و حین اعزام به جبهه دانش آموز هنرستان راه و ساختمان بودم. به پایگاه بسیج مقداد تهران مراجعه کرده وسپس به منطقه اعزام شدم ، قسمتی از حضور در جبهه را در مخابرات خدمت کرده ام.
- از حضورتان در مخابرات دفاع مقدس بفرمایید که در بخشی بودید و از چه تاریخی تا چه تاریخی در مخابرات حضور داشته اید ؟
بعداز عملیات و پدافند کربلای یک(اوایل مردادماه) تا تکمیلی کربلای ۵(۱۲اسفند۶۵) در واحد مخابرات گردان مقداد و بعداز آن تا ۱۷ مهر۶۶ در واحد مخابرات لشگر۲۷ محمد رسول الله بودم. همچنین از ۲۰ فروردین ۶۷ تا اواخر مرداد۶۷ در مخابرات گردان علی اصغر لشگر ۶ ویژه خدمت کرده ام.
- اهمیت کار مخابرات در چه بوده است ؟
در ارتباط فرماندهان سطوح مختلف باهم ، نقش بسیار اساسی ایفا می کرد .
- ماموریت کاری و وظایف عزیزانی که در مخابرات فعالیت داشتند و برنامه های مخابرات چه بود ؟
ماموریت و وظیفه تسلط بر انواع بیسیم ها، بیان مناسب و ابتکار در انتقال پیام، حفظ کردن کد و رمزها، همراه فرمانده بودن
در مخابرات لشگر(کوزران) سیم های مخابراتی بین واحدها را کنترل میکردیم و قطعی های سیمها را برطرف میکردیم. ضمن اینکه پشت بیسیم هم گاهی کشیک میدادیم برای فرمانده ستاد
در هنگامی که گردان حمزه بودم(قبل از آمدن به مخابرات سال ۶۵) از آنجایی که ظهرهای دوکوهه بسیار گرم بود و همچنین غذای کافی هم موجود نبود ، گاهی با برادر قائمی میامدیم به ساختمان مخابرات که کولر گازی داشت و در آسایشگاه آنجا استراحت میکردیم (و ضمناً گاهی پرروئی هم میکردیم و سفره را پهن کرده و نان و مربای هویج که همیشه در آنجا بود میخوردیم _جالب اینکه حتی یکبار هم کسی نه اعتراضی کرد و نه نگاه اعتراضی، یا بی تفاوت بودند و یا حتی با لبخند و روی خوش استقبال هم میکردند و این حاکی از بزرگواریشان بود. ضمنا این گنج هم از کشفیات شهید قائمی بود.
در بانه هم سیمها را کنترل میکردیم. ضمن اینکه تلفنها را وصل میکردیم. در اینکار برادر قلی بسیار وارد بودند.
در سردشت پای بیسیم بودیم(که در قسمتی از آن _در کنار چشمه سمت دوپازا _ حضرتعالی هم تشریف داشتید.
در گردانها بیشتر با بیسیمهای پی آر سی و اسلسون و تلفنکن تمرین میکردیم و همچنین مشغول حفظ کد و رمزها بیسیم بودیم ، تا بسهولت بتوانیم در
- در مخابرات چه عزیزانی حضور داشتند و زیر نظر کجا کار میکردند و مقرشان در جنوب و غرب کشور کجا بود؟
درگردان مقداد که بودم دردوکوهه و کرخه بودیم ولشگر۲۷ در کوزران وسردشت و بانه(در عملیات نصر۷) و کوزران بود .
در لشگر۶ ویژه که بودم ، در سد دز و کوزران بودیم و در عملیات مرصاد(کرند غرب و اسلام آباد غرب) توفیق حضور یافتم .
- نکاتی هم ازبرخی شهدای مخابرات بفرمایید .
بنده توسط شهید مهدی قائمی جذب مخابرات گردان مقداد شدم. مسئول واحد شهید علی سلیمانی بود که در کربلای ۵ به شهادت رسید. ایشان علیرغم سن کم بسیار پرجذبه ، چابک و توانمند بودند. البته در بدو ورود به مخابرات برادر چمران مسئول واحد بودند.
- خاطره شیرین خودتان از آن روزهای آسمانی بیان میفرمایید.
در عملیات تکمیلی کربلای ۵ بنده بیسیم چی گردان به گروهان بودم(فرمانده گردان شهید جزمانی بودند ) که همراهانی مانند شهید نوایی، حاج امینی، شهید… که در ابتدای عملیات به علت نفرات زیادی که بودیم(حدود۱۰_۱۲نفر) در سنگر جا نشدیم و باعث شد دیواره های سنگر که از گونی خاک بود ریخت زمین و بدون سنگر شدیم . لذا همه بلند شدند بروند داخل سنگر دیگری که در همین حین داخل سنگر و پشت پای بنده گلوله خمپاره برزمین خورد، بنده را بلند کرد و برزمین زد و….. البته بقیه دوستان غیر از یکی، دو نفر همگی شهید شدند.
از نکات جالب در این عملیات آن بود که وقتی بنده پشت بیسیم به واحدهای زیرمجموعه دستور پیشروی دادم و ناچار بودم بدلیل صدای انفجارات بنوعی با فریاد صحبت کنم، شهید قائمی که بیسیم چی دسته بود بمن گفت : چرا داد میزنی ؟ آرام باش، او در همه حالات با آرامش و صبور بود.
- ازنخستین روزهای حضور وفعالیت تان در مخابرات لشکر۲۷ بفرمایید.
آنقدری که بخاطر دارم وقتی بخاطر مجروحیت در عملیات تکمیلی کربلای ۵ در اسفند ۱۳۶۵ از بیمارستان مرخص و به جبهه بازگشتم شرایط لشگر در حال آماده سازی برای کربلای ۸ بود که آقایان مسئول مخابرات لشگر۲۷ ( برادران بهشتی و دینی ) به لحاظ نیازی که داشتند ،به بنده اجازه ندادند به گردان برگردم و ناچاراً در اواخر اسفند۶۵ در مخابرات لشگرحضرت رسول (ص) ماندگار شدم. و حضرتعالی بهمراه آقای دارستانی وبرادر دیگری که نامشان را فراموش کرده ام انجا تشریف داشتید واگر درست یادم باشد در خصوص بیسیمها و شرح وظایف بیسیم چی را شما تدریس میکردید. البته واکنش شما نسبت به سایر دوستان صمیمانه تر و گرمتر بود. بهمین جهت بنده در آن جمع ناآشنا نسبت به شما قرابت و احساس صمیمیت و آرامش بیشتری در خود میدیدم. (آن زمان مخابرات لشگر مانم در اردوگاه کوزران در عزب کشور مستقربود) اگر درست یادم باشد یک پاسدار وظیفه ای که در پایان خدمتش هم بود بنام گرجی آنجا بود و جوان خوبی بود. باز اگر درست یادم باشد لحظه سال تحویل آنجا بودم.
- سختی های کار مخابرات چه بوده است .
سختی کار مخابرات در حفظ کردن کد و رمزها و نیز حراست از آن بود و همچنین انتقال صحیح مطلب به مخاطب بود تا ضمن اینکه دشمن متوجه نشود؛ او پیام را بدرستی متوجه شود .
- اگر خاطره تلخی دارید و آن را مناسب میدانید ، بیان میفرمایید.
بنده هیچ علاقه ای به مخابرات نداشتم (بدلیل حرف زدنهایش و اینکه باید همواره همراه فرمانده باشی) و ندارم و فقط به خاطر علاقه به شهید قائمی به مخابرات رفتم و بدلیل مهارتی که پیدا کرده بودم مجبور به ماندگاری در مخابرات شدم.
نمیدانم بشود اسم این خاطره را تلخ گذاشت یا نه ولی عرض می کنم :
در عملیات نصر۷(سردشت) ۴ نفر بودیم که در سنگر بیسیم چی فرماندهی لشگر را به عهده داشتیم و هرسه ساعت تغییر شیفت بود. در یکی از شبها ساعت ۲ نیمه شب شیفت من بعداز شیفت برادر مرحوم احمد شاملو بود که ایشان ۳نیمه شب من را بیدار کردند(در آنجا کلی دعایش کردم که یکساعت از شیفت من را هم ایثارگرانه برعهده گرفته) و میبایست تا ۵ صبح شیفت میدادم. در سنگر فرماندهی یک تخت گذاشته بودند روی تخت بیسیم ها مستقر بود. کنار تخت محل استقرار بیسیم چی بود و کنار بیسیمچی فرمانده لشکر حاج محمد کوثری، و بعد مابقی افراد.
برادر شاملو در مکان بیسیم چی دوسه لایه پتو ، پهن کرده بود و زیر سرش هم یک جعبه کوچک مهمات پر از بیسکوئیت کاکائوی یام یام، در آنجای گرم ونرم هرکس می نشست بزودی خوابش میگرفت . بنده تا حدود ساعت ۴ مقاومت کردم که البته خوردن یام یام هم تاثیرگذار بود . ولی بیش از اندازه نتوانستم دوام بیاورم، لذا پشتم را به حاج محمد کردم و دراز کشیدم و چشمم گرم شد، لحظاتی نگذشته بود که بیدار شدم دیدم حاج محمد نیست، رفته بود وضو بگیرد بیاید برای نماز شب، منهم که شوکه شده بودم نشستم و دیگر خوابم نبرد حاج محمد داخل سنگر شد، نماز شب و نماز صبحش را خواند و رفت(البته ایشان بدلیل بزر گواری که داشتند از بنده حریم میگرفتند) هیچیک از ما(۴بیسیمچی) هم به روی خودمان نیاوردیم . ظهر منتظر شدیم حاج آقا بیاید، نیامد شب هم برای شام نیامد. شب دوستان خودشان را لو دادند و گفتند که در هنگام کشیک بعضا چرتی زده اند آنهم در حین عملیات که البته در اینجا بود که معلوم شد برادر شاملو هم خوابش برده بوده و بنده را دیر بیدار کرده بوده (منتظر واکنش فرمانده لشگر بودیم) که دیدیم ساعت ۱۲شب(حدس حاج محمد این بود که ما در آن ساعت خوابیم) حاج محمد با یک اسلحه مسلح و آماده شلیک وارد سنگر شدند و میخواست در خط مقدم و در حین عملیات برای ما (برای تنبیه کار شب گذشته) رزم شب بگذارد وقتی دید بیداریم منصرف شد و شروع کرد و صدا و گلایه کردن از حساسیت کارر،که البته درست میگفتند و ما هم به خود جنبیدیم و توجه مان به شیفت کاری بیشتر شد.
- اجازه بفرمایید ، ازدوران بعد از جنگ هم صحبتی داشته باشیم .مختصری از زندگی تون در بعداز جنگ و از فعالیت های کاری این چند ساله تان بفرمایید.
بعداز جنگ به ادامه تحصیل مشغول شدم . در دانشگاه شهید بهشتی رشته معماری در سال ۷۸ کارشناسی ارشد گرفته ام. از سال ۷۷ هم در شرکت راه آهن ،( شبیه مزاح زمان دفاع مقدس، این مزاح را بیان کردند: ) واحدش را گفتن نگید .بعنوان کارشناس طرح و برنامه مشغول فعالیتم.
- تجارب دفاع مقدس در چه مواردی از زندگی فردی و یاحرفه ای خود بکار برده آید ویا موثربوده است ؟
نوع ارتباط باشرایط جدید کاری آنچه ملاحظه میشود آنست که اینها موضوعی بنام رمز در ذهنشان نیست و خیلی شفاف و معمولی باهم صحبت میکنند. البته واحدهای مختلفی بیسیم دارند ولی گمانم میبایست حراست و حفاظت ایمنی از رمز بهره ببرند.
اگر دوره حضور در جبهه را بعنوان تجربه محسوب کنیم بیاد ندارم زمینه ای برای استفاده از آن تجارب در پشت جبهه قابل استفاده باشد.نکته دیگری بنظرم نمیرسد.
- اگر مطلب دیگری مانده ویا توصیه ای دارید بفرمایید :
تنها توصیه ام همان بسیج است که گمانم امام (ره) هم به آن وصیت فرمودند ، که اگر مسئولین از بسیج غافل شوند ، دچار آتش جهنم خواهند شد و شوربختانه خیلی از جاها هم اکنون اینطوری عمل کرده اند.
ایشان در توضیح تنها عکسی که از دفاع مقدس دارند ، با حالت خاصی گفتند : نفر کنار بنده شهید سعید رحمانی، نفربعدی شهید محسن گلستانی(مداح لشگر )، نفر بعدی شهید مهدی کبیرزاده و نفر پشت سر شهید احمدزاده.بالاخره آقاجان همگی شهید شدند حتی آنکسی که دورتر و پشت به دوربین است و فقط بنده که نخاله آنها بودم مانده ام !
در انتهای کار که متن فوق را در خدمت ایشون ارایه دادم ،با تواضع خاصی از تیتر «بیسیم چی مردان آهنین، مهندس راه آهن» استقبال نکردند،
ابتدا گفتند :
«کمترین بیسیمچی» بنظرم از همه بهتر باشه.
بعد صحبت مجدد بنده عنوان «بیسیمچی مردان آهنین» را مناسب دانستند. و باز….. بحث شد
و اینرا گفتند:
«بیسیم چی مردان آهنین، کارمند راه آهن»
واصرار بنده را در رضایت دادن ایشان نسبت تیتر را که دیدند گفتند:
«رضایت که ندارم ، ولی اخلاقا صحیح نمیدانم بیش از این در مقابل فرمایش شما مقاومت کنم.!
هرطور صلاح میدانید بنده تابعم»
……..