همه ما متحیر بودیم که با چه جراتی روی دژ راه می رود. آنچنان شور و شوقی با آمدنش آمد که همه از جا بلند شدند و عجیب تر این بود که با آمدنش ترسها رفت و انگار نه انگار که گلوله و آتش دشمنی هست. آنقدر با صلابت و با هیبت بود که کسی سوال نکرد شما کی هستی که به ما دستور میدهی؟
شاید شما هم در گلزار شهدای تهران واقع در بهشت زهرا سلام الله علیها و امام زاده علی اکبر چیذر، مردی را دیده باشید که سرش همیشه پایین است و با وقار راه میرود. به همه سلام میکند و به تمام قطعات شهدا سر میزند و همیشه چشمانش اشک بار است.
اگر نسل امروز و دیروز او را نمیشناسند، تقصیری ندارند، ما مقصریم که او را به جامعه معرفی نکردیم. او یکی از قهرمانان روزهای مردانگی ملت است که از همرزمان شهیدش جا مانده است. او سرباز جانباز امام خمینی(رحمت الله علیه)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد.
جانباز اسماعیل معروفی با سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان سر و سری داشت و همواره یار و همراه او بود. با حاج احمد در جبهههای غرب بود و با او بود که وارد جنگ در جنوب شد و تا احمد بود اسماعیل در کنار او بود. وقتی تیپ سیدالشهداءعلیه السلام تاسیس شد و شهید حاج علی موحد دانش به عنوان فرمانده تیپ معرفی گردید، افرادی مثل شهید کاظم رستگار، شهید سلمان طرقی، شهید احمد ساربان نژاد، شهید بهمن نجفی، شهید حسن بهمنی، شهید مرتضی زارع و… شاکله اولیه فرماندهان این تیپ را تشکیل دادند و اسماعیل هم در زمره علمداران این یگان بود.
او در عملیاتهای والفجر مقدمانی و والفجر یک در کنار شهید مرتضی زارع به عنوان جانشین گردان حضرت قاسم علیه السلام حضور داشت. شهید مرتضی زارع در عملیات والفجر۲ به شهادت رسید و خادمی گردان به اسماعیل معروفی سپرده شد.
اسماعیل معروفی، دلاوری و شجاعتش را در عملیات خیبر به رخ کشید. گردان حضرت قاسم علیه السلام اولین گردان تیپ بود که با دشمن درگیر شد و اسماعیل به همراه شهید حمزه دولابی میدان نبرد را اداره میکرد. گردان اسماعیل چندین بار بازسازی شد و دوباره به مصاف دشمن رفت. آنقدر فشار دشمن سنگین بود که حتی فرماندهان به جهت جو روانی حاکم بر صحنه نبرد برای تجدید روحیه به عقب میرفتند و مجددا به جزیره برمیگشتند.
اما شاید به جرات به توان گفت در طول ۲۵ روز درگیری نفس گیر تیپ سیدالشهداءعلیه السلام در جزیره مجنون، اسماعیل جزء معدود فرماندهانی بود که عقب نرفت. اگر گردانش هم به عقب برای بازسازی رفته بود او در خط به یاری سایر فرماندهان میشتافت.
روزهای سرنوشت ساز عملیات خیبر چهره اسماعیل معروفی دیدنی بود. کسی که قریب ۲۰ روز نفس گیر را پشت سرگذاشته و پرپر شدن گلهایش را به آتش دشمن دیده و بعضا پیکرهای مطهرشان را به دوش کشیده و به پشت جبهه منتقل میکرد.
با صلابت مثل کوه ایستاده بود. لباس غرق خون و سر و روی خاک آلوده و محاسن بلند و اضافه کنید جذبه مثال زدنیش جلب توجه میکرد.
برادر جعفر طهماسبی می گوید فرمان امام رسید که جزایر مجنون باید حفظ شود. ما تازه وارد خط شده بودیم که در محاصره انبوهی از تانک قرار گرفتیم. آنقدر تانک بود که روی پد شرقی جزیره مجنون سیاهی میزد. تانک ها مدام شلیک می کردند بصورتی که هر رزمندهای که روی جاده می آمد در کسری از ثانیه با گلوله مستقیم تانک غیب میشد.
آتش باری دشمن زمین و زمان را به هم می دوخت. توی اون آتش اصلا آتش دوشکا به حساب نمی آمد. هواپیماهای ملخ دار دشمن در ارتفاع پایین با کالیبر کنار دژ رو میزدند. هیچ جا امن نبود و هر لحظه زنده های جمع ما کمتر و کمتر می شد. فرماندهی در خط نبود که صحنه را مدیریت کند، یا شهید شده بود و یا …
هیچ آتش پشتیبانی از سمت ما وجود نداشت و ادواتی ها هم جرات شلیک نداشتن و حق هم داشتند که شلیک یک خمپاره مساوی بود با لو رفتن موضع و بالا رفتن تلفات،
واقعا همه اش غربت و مظلومیت بود. دشمن همه چیز از ادوات نظامی داشت و ما اسلحه سنگین مان آرپی جی بود. لحظاتی داخل کانال و آن هم چه کانالی که ارتفاع آن به نیم متر نمیرسید و کف آن هم با بدنهای مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبک شود. تیر تراش تیربارهایی که از روی تانک ها لب کانال را نشانه رفته بودند و صدای وز وز شون گوش خراش بود همه رو به کف کانال چسبونده بود . دیگر بچه های شوخ هم ترمزها رو کشیده بودند. اما یک اتفاق سرها را از کانال بالا آورد و آن هم دویدن رزمنده ای بود که محاسن بلند و کلاه نخی بر سرداشت و روی جاده راست راست راه میرفت و فریاد میزد:
…ماشاءالله سرباز امام زمان…دشمن داره فرار میکنه…از جا بلند شوید…
همه ما متحیر بودیم که با چه جراتی روی دژ راه میرود. آنچنان شور و شوقی با آمدنش آمد که همه از جا بلند شدند و عجیب تر این بود که با آمدنش ترسها رفت و انگار نه انگار که گلوله و آتش دشمنی هست. آنقدر با صلابت و با هیبت بود که کسی سوال نکرد شما کی هستی که به ما دستور میدهی؟
او جلو افتاد و بچه ها هم که جان گرفته بودند به سمت تانکها یورش بردند و در زمان کمی تانکها و نفربرهای زرهی دشمن عقب نشینی کردند. بچه ها که در پشت دژ آرام گرفتند .
همه به هم میگفتند عجب آدم دلاوریه این برادر ریش بلنده اما نمیدونستند که این کیه؟ تا اینکه دقایقی گذشت و شهید حاج کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداءعلیه السلام که نگران پیشروی دشمن بود با موتور به محل درگیری رسید. موتور را روی دژ رها کرد و دوید کنار دژ و صدا زد: معروفی باریک الله، خسته نباشی.
آنجا تازه فهمیدیم نام این دلاور اسماعیل معروفی است.
این فرمانده دلاور و دلیر بارها و بارها در عملیاتهای مختلف تا مرز شهادت رفت اما انگار قرار بود بماند و حجتی از حجج خدا روی زمین باشد تا اینکه در تیرماه ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای یک در حالیکه فرماندهی گردان عمار از لشکر حضرت رسولصلوات الله علیه، را به عهده داشت و این گردان را برای حمله به دشمن بعثی هدایت میکرد از ناحیه سر و گردن مورد هدف قرار گرفت و به شدت مجروح شد. این دلاور مدتها در کما به سر برد؛ خیلی از دوستانش گمان کردند اسماعیل به شهادت رسیده تا اینکه سیدالشهداءعلیه السلام گوشه چشمی نشان داد و فرمانده ما از جا بلند شد و همه خوشحال شدند. اما اسماعیل به جهت شدت صدمات وارده به ناحیه گردن و سر سالهاست که قدرت تکلم ندارد و این مایه افسوس ماست که از روایت شهدا به زبان اسماعیل معروفی محرومیم
جانباز حاج اسماعیل معروفی از رزمندگان دفاع مقدس
- نویسنده : شفیق فکه، شبکه ایثار
- منبع خبر : ایثارپرس