«حمید رضا پورفخر» بیست و سوم بهمن ۱۳۴۸، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش ابوالقاسم، تعمیرکار گاوصندوق بود و مادرش عزت نام داشت. در حد دوره راهنمایی درس خواند. خیاطی میکرد. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. پنجم مرداد ۱۳۶۷، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او […]
«حمید رضا پورفخر» بیست و سوم بهمن ۱۳۴۸، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش ابوالقاسم، تعمیرکار گاوصندوق بود و مادرش عزت نام داشت. در حد دوره راهنمایی درس خواند. خیاطی میکرد. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. پنجم مرداد ۱۳۶۷، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در بهشتزهرا (س) به خاک سپردند.
در کتاب السابقون به بخشی از زندگی شهید «حمید رضا پورفخر» اشاره شده که در ادامه میخوانید:
«با برادرش خداحافظی کرد و از او جدا شد. مهدی در تیپ زرهی بود، اما حمیدرضا در لشکر ۲۷. دورههای آموزشی مختلفی را به او پیشنهاد داده بودند مسئول دسته، معاون دسته، اما او قبول نکرد، زیرا دیگر تاب ماندن نداشت و میخواست هرچه زودتر به پادگان کرج رفته و از آنجا اعزام شود در طول مسیر خاطرات یکی یکی از مقابل دیدگانش میگذشت دستان پینه بسته پدرش که در پشت جبهه تابوت درست میکرد، برق چشمان مهربان مادرش که همیشه به داشتن پسری، چون او افتخار میکرد.
دوستانش در پاکدشت که بیشتر آنها شهید شده بودند و علاقه وافرش به فوتبال که شاید او را به تیم ملی میکشاند. حتی چهره مدیر مدرسه شان را در هفت حوض فراموش نمیکرد که قبل از انقلاب ترور شده بود. یاد نالههای پدر افتاد که شبها از درد پا خوابش نمیبرد و قیافه مظلوم مادر که میگفت بابا پیر شده و دیگر نمیتواند کار کند. یاد زادگاهش نارمک افتاد و مدرسهای که میرفت و برادرش که همیشه با هم بودند و باهم جبهه میرفتند گاهی هر دو به یک منطقه عازم میشدند و گاهی هر یک به شهری و عملیاتی. اما اینبار حمیدرضا تنها به شلمچه رفته بود. در گروهان کمیل برای شناسایی رفته بودند که ۹ نفر از همسنگرانش شهید میشوند و تیری به کتف حمیرضا میخورد و ترکشی که سرش را از قسمت فک از بدن جدا میکند.
حالا دیگر حمیدرضا به چیزی فکر نمیکند. آرام و سبکبال در آبهایی که عراقیان در شلمچه انداخته بودند شناور است. حالا با سری که در بدن ندارد و زبانی که حتی یک دروغ از آن شنیده نشد ه بود همگان را بیداری میدهد: «مادر عزیزم بیدار باش و هوشیار و به جای من از پدرم معذرت خواهی کن و بگو تو راهی را رفتی که من حتی نتوانستم یک قدم از آنرا بروم.»
شهید حمیدرضا پور فخر فرزند آخر از یک خانواده ۵ نفری بود که در تهران در منطقه نارمک دیده به جهان گشود. ۱۲-۱۰ ساله بود که به پاکدشت مراجعت کردند با اینکه در فوتبال مهارت زیادی داشت و هم درس میخواند و هم در کارگاه خیاطی کار میکرد، اما وقتی بحث جبهه و جنگ پیش آمد همه چیز راکنار گذاشت و عازم جبهه شد. چندین بار در مناطق مختلف جنگی حاضر شده بود تا اینکه روح پر فتوحش در شلمچه به دیدار پروردگار مهربانش شتافت. ۴۰ روز مفقودالاثر بود تا اینکه جسم پاکش پیدا شده و به خانواده اش بازگشت. آری حمیدرضا زیباترین رنگ را که رنگ شهادت است برای خود انتخاب نمود و به زیباترین نوع شهادت همچون حضرت ثارالله امام حسین (ع) و یاران با وفایشان خود را آزین بست.»
انتهای پیام/