شهید براتعلی هاشمی از دانشجویان رشته مدیریت دانشگاه شیراز بود که درس را برای رفتن به جبهه رها کرد اما از آموزش مهارتهای لازم جهت ارائه خدمات بهتر به کشور بازننشست.
دانشجو زمانی در قامت یک جویای حقیقی دانش بر جهان پیرامون خود اثرگذار است که روح او در ابتدا به دنبال تعالی خود و سپس جهانی که در آن زندگی میکند، باشد. بر این اساس هرجا که در آن بر میزان علم و آگاهی آدمی بیافزاید دانشگاه است و چه دانشگاهی بالاتر از دانشگاه انسان ساز جنگ، که مرگ در یک قدمی خود، انسان را با واقعیت زندگی آشنا میکند.
جمعی از اعضای بسیج دانشجویی شهرستان نجف آباد به مناسبت روز دانشجو با همراهی اعضای کنگره شهدای نجف آباد به دیدار خانواده شهید براتعلی هاشمی رفتند. سردار شهید براتعلی هاشمی یکی از دانشجویان انقلابی و مسئول اطلاعات عملیات سردشت بود که با رها کردن درس و دانشگاه به جبهه رفت.
مسئول اطلاعات عملیات سردشت تولدش با ایام برگزاری مراسم روضه خوانی اباعبداللهالحسین (ع) مصادف شد. پس از به دنیا آمدن براتعلی، وضعیت اقتصادی خانواده به سرعت رو به بهبودی رفت، تا آنجا که بستگان نزدیک، این را از قدم مبارک نوزاد میدانستند. قبل از ورود به دبستان، در مکتبخانههای آموزشی خواندن قرآن را آموخت. شش ساله بود که قدم به دبستان گذاشت و هنوز چند ماه از سال تحصیلی نگذشته بود که در حادثهای پایش شکست. با اینکه هشت ماه در بستر بود، به علت استعدادی که داشت، در امتحانات با بهترین نمرهها قبول شد، طوری که معلم او را «مهندس کوچولو» لقب داد.
پس از بهبودی، خانواده او را برای زیارت به مشهد مقدس بردند. موقع برگشت از سفر، در قم، موقع نماز جماعت در حرم حضرت معصومه (س) با فردی روحانی آشنا شد و به واسطۀ ایشان با مرکز دارالتبلیغ اسلامی قم ارتباط برقرار کرد و از طریق نامه مرتب در تماس بودند. سنّ کمی داشت؛ ولی به همۀ بستگان سر میزد و برای همسایگان و آشنایان قاصد خوبی بود و همین باعث محبوبیت بیشتر او میشد. به رشتههای هنری مثل تئاتر و عکاسی علاقه داشت. اوقات فراغتش به مطالعۀ کتاب، به خصوص نهجالبلاغه و اصول کافی و تلاوت قرآن مجید میگذشت. به شرکت در جلسات روضه و مراسمهای ماه محرم مقید بود. حال و هوای محرّم که در امامزادۀ دهق میپیچید، خودش را به آن مکان روحانی میرساند. تابستانهای گرم را به کار کردن مشغول بود تا درآمد حاصل از آن، کمکخرج تحصیلش باشد.
در خصوص مسائل جهان اسلام تا حدودی آگاهی داشت و به آن حساس بود. ارتباطش را با قم و مرکز دارالتبلیغ اسلامی بهطور مرتب از طریق مکاتبه حفظ کرد. از فعالیتهای انقلابیاش میتوان به ایجاد اتصالی در سیمهای چراغانی مدرسه اشاره کرد که به مناسبت جشنهای ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی بسته شده بود. این کار او، باعث آتش گرفتن رشتۀ لامپهای چراغانی شد. مسئولان مدرسه با مشاهدۀ جزوههای اسلامی در لابهلای کتابهایش، او را از مدرسه اخراج کردند که مجبور شد برای راهیابیِ دوباره به مدرسه و ادامۀ درسش تعهد بدهد.
با پیروزی انقلاب یکی از افراد مؤسس انجمن اسلامی مدارس شهر دهق شد. از دیگر فعالیتهایش، میتوان به آموزگاری به صورت حقالتدریس، برگزاری دعاهای کمیل و توسل، جمع کردن نیرو برای آموزش دادن در آموزشگاه روستای حسینآباد، برگزاری مسابقههای قرآنی و ورزشی، شرکت در امور جهاد سازندگی و کمک به کشاورزان، توزیع مواد نفتی برای خانوادههای مستمند و فراهم کردن شرایط واگذاری زمین به خانوادههای محروم و بیخانمان نام برد. یکی از افرادی بود که مردم را تشویق به ایجاد شهرک طالقانی دهق کرد. همچنین در تشکیل کلاسهای آموزش و فراگیری فنون نظامی نقش داشت.
اسفند ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه در آمد. دورۀ آموزش نظامی را در دهق گذراند. با شروع غائلۀ اشرار در کردستان، به سردشت رفت و مدت چهار سال در آن منطقه ماند. بسیار فعال بود، از جمله سِمتهایش میتوان به مسئولیت بسیج دادسرای انقلاب و اطلاعات و عملیات سپاه سردشت اشاره کرد. برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ مدیریت، به دانشگاه شیراز رفت؛ اما یک سال بعد درس را رها کرد و به اشنویه بازگشت. او در مناطق بانه، سقز، دیواندره، ارومیه و مهاباد هم حضور داشت. به علت اینکه کمتر به مرخصی میآمد، خانواده به دیدار او میرفتند. در سردشت، مسئولیت بیمارستان آنجا را پذیرفت. در کنار چند پزشک بنگلادشی زبان انگلیسی را آموخت و به آن مسلط شد. کردی و عربی را نیز یاد گرفت.
سرانجام این سردار رشید اسلام در منطقۀ اشنویه، روستای کائینهرش و در عملیات قادر، بر اثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید و جسم پاکش پس از انتقال به زادگاهش، مصادف با تاسوعای حسینی سال ۱۳۶۴ در گلزار شهدای شهر دهق آرام گرفت.