این شهیدبزرگوار کسی رو نداره پدر ومادرم نداره امروز سالگردش هست براش فاتحه ای بفرستید
شهیدی که ۶ماهگی پدرش فوت کرد
۶سالگی مادرش
۸سالگی مادربزرگش
۱۰سالگی تنها برادرش
۲۰سالگی غریب و تنها در شلمچه و در عملیات کربلای ۵شهید شد.
این شهید بزرگوار غریب و بی کس بودند.از امروز بیایید بشیم برادر وخواهرش همیشه یادش کنیم حتی با ذکر یه صلوات
شهید یوسف قربانی در سال ۱۳۴۵ هجری شمسی در خانواده ای کاملا مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست می دهد و حتی از لحظه ای درک سایه پدر را بی نصیب می ماند.
يوسف به همراه برادرش در کنار مادر بزرگ در خانه ای محقر سال های اول دبستان را پشت سر می گذارد که ناگهان خداوند تنها پناهگاه آنها را نیز از دنیا می برد و اینک یوسف و برادرش مانده اند و بی کسی در سختی های زندگی.
بعد از سه سال زمانی که یوسف سال چهارم ابتدایی را می خواند، همراه برادرش به تهران می روند و نزد فردی حدود چهار یا پنج سال زندگی و کار می کنند و دوباره به زنجان برگشته و در خانه ای کوچک ساکن می شوند.
آنها درد می کشند، درد می برند و تجربه می کنند و آماده می شوند تا اندوخته خویش را در معرض ظهور قرار دهند. برادر یوسف هنرمندی فقیر بود و بر روی سنگ و آجر، نقاشی و کنده کاری می کرد و همه او را به این لقب می شناختند و هیچ کس نمی دانست که در این هنر او چه چیزی نهفته بود.
با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب می گذارد و با تشکیل اولیه بسیج، جذب خیل عاشقان انقلاب می شود و بعد از جنگ تحمیلی به صورت سربازی گمنام و رزمنده ای خستگی ناپذیر مشغول نبرد با کفار بعثی می شود. در همین سالها برادر یوسف در حادثه ای در اثر تصادف دار فانی را وداع می گوید.
یوسف در عملیات های مختلف شرکت می کند، آموزش های لازم را می بیند و خود را به صورت تمام وقت در اختیار انقلاب می گذارد. او در لشکرهای ۱۷ علی بن ابی طالب و ۳۱ عاشورا خاضعانه و غریبانه بدون آنکه مسئولیتی داشته باشد خدمت می کند.
از جمله نیروهای شجاع و کارآمد، اطلاعات و عملیات گردان همیشه خط شکن حضرت ولیعصر (عج) استان زنجان بود که در عملیات های آبی و خاکی، والفجر هشت (بهمن ماه ۱۳۶۴، منطقه اروند رود، فاو) و کربلای پنج (دی ماه ۱۳۶۵، منطقه عمومی شلمچه) در ماموریت های شناسائی و جمع آوری اطلاعات، از مناطق پدافندی دشمن و درهم شکستن خطوط مستحکم نیروهای بعثی، در کسوت یک بسیجی غواص حضوری چشمگیر و نقشی تاثیرگذار در پیروزی ها و مقاومت های بچه های دلاور گردان داشت.
بالاخره در عملیات کربلای ۵ هنگام فتح پاسگاه کوت سواری عراق در شلمچه به شهادت می رسد و خون او پیامی سرخ می شود برای نسل های آینده و همرزمانش. چند دقیقه قبل از عمليات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او می پرسد: آقا یوسف غواص یعنی چی؟ او پاسخ می دهد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج).
دو خاطره
:: بعد از عملیات والفجر ۸ بخشی از پدافند فاو دست گردان ما بود. من و یوسف توی اطلاعات و عملیات کار می کردیم. هر روز گزارش می بردیم به فاو. موقع برگشتن به ایستگاه صلواتی بچه های شیراز سر می زدیم، فالوده شیرازی همیشه آماده بود. به همین خاطر بین من و یوسف جهت بردن گزارش رقابت بود. هر روز می دیدم یوسف گوشه ای از سنگر نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز هنگام برگشتن از فاو گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم که…
راوی: جمال زرگری
چند ضربه به شیشه زد .
راننده هراسان سرش را از روی فرمان برداشت وبه یوسف نگاه کرد.
– آقا ! چرا اینجا پارک کردی ؟!مگه نمیدونی جلسه محرمانس .ماشینت رو از جلو چادر ببر اون طرف.
چند لحظه بعد ،چادر از جا کنده شده بود و دنبال تویوتا روی زمین کشیده می شد .کسانی که آن دور وبر بودند سر جا خشکشان زده بود . مسئول ستاد هنوز خودکار توی دستش روی نقطه قرمزنقشه بود . به زحمت جمله اش را ادا کرد .
-چی …شد؟!
یوسف آرام نزدیک شد وگفت :«ببخشید! “آیعــقوب “بی زحمت ساکم رو بده میخوام برم حموم»
یعقوب سر جایش نشسته بود .لب هایش را به هم فشرد .خون دوید توی صورتش .به یوسف نگاه کرد و زیر لب غرید پدر سوخته ….!
برگرفته از کتاب ماهی ماه -خاطرات شهید یوسف قربانی
یوسف از هوش و زکاوت خاصی بهره می برد به طوری که دوستان او نقل می کنند در همان دوران کودکی شعر های بسیار زیادی حفظ می کرده و اکثرا سخنان خود را همراه با شعرهای بزرگان نقل می کرده است . یوسف روحیه شاداب و با نشاطی داشت ، حرکات و سخنان یوسف همه را به تبسم وا می داشت و هر کس یوسف را می شناخت با این ذوق او آشنا بود .یوسف شجاع و نترس بود ، که شرکت در اکثر عملیات های متحوّرانه بیانگر این مسئله بود وشاید بتوان گفت به نوعی مرگ آگاهی رسیده بود.او اکثرا این رباعی را زمزمه می کرد که :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم جاودان او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
یوسف از صداقت و اخلاص و پاکی مخصوص به خود بهره فراوان داشت او با همه کس و با همه چیز صادق بود و به یتیمان عشق زیادی داشت و هیچ وقت کسی را فریب نمی داد و نمی خواست فریب کسی را بخورد یوسف مخالف توجیه و مصلحت جویی بود ، همیشه همراه حق و طالب حقیقت بود او مخالف مادیّات و تعلّقات مادی بود به طوری که یکی از همرزمان یوسف نقل می کرد او بر همه کس راجع به این مطلب خرده می گرفت .یوسف علاقه زیادی به ورزش داشت و شناگر قابلی بود او بار ها در عملیّات های شناسائی و رزمی شرکت کرده بود . یوسف روحیه عجیبی داشت که فقط مخصوص خودش بود. او آتش خشم و عصیان تمامی رنجدیده گان و ستم کشیده گان بود و عاشق پا برهنگان و مغضوب مرفّهین بی درد بود و به شدت با تملّق و چاپلوسی مخالف بو د.
او لحظه ای آرام و قرار نداشت.او همیشه و همه جا شعرهای عرفانی زیر لب زمزمه می کرد و آرام گریه می کرد. هر موقع دردها و رنج ها به یوسف فشار می آورد قلم به دست می گرفت و بر روی کاغذ می نوشت و بعد کاغذ را ریز ریز می کرد و دور می انداخت تا اینکه هیچ کس از دردهایش آگاهی نیابد .حتّی یک روز از وضع جنگ و اوضاع جامعه شکایت نامه ای برای نخست و زیر وقت نوشته بود و پس از اتمام نامه آن را پاره کرد و به آب انداخت .خلاصه دنیای عجیبی داشت در میان دنیای مادی و فریبای ما . یوسف در همه جا و پیش همه کس غریب بود ، او محبوب همه بود و محبوب هیچ کس نبود او دوست همه بود و دوست هیچ کس نبود ،شاید یوسف عاشق و مجنون بود زیرا که به قول شاعر :
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی
زندگی یوسف با درد و رنج و فقر و تنگدستی قرین بود و در همان حال زندگی کرد و همراه همان درد ها و رنج ها در طول دفاع مقدّس برای حفاظت از انقلاب نقش مهمّی ایفا کرد و به شهادت رسید تا ثابت کند که به فرموده امام تنها کسانی تا آخر خط با این انقلاب هستند که مزّه تلخ فقر و محرومیّت را چشیده باشند نه آنها که در زمان جنگ در کنج خانه ها و سنگر های قلّابی خویش خزیده بودند و مشت گره کرده خویش را از سوراخ ها بیرون آورده بودند و شعار حمایت از امام و شهدا را می دادند . یوسف رفت و به شهادت رسید . و با رفتنش راهی سرخ را به یادگار گذاشت و به تمامی نامحرمان انقلاب اطمینان خاطر داد که این انقلاب متعلّق به صاحب اصلی آنها یعنی همان پا برهنه ها و رنجدیده ها است و بارفتنش خط سرخ جاودانه ای را بر جا گذاشت .
منبع : پایگاه شهدا ورزمندگان استان زنجان