این چنین می گفت یک رزمنده ای / از شهیدی، نکتهِ ارزنده ای روزگاری در میان جبهه ها / خفته بودم در میان خیمه ها ناگهان صوتی مرا بیدار کرد / گفتگوهایی دلم را زار کرد گوئیا این گفتگوی پرنفس / اختلافی بود ما بین دو کس یک تن از آنها دلش پر درد بود […]
این چنین می گفت یک رزمنده ای / از شهیدی، نکتهِ ارزنده ای
روزگاری در میان جبهه ها / خفته بودم در میان خیمه ها
ناگهان صوتی مرا بیدار کرد / گفتگوهایی دلم را زار کرد
گوئیا این گفتگوی پرنفس / اختلافی بود ما بین دو کس
یک تن از آنها دلش پر درد بود / شکوه ها از یار دیگر می نمود
این چنین می گفت با آه و نوا / تو به من بسیار بنمودی جفا
جامه ی ذلت نمودی بر تنم / طوق آتش ساختی بر گردنم
تو مرا کردی اسیر حرف خود /عمر پاکم را نمودی صرف خود
از همان اول تو را نشناختم / با تو من سرمایه ام را باختم
دیگراز جانم چه میخواهی برو / تو مرا دادی به گمراهی برو
الغرض این شکوه ها پایان نداشت / باور این صحنه ها امکان نداشت
آمدم از راه صدق و ائتلاف / تا که شاید حل کنم این اختلاف
گوشه آن خیمه را بالا زدم / بر همه پندارهایم پا زدم
ناگهان دیدم که یک تن بیش نیست / روی خاک افتاده بود و می گریست
آنکه از دستش شکایت می نمود/ نفس بود و نفس بود و نفس بود
دیدمش با خویش نجوا می کند / نفس خود را خوار و رسوا می کند
آری این آئین مردان خداست / نفس را هر شب نمایند بازخواست
این همان سر سبکبالان بود / این همان سرچشمه ایمان بود
یادم آمد یک حدیثی پر بها / از امام کاظم آل عباء
از حساب نفس هر کس شد جدا / لیس منا اهل بیت مصطفی
شعری از شاعر و مداح اهل بیت رحمن نوازنی