#خاطرات_شهید ●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی …کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟ ●پشت دیواری قایم شدم… اومد […]
#خاطرات_شهید
●ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضودیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی …کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟
●پشت دیواری قایم شدم… اومد بیرون رو چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان نور ماه افتاد رو صورتش … تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان …
●با یه دست داشت دست شویی هارو می شست…تا سحردرگیر بودم با خودم فرمانده ۲ تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد …
?فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله
#سردارشهیداسداللهپازوکی?
#سالروز_شهادت