مهدی حجازی فر، کارگردان فیلم «موقعیت مهدی » سخنان تکان دهندهای درباره مسئولیت خون شهدا بیان کرد که بهانه این نوشتار را فراهم آورد.
صحرای دزفول مملو از سپاهی و بسیجی بود؛ همه آمدهبودند صبحگاه مشترک لشکر عاشورا؛ همه گروهانها و گردانها با همه تخصصها ؛پیاده، ادوات، توپخانه و….
آخه قراربود مهدی باکری، فرمانده لشکر برای همه سخنرانی کند.
من تا آن زمان، نه فرمانده لشکر دیده بودم و نه مهدی باکری.
اسم مهدی که میآمد مو به تن آدم سیخ میشد و همه به وجد میآمدند.
مسئول اطلاعات و عملیاتمون میگفت، عراقیها از مهدی خیلی میترسند؛ او میگفت خودم در شنود بیسیم بعثیها شنیدم که میگفتند برای جنازه مهدی از طرف فرماندهان ارتش بعث جوائز سنگینی تعیین شده است.
همینجور صحبتها باعث شده بود که فکر کنم مهدی باکری یک آدم متفاوتی با تیپ و هیکل خاصی است که تا کنون مثلش را ندیدهام.
من و امثال من که برای اولین بار قرار بود فرمانده لشکر عاشورا؛ مهدی باکری را ببنند، منتظر دیدن آدم روئین تنی در حد واندازه رستم و سهراب بودند.
?همه منتظر بودند.
همه چشمها بسوی معبر وردی فرمانده مهدی.
درست سر ساعتی که از قبل اعلام شده بود، تکبیر و هلهله شادی لشکریان عاشورا، در آسمان پیچید؛چنانکه گوئی اهل آسمان نیز با بسیجیان همراه شده بودند.اما در این میان چشم من به معبر بود که ورود فرمانده غول پیکر و پرآوازه و روئینتن را به تماشا بنشینم اما با دیدن یک بسیجی بسیار معمولی و لاغر اندام؛ با لباس کهنه بسیجی، انتظارم به پایان رسید.
با خود گفتم:
فقط همین؟
مهدی باکری !؟
فرمانده لشکر عاشورا که اسمش لرزه برجان دشمن انداخته است، همین؟!
اما هنوز فکر میکردم شاید با لحن و گفتار پرطنیناش، ویژه بودن مهدی را درک خواهم کرد که ناگاه با صحنه عجیبی مواجه شدم که راز اقتدار مهدی را برایم ترجمه کرد.
واقعا عجیب بود و الان که از آن واقعه بیش ازدهها سال میگذرد، هنوز آن صحنه برایم بی مثال مانده است.
آری! با همین چشمان خودم دیدم که وقتی مهدی باکری ؛ فرمانده نامآور لشکر عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی، خم شد و پتوی سربازی کهنهای را که به احترام فرمانده، زیر پایش انداخته بودند، برداشت و با وقار و مهارت خاصی آنرا تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و بجای زیر پایش، بر روی تریبون گذاشت و با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی نقل کردم، هم اشک از من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم.
بخدا قسم همین الان هم با چشمان اشک آلود، صدای ملکوتیاش در گوشم میپیچد که میگوید:
“خاک بر سرت مهدی آدم شدی که بیت المال را به زیر پایت انداختند؟”
? شادی ارواح طیبهشان صلوات
محمدعلی
تاریخ : 4 - فروردین - 1401
سلام خسته نباشید این خاطره جالب شما در خصوص شهید باکری را در گروه گذاشتم که یکی از اعضا گروه گفتند صحت ندارد و از حقیر منبع آن را خواستند بی زحمت جهت روشن شدن قضیه و پاسخ به گروهی که ۲۵۰ عضو، آن را دنبال می کنند، منبع آن را ذکر نمائید تشکر