خواهر شهید «خسرو قادری» که پس از ۳۹ سال پیکر برادرش تفحص شده و به آغوش خانواده برگشته، در سخنانی به بیان برخی خاطرات خود از برادر شهیدش پرداخت.
میگویند خواهر مادر دوم است، همان احساسات و علاقهای که مادر به فرزند دارد را خواهرها جور دیگری به اعضای خانواده دارند، پایه مهر و محبت خانهاند، هر زمان که مادر نباشد میشود رویشان حساب کرد. خواهرهایی که همراز برادرند و همدرد خواهر و اگر عواطفشان اوج بگیرد، چون زینب (س) و حسین (ع) ثبت در تاریخ میشوند.
در تاریخ خوشی و ناخوشی این مرز و بوم هم خواهرها و برادراهایی از این دست کم نبودند، خواهرهایی که برادر را بدرقه جبهه کردند و چشمانتظار بازگشتشان شدند. در این میان خواهرهایی بودند که چشم انتظاریشان به جای چند ماه چند سال طول کشید مثل «فاطمه قادری» که پیکر برادرش ماههای اخیر پس از ۳۹ سال از شهادت، کشف شد.
فاطمه قادری قمصری پنج سال از برادر بزرگتر بود، برادرش متولد سال ۱۳۴۵ و خود متولد سال ۱۳۴۰ است، از این رو خوب خاطرات دوران حضور برادر در خانه را به یاد دارد و تعریف میکند: «خسرو ۱۵ سالش بود که من ازدواج کردم. به خانه ما زیاد رفت و آمد داشت، هر وقت میخواست مادرم نفهمد از سر کار میآمد خانه ما. بابا خیلی راضی نبود خسرو برود جبهه، اما رفت. اولین بار برای عملیات خرمشهر به جبهه رفت، کمی ناخوش احوال بود که گفتند برو عقب تا حالت بهتر شود. دوباره برای عملیات رمضان رفت.»
خواهر شهید قادری قمصری افزود: «از پادگان محمد رسولالله (ص) در قصر فیروزه تماس میگرفت و با هم حرف میزدیم. ذوق رفتن داشت، بعد هم که رفت دو سه باری از شلمچه تماس گرفت، گفت عملیات داریم.»
مادر قبل از شهادت او را دیده بود، در یک بیابان برهوت، خسرو تک و تنها در بیابان حضور داشت، چند دقیقه که گذشت خسرو خندان سرش پایین آمد، خواهر شهید تعریف میکند: «مادرم خوابش را برایم تعریف کرد، فردا خبر رسید خسرو شهید شده، با این حال مادر باور نمیکرد، میگفت خسرو برمیگردد. دوستانش دیدند خسرو با شلیک هواپیماها به شهادت رسیده، اما نتوانستند پیکرش را عقب بیاوردند.»
او از انتظار پدر و مادر اینگونه میگوید: «خیلی سخت بود، پدرم به رو نمیآورد، مادرم میگفت راضیم به رضای خدا، البته دوست داشت خسرو برگردد. شعر گلی گم کردهام را هرجا میشنید بی حال میشد، گفته بودیم کسی جلوی مادرم این شعر را نخواند.»
فاطمه قادری قمصری درباره شهید میگوید: «خیلی مهربان و صبور بود. اگر با برادرها دعوا میکرد، خیلی صبورانه رفتار میکرد، اگر چیزی میشنید جواب نمیداد. جر و بحث نمیکرد، کاری از دستش بر میآمد برای همه انجام میداد. بچه فعالی بود به خصوص در بسیج مسجد. یک شب پست داشت که روحانی مسجد خواست از ایست بازرسی رد شود، خسرو اجازه نداد، گفت باید بازرسی شوی، هرچه گفت بابا خسرو من را میشناسی، خسرو گفته بود نه، هرکس هستی باش، من باید وظیفهام را انجام دهم.»
انتهای پیام/