به ساختمان هایمان در شهرک باهنر رسیدیم. الحمدلله و صد الحمدلله که سالم از تهران آمدیم و البته اخلاقیات بد تهران که باید دوباره تمامی آنها را در همین مکان دور بریزیم
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، «فخرالدین مهدی برزی»به تاریخ ۱۳۴۹دوم فروردین ماه ۱۳۴۲ در تهران متولد شد و در مورخه ی دوم بهمن ماه ۱۳۶۶ در عملیات بیت المقدس ۲ بال در بال فرشته گان گشود. جسم خونینش، در بهشت زهرای تهران،قطعه ۴۰ ردیف ۳۸ شماره ۲۳به امانت سپرده شده است. پیش از او برادرش «صادق»، در ایوانِ عرش، منزل گرفته بود.
آن چه خواهید خواند، گزیده ای از آخرین یادداست های شهید«فخرالدین» است که در آخرین ماه ها و روزهای حیات دنیوی او به نگارش درآمده است ونشانه های آشکاری از مهیا شدن این جوان ۱۷ ساله برای معراج دارد. آخرین یادداشت حدود دو هفته قبل از شهادت نوشته شده است:
بسمه تعالی
ساعت ۶ بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادرها در زیر درختان در منطقه سرسبز کوزران نشستهام. گردان شهادت، سخنرانی انصاریان را گذاشته و گردان کمیل هم مصیبت امام حسین و زینب را گذاشته.
بادی در این منطقه میوزد بین نسیم و باد تند و بین درختان میپیچد و هوا نیمه روشن است. هوا نیمه ابری است. گاهی باد تند میشود و سردم میشود و دلم گرفته. به یاد صادق میافتم که در این گردان بود. چه رنج ها کشید و چقدر مقامش عالی است، با آن معنویت، خدا مقامش را عالی کند!
به یاد شهید مفقود احمدیزاده می افتم چقدر دوست خوبی بود و میدانم که خیلی از این تنهاییهایی که من به آن رسیده ام او داشته. به یاد خندههای زیبایش می افتم، چقدر زیبا میخندید و چه یار خوبی بود. به یاد شهید مظلوم قهرمانی میافتم که چقدر ساده و بیریا بود و چقدر راحت شهید شد. تیر خورد توی شقیقهاش و از آن طرف درآمد. جداً خدا چقدر زود راحتش کرد. از رنج هایی که ناخودآگاه بعدها به او از شهادت دوستان و از تنهاییها میرسید. به یاد شهید گلقندشتی میافتم. چه قدر زجر کشید و اسطوره مقاومت بود، با آن کم سخن گوییاش و روح آرامش؛ و به دنبال او به یاد شهید کمگوی و خداجوی و انسان بزرگ شهید زندیه میافتم با آن هیکل کوچکش و چهره زیبایش. حالا گردان نوار منصور را میگذارد و دلم را آشوب میکند، دلم گرفته که چرا من این جایم و هنوز …
۱۳۶۶/۳/۶
بسمه تعالی
با شما هستم ای کوه ها و تپه های کوزران! ای مکان پرخاطره از شهیدان! ای اردوگاه شاهد! ای لحظه عشق و امید! با تو هستم!
آیا الان که دارم از تو جدا می شوم و تمامی چادرها و وسایل اردوگاه را جمع کرده و در حال رفتن هستم، بار دیگر، سال بعد تو را باز هم ملاقات خواهم کرد؟ آیا با نگاه بر تو به یاد چه کسان و دوستان شهیدم خواهم افتاد؟ و چه آه ها و حسرت ها خواهم خورد؟ یا آن که هنگامی که سال بعد بچه ها آمدند من زیر خاک خواهم بود و با دست خالی در آن دنیا حسرت خواهم خورد و آه خواهم کشید؟
والسلام
درحال بازگشت و ترک اردوگاه کوزران
۱۳۶۶/۷/۲۹
بسم الله
الان ساعت ۱۱/۵ شب ۶۶/۸/۱۶ به ساختمان هایمان در شهرک باهنر رسیدیم. الحمدلله و صد الحمدلله که سالم از تهران آمدیم و البته اخلاقیات بد تهران که باید دوباره تمامی آنها را در همین مکان دور بریزیم و دوباره و البته هزار بار از خدا تقاضای بخشش از نزدیکی به گناهان کنیم.
خدایا تو خود ما را ببخش و در راه نزدیکی به خود ما را منصور بگردان و در فرجش تعجیل عنایت فرما.
والسلام
برزی
بسم الله الرحمن الرحیم
«برادرها مسئلهای که باید به آن توجه کنند این است که عملیات خیلی نزدیک است و باید خودتان را آماده برای آن کنید … »
با گفتن حرف های دیشب برادر گلستانی در مورد عملیات از همان لحظه گفتن حرف نزدیک بودن عملیات دلم رفت و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم تا آن که بالاخره با مشغولیت فکری زیادی که پیدا کرده بودم در مورد این که هیچ نه آمادگی جسمانی و نه آمادگی معنوی دارم. نماز صبح و قبل از آن نماز شب و زیارت عاشورا را خوانده و برای صبح گاه به خط شده و با گردان به صبح گاه لشگر رفتیم و بعد از صبح گاه لشگری شروع به دویدن با گردان کردیم و در حین دویدن باز هم در همین افکار بودم و خیره شده بودم به طلوع زیبای خورشید که خیلی سرخی میزد از میان ابرها.
ناگهان در این بین که در فکر خدا بودم و نعمت های بیپایانش به ما بندگان بد و ناسپاس و بیلیاقت به یاد صحبت داداش مهدی افتادم که گفته بود خدا که این همه نعمت به ما داده، خوب نعمت شهادت هم بدهد و با حالات خودم مقایسه کردم و گفتم که مگر خدا نگفته «وجاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» پس خداوند به من هم که این همه نعمت داده، چطور موقع عملیات برای خودش ممکن است به ما قدرت جسمی و روحی ندهد؟ و یک باره با این نتیجه احساس گرما در بدنم کردم و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم و دیدم خدا مَثَل سخنش را که گفته به این آدم «املاء قلبک غنا» «ای پسر آدم! پر می کنم قلبت را از بینیازی از مردم» برای من که دلم را تنها به خودش خوش کرده.
خدایا! خیلی ممنونتیم که این همه به ما نظر داری. من که هیچ جواب نعمت هایت را با سپاس از خودت ندادم، تو چقدر خوب و با کَرَمی! خدایا! خجالت از تو میکشیم!
خدایا! قربانت.
شهرک شهید باهنر باختران
برزی
۶۶/۸/۳۰
بسمه تعالی
ای خدا باز هم زنده به طرف تهران میرویم! ای خدا! آیا این آخرین بار نیست؟ انشاءلله که چنین باشد. الان در یکی از قهوهخانهها سر راه نشستهایم و ساعت ۱/۵ شب است، در ماشین روی پای مهدی عزیزم خوابیده بودم و او هم به طور معذبی خوابیده بود و نگذاشته بود که من بیدار شوم.
خداوند به او اجر عظیم عنایت کند که چقدر جداً داداش خوبی برای من است. همه کارش الگوست. قبل از خواب در مورد شهدا حرف میزدم و او چه حرفها از شهدا میزد. از مظلومیت شهدا و زجرهای ایشان که میگفت من یک شهید را ندیدهام مگر این که با مشکلات همواره در حال دست و پنجه نرم کردن بوده یا در مورد دوستان شهیدش چنین میگفت و از اینکه بسیاری از دوستان نزدیکش شهید شده بودند میگفت و از زحمتهایشان میگفت.
آری از شهدا، از اینها که هر گاه میمیرند با مرگ خود عده ای را به جبهه میکشانند و خونشان گریبانگیر دوستانشان است. به قول شهید مطهری شهید قلب تاریخ است که با مرگ خود خون به رگهای جامعه میدهد و همین خونها باعث جوشش جامعه میشود و انقلابی ایجاد میکند.
والسلام
۱۳۶۶/۹/۳۰
الان تقریبا ساعت ۵/۵ صبح روز ۲۴/۱۰/۶۶ است که سه ربع تا اذان صبح مانده…
خدایا می دانیم که ما خیلی بندگان بدی هستیم اما تو هم مولای خیلی بخشنده و خوبی هستی.بالاخره نمی دانم در این عملیات چه خواهد شد. مفقود، شهید، مجروح، اسیر، جانباز و یا سالم
والسلام
۲۴/۱۰/۶۶
برزی
و چند روز بعد، «فخرالدین» تکلیف خود را دانست