روایتی تلخ از موشک‌باران دزفول در اسفند۶۳؛ ماجرای شهادت ۱۰ نفر از اعضای یک خانواده
روایتی تلخ از موشک‌باران دزفول در اسفند۶۳؛ ماجرای شهادت ۱۰ نفر از اعضای یک خانواده

سمنوی تلخ ،روایتی از چگونگی حادثه موشک باران سال ۶۳ است.

روایتی تلخ از موشک‌باران دزفول در اسفند۶۳؛ ماجرای شهادت ۱۰ نفر از اعضای یک خانواد

روایتی تلخ از موشک‌باران دزفول در اسفند63؛ ماجرای شهادت 10 نفر از اعضای یک خانواده

سمنوی تلخ روایتی از چگونگی شهادت خانواده‌ سیدعطاری درحادثه موشک باران هجدهم اسفندماه سال ۶۳ است.

 حاج عبدالعلی سید عطاری جانباز و ایثارگر پرافتخار دوران دفاع مقدس که ۱۰ نفر از اعضای خانواده‌اش در موشک‌باران دشمن بعثی شهید شده‌اند، روز گذشته دوشنبه ۲۵ مهر ماه آسمانی شد. در این باره روایت شهادت خانواده‌ سیدعطاری در حادثه موشک باران ۱۸ اسفند سال ۱۳۶۳ را ملاحظه می‌کنید.

سمنوی تلخ 

«عبدالعلی» نانوایی را با شاگردی در مغازه پدرش «شاطر حسن» یاد گرفته است و حالا در کرخه هم همان هنر را در خدمت جبهه‌ها به کار گرفته است.  اسفندماه ۱۳۶۳، «عبدالعلی» که به عنوان نیروی بسیجی در پادگان کرخه مشغول خدمت است، تصمیم می‌گیرد برای برنامه‌ی سمنوپزان مادرش خود را به دزفول برساند.هم دیداری با خانواده تازه کند و هم بعد از چند ماه «بهزاد» پسرش را که حالا ۱۱ ماهه شده است ببیند.

عملیات بدر در حال شروع است و مرخصی گرفتن سخت است. اما عبدالعلی برای یک روز مرخصی می‌گیرد  و اول صبح ۱۸ اسفند به خانه می‌رسد ولی هیچ‌کس نیست.«به دلیل تهدیدهای عراق به موشک باران، خانواده شب را بیرون شهر رفته‌اند».

حوالی ساعت ۷ و نیم همه از راه می‌رسند. پدر، مادر، برادر کوچکش امین، خواهرانش اشرف، فرح ، مژگان، مریم،  شهناز و محمد، پسر چهار ساله شهناز،  دخترخاله‌اش و سمیه دختر کوچولوی دخترخاله‌اش.

خانه کم کم شلوغ می‌شود و قرار است تا شب از اقوام و فامیل برای سمنوپزان خانه غلغله شود. مغازه نانوایی دیوار به دیوار خانه است.  پدر  می‌رود کرکره مغازه نانوایی را بالا می‌کشد تا آن روز هم نان گرم و تازه دست مردم بدهد.

همه دور سفره صبحانه نشسته‌اند. عبدالعلی هم محو بهزاد است با آن موهای بور و چشم‌های رنگی‌اش که  مشغول شیرخوردن است که ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد.

موشک دقیقا در خانه‌شان می‌خورد و از اینجای ماجرا حرف زدن برای حاج عبدالعلی از سوختن و خاکستر شدن هم سخت‌تر است. اینکه صدای فریادهای مادرش را می‌شنود که از او می‌خواهد خواهرهایش را نجات دهد و کم کم صدای مادرش دیگر به گوش نمی‌رسد.

اینکه صدای همسرش را می‌شنود که خبر بد حالی و سپس شهادت بهزاد را به او می‌دهد و سپس صدای همسرش هم قطع می‌شود. و او زخمی و مجروح زیر خروارها آوار گرفتار شده است و کاری از دستش بر نمی‌آید. تا اینکه در نهایت بیهوش می‌شود و وقتی چشم باز می‌کند، خودش را در بیمارستان تهران می‌بیند.

                                                                 منزل خانواده سیدعطاری پس از اصابت موشک 

چند روزی حافظه‌اش را از دست داده و چیزی به خاطر نمی‌آرد. کم کم آقارحیم شمس آبادی، دامادشان را می‌شناسد و حادثه را هم بیاد می‌آورد.

آقارحیم از سلامتی همه اعضای خانواده خبر می‌دهد . اینکه  پدرش مجروح است و در بیمارستانی دیگر در تهران بستری است و مادر و همه‌ خواهرها و برادرهایش هم خوب هستند و فقط اندکی زخمی و مجروح شده‌اند و حادثه به خیر گذشته است.

عمل‌های جراحی و مداوای عبدالعلی سه هفته‌ای طول می‌کشد. در این مدت هیچ کس از اعضای خانواده نه به ملاقاتش می‌آید و نه حتی یک تماس ساده می‌گیرد و همین شک عبدالعلی را بر می‌انگیزد، اما آقا رحیم مشکلات بعد از موشک خوردن منزل و سکونت  اهالی خانواده در باغ‌های خارج شهر را دلیل چرایی تماس و ملاقت می‌آورد.

عبدالعلی به شوق دیدار خانواده‌اش، دردها را تحمل می‌کند و  درمان‌های تجویز شده را دنبال تا اینکه بالاخره با هواپیما راهی اهواز می‌شود و به همراه پدرش که چند روز پیش مرخص شده است و اهواز منتظر آمدن او بوده، با هم راهی دزفول می‌شوند.

عبدالعلی هنوز از اتفاقی که رخ داده است بی‌خبر است. از تلخ ترین اتفاق عالم این است که آقا رحیم از او ماجرا را قایم کرده است. بیچاره آقا رحیم. اول خبر شهادت همسرش شهناز ( خواهر بزرگ عبدالعلی)  و فرزندش محمد را می‌دهد.

عبدالعلی شعله می‌گیرد، اما هنوز از اتفاق اصلی باخبر نیست. اصل واقعه را نمی‌داند. نمی‌داند چه آتشی به جان زندگی‌اش افتاده است.  وقتی او و پدرش را برای زیارت مزار شهناز و محمد به شهیدآباد می برند، با یک ردیف مزار هم اندازه مواجه می‌شود.

   

حاج عبدالعلی سیدعطاری و ردیف شهدای خانواده اش  دقیقاً همین جا که ایستاده است  از شهادت تمام اعضای خانواده‌اش باخبر می‌شود 

اولین مزاری را که می‌بیند نام پسرش بهزاد حک شده است و روی مزار دوم نام همسرش. صدای پدرش هم در شهیدآباد پیچیده است که عبدِعلی! کلشون شهید بیسِنَه! هیچکونشون نَمُندَه! بووَه عبدِعلی همه شون رفتِن! همه شهید بیسن! مارِت شهید بیسه! خوارونت کلشون شهید بیسنه! برارت! زونه بچه ات. عبدِعلی هیچکس نمونده سیمون! ( عبدالعلی، همه شان شهید شده اند – هیچکدامشان زنده نمانده است،  بابا عبدالعلی! همه شان رفته اند . همه شهید شده اند. مادرت شهید شده! همه خواهرانت شهید شده اند. برادرت! همسر و فرزندت! عبدالعلی هیچ کس برایمان نمانده است! )  و چشمان او سیاهی می‌رود و روی مزارها بی‌هوش روی زمین می افتد.

چشم که باز می‌کند باز هم در بیمارستان است، البته با یک تفاوت. قبلاً خبر نداشت که چه بلایی سرش آمده است و حالا خوب می‌داند که در کسری از ثانیه چه پست و مقام‌هایی گرفته است.

پدر شهید شده است. پدر شهید بهزاد سیدعطاری

همسر شهید شده است. همسر شهید پروین مخلص حاجی

فرزند شهید شده است: فرزند شهید طیبه مخلص حاجی

برادر شهید شده است : برادر شهیدان: شهناز، فرح، مریم، اشرف ، مژگان و امین سید عطاری

دایی شهید شده است : دایی شهید محمد شمس آبادی

    شهادت خانواده  سیدعطاری در حادثه موشک باران ۱۸ اسفند سال ۱۳۶۳ 

او در کسری از ثانیه ۱۰ تن از جگرگوشه‌هایش را از دست داده است. فقط پدر مانده است و یک خواهر به نام مهناز که خانه‌ی شوهرش بوده و از حادثه جان سالم به در برده است.حتی حبیب جاموسی شاگرد مغازه، سمیه کوچولوی دو ساله ، دخترِ دخترخاله‌اش و حتی محمد شاه مراد پسر ۶ ساله همسایه هم که برای خریدن نان آمده بود به شهادت رسیده‌اند.

عبدالعلی به این می اندیشد که کدام صبر می‌تواند بار این همه مصیبت را بر دوش بکشد، اما فرو نریزد. او ۴ سال پیش همبازی و برادرش «علیرضا» ۱۶ ساله را در تصادف از دست داده بود و  اولین برادرشان «غلامحسین» نیز در کودکی فوت کرده بود. و حالا هم که این موشک . . .

او نمی‌داند سرنوشت هنوز هم برایش مصیبت رقم زده است. اینکه آقا رحیم دامادشان، سه ماه بعد از حادثه یک جورهایی دق می‌کند و  در کنار همسر و پسرش  دفن می‌شود و  چندین سال بعد  شاطر حسن، (پدرش)  هم در یک سانحه تصادف آسمانی می‌شود.

حالا  سال از آن روزها گذشته است. از آن سمنویی که شیرینی‌اش برای همیشه به کامش تلخ شد.  از آن خانواده‌ شلوغ و پر از شور و شوق فقط  حاج عبدالعلی و مهناز خواهرش مانده بود. حاج عبدالعلی یکی دو سال بعد از آن واقعه تلخ ازدواج می‌کند و امروز چهار فرزند دارد و جایی زیر همین آسمان آبی و در اوج گمنامی‌اش زندگی می‌کنند و «مهناز»  خواهرش هم همینطور.

روایان این روایت: حاج غلامحسین سخاوت و حاج ناصر آیرمی

به گزارش تسنیم، چیزی جز اعجاز صبر و چیزی جز عنایت خداوند به قلب آنان نمی توانست این همه استواری و شکیبایی را تزریق کند. بارش یکباره ی آن همه مصیبت، و تازه بعد از آن هم دنباله دار شدنش، جز با نگاه لطف خدا و ایجاد ظرفیتی الهی نمی توانست آنان را تا اینجای زیستن بدرقه کند.خداوند این  خواهر باقیمانده از آن خانواده ی آسمانی را سلامت و تندرست و سرافراز نگه دارد و ان شالله عاقبت بخیر.

«حاج عبدالعلی سید عطاری» جانباز مظلوم دزفولی از یکی از بازمانده حادثه موشکی ۱۸ اسفندماه سال ۶۳ بود، که به عزیزان شهیدش پیوست.حاج عبدالعلی سید عطاری جانباز و ایثارگر پرافتخار دوران دفاع مقدس که ۱۰ نفر از اعضای خانواده‌اش در موشک‌باران دشمن بعثی شهید شده‌اند، آسمانی شد. این جانباز سرافراز یکی از ۲ بازمانده حادثه موشکی ۱۸ اسفندماه سال ۱۳۶۳ است.

مراسم تشییع و خاکسپاری این ایثارگر(حاج عبدالعلی سید عطاری پدر ۱۰شهید) روز دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱ در گلزار شهیدآباد دزفول برگزار شد.

 

منبع: خبر گزاری تسنیم