زمانی که نیروهای دلتای آمریکا در شهر طبس پیاده شدند، مسئولین تصمیم گرفتند گروگانهای آمریکایی را در شهرهای مختلف تقسیم کنند. شش نفر از آنها را به استان خراسان فرستادند.
کتاب «بابانظر» خاطرات شفاهی سردار شهید «محمدحسن نظرنژاد» معاون عملیات لشکر ۵ نصر در مصاحبه با «سید حسین بیضایی» است که توسط «مصطفی رحیمی» به رشته تحریر درآمده و انتشارات «سوره مهر» این کتاب را در ۵۲۰ صفحه به زیور طبع آراسته است.
به مناسبت فرارسیدن سالگرد تسخیر لانه جاسوسی که امام خمینی (ره) از آن بهعنوان انقلاب دوم نام بردند به بخشی از خاطرات این فرمانده خراسانی در خصوص نگهداری تعدادی از جاسوسان آمریکایی در مشهد اشاره خواهیم داشت که در ادامه میخوانید.
گروهان ما در مشهد، به نام گروهان ضربت مشهور بود. در آن روزها، نیروهای قوی را برای عملیات ضد تروریستی سازماندهی میکردند. سپاه هر شهر، خودش اقدام به تشکیل گروه ضربت کرده بود. سپاه مشهد پنج گروهان عملیاتی تشکیل داد. یکی از گروهانها، گروهان من بود.
زمانی که نیروهای دلتای آمریکا در شهر طبس پیاده شدند، مسئولین تصمیم گرفتند گروگانهای آمریکایی را در شهرهای مختلف تقسیم کنند. شش نفر از آنها را به استان خراسان فرستادند. آنها ابتدا در خیابان کوهسنگی و در ساختمان عملیات سپاه بودند. آنجا مقر اطلاعات هم بود.
ساختمان اتاق بازرگانی مشهد در آن زمان در خیابان امام خمینی (ره) جنب مهمانسرای ارتش و پارک باغ ملی قرار داشت. آنجا درختان زیادی داشت. اطراف ساختمان، تحت کنترل سپاه بود. ساختمان چند طبقهای بود و استحکام خوبی هم داشت. حیاط کوچک و خوبی داشت. در طبقه سوم آن، از شش نفر آمریکایی نگهداری میکردیم.
چند نفری از دانشجویان خط امام، از تهران آمده بودند و در مسائل ترجمه ما را یاری میکردند. تنها چندین نفر از برادران اطلاعات و بنده که فرمانده گروهان ضربت بودم و در آنجا به عنوان افسر نگهبان خدمت میکردیم، از وجود گروگانهای آمریکایی مطلع بودیم.
کار روزانه ما این بود که آنها را برای هواخوری به محوطه حیاط بیاوریم. گاهی هم آنها را به ییلاقهای کوهسنگی یا وکیلآباد میبردیم. آنها را پشت ماشین، میان پتو پوشش میدادیم و استتار میکردیم. بعد از خارج شدن از شهر، آنها را بیرون میآوردیم.
یک روز هواخوری جاسوسان آمریکایی مقارن شد با راهپیمایی مردم مشهد در خیابان امام خمینی. نیروهای آمریکایی وقتی اینها را دیدند، تعجب کردند. من جلوی در ورودی ساختمان ایستاده بودم و دستهایم را طوری به پشت گرفته بودم که سروسینهام جلو آمده بود. یک روحانی از میان جمعیت جلو آمد و گفت: پسرجان، اینطوری اینجا نایست.
او با خودش فکر میکرد که برای قیافه گرفتن آنطور ایستادهام. به ایشان گفتم: بابا، این حالت بدن من است.
بعد متوجه شدم که او دکتر صادقی نماینده مردم مشهد در مجلس شورا بود. ایشان از من پرسید: در این ساختمان چند نفرید؟
خندیدم و گفتم: شما آمدهاید اینجا، طرز درست ایستادن را به من یاد بدهید یا کسب خبر کنید؟!
دستش را به شانهام زد و گفت: بعضی میگویند از بچههای سپاه خیلی راحت میتوان خبر گرفت ولی اینطور نیست.
گروگانها، هویج و سبزی زیاد میخوردند. با هر غذایی، سبزی و هویج میخواستند. یک شب شام گوشت گاو بود و هویج و سبزی نیاورده بودند شام را که به اتاق آوردند، اینها شام نخوردند. خیلی دیر به حمام میرفتند. من در آنجا متوجه شدم، آمریکاییها چه آدمهای کثیفی هستند. آنها در صورتی زود به زود حمام میرفتند که مشروب خورده باشند. در آن صورت بدن و دهان و حتی موهاشان بو میگرفت.
سه چهار ماه از گروگانها نگهداری کردیم، بعد تحویلشان دادیم. آنها تعجب کرده بودند که چرا برخورد ما خوب و سالم است. برای آنها بعید بود که برای تفریح به طبیعت برده شوند. از این جهت، تحت تأثیر اخلاق خوب و سالم بچههای سپاه و دانشجویان پیرو خط امام قرار گرفته بودند. این حالت در رفتار و ظاهرشان مشخص بود.
انتهای پیام