دختری که زندگی را”یک دستی”، به زیبایی ترسیم می کند!
دختری که زندگی را”یک دستی”، به زیبایی ترسیم می کند!

ساعت هشت و نیم صبح در حال رفتن به محل کارم در میدان فردوسی، بمبی که منافقین در یک خودرو پارک شده کنار دفتر هواپیمایی جاسازی کرده بودند، منفجر شد و…

بانو “زهرا صالحی” را یکی دو بار در دهکده‌ی نشاط (مجموعه ورزشی بقیةالله) در کنار دیگر بانوان ورزشکار دیده بودم. دختری بسیار محجوب، آرام و مهربان که به دور از هیاهوی ورزش و تمرین، به کار خود مشغول بود. زمانی که برای اولین بار موضوع گفت و گویمان را برایش شرح دادم، در کمال مهربانی و ادب آن را رد کرد؛ اما در جلسات بعدی و با آشنایی بیشتر، متقاعد شد که داستان زندگی اش را با هم مرور کنیم.

زمانی که به مقطع چگونگی مجروحیتش رسیدیم، بیشتر پی به نجابت و ارزش وجودی او به عنوان یک زن “مسلمان” پی‌بردم؛ چرا که بر اثر مجروحیت علاوه بر دست راستش، قسمتی از پهلوی او نیز آسیب دیده بود و در این سال‌ها آن را عفیفانه حتی از چشمان پزشکان کمیسیون پزشکی بنیاد شهید نیز پنهان نگهداشته و به درصد کم راضی شده است. درست برخلاف نگرش برخی از زنان امروزی که برهنگی و جلوه‌گری را نوعی برازندگی زنانه تلقی می‌نمایند!

در طول ۳۶سال دوران پس از جانبازی، توکل به خدا، تلاش بی‌وقفه و انتخاب آگاهانه او در ادامه مسیر زندگی، امروز از او دختری باصلابت و استوار ساخته که پس از یک دوره کار و تلاش و بازنشستگی، همچنان پرانرژی و خستگی ناپذیر، فعال است و در عرصه‌ی ورزش تیراندازی نیز حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. با این مقدمه کوتاه گفت وگویمان با این بانوی جانباز موفق را با هم پی می‌گیریم.

فاش‌نیوز: با تشکر از حضور شما در این گفت‌وگو، لطفا برای شناخت بیشتر مخاطبین، خودتان را معرفی بفرمایید.

– زهرا صالحی، متولد سال ۱۳۴۵ در تهران، در یک خانواده به همراه ۳ خواهر و سه برادر زندگی را می‌گذراندیم. شغل پدر آزاد و فلزفروش و مادر خانه‌دار بودند. فرزند پنجم خانواده هستم. خوشبختانه از کودکی ارتباط خوبی بین خانواده و بخصوص بچه ها حاکم بود؛ چرا که به لحاظ سنی فاصله کمی با هم داشتیم و به نوعی هم‌بازی یکدیگر هم محسوب می‌شدیم.

فاش‌نیوز: چگونه وارد عرصه کار و فعالیت اجتماعی شدید؟

– سال ۱۳۶۴ دیپلم را که گرفتم، خودم را برای کنکور آماده می‌کردم و به همین خاطر سال ۱۳۶۵ برای شرکت در کلاس های کنکور به میدان انقلاب می‌رفتم. یکی از دوستانم پیشنهاد داد که برای دوری از اتلاف وقت، تا اعلام نتیجه‌ی کنکور، به دنبال شغل باشیم. من پیشنهاد کردم ابتدا لیسانس بگیریم و با مدرک بالاتر، کار بهتری پیدا کنیم؛ که دوستم گفت “بانک” نیرو می گیرد. ما از این فرصت استفاده کنیم و حالا که نیروی دیپلمه استخدام می‌کنند، مشغول به کار شویم و بعد درسمان را هم ادامه می‌دهیم. این شد که من تیرماه سال ۱۳۶۵ وارد بازار کار و یا در حقیقت بانک شدم و بعد از ۵ هفته که تازه کارم را در بانک مرکزی شروع کرده بودم، این اتفاق برایم رقم خورد.

فاش‌نیوز: حادثه آن روز را توضیح می دهید؟

– بله. روز سه‌ شنبه ۲۸ مردادماه و مقارن با سالروز کودتای ۲۸مرداد سال۱۳۳۲، ساعت هشت و نیم صبح در حال رفتن به محل کارم در میدان فردوسی(من به دلیل اینکه تازه مشغول کار شده بودم، از سرویس رفت و آمد اداره استفاده نمی‌کردم)، بمبی که منافقین در یک خودرو پارک شده کنار دفتر هواپیمایی جاسازی کرده بودند، منفجر شد و باعث مجروحیتم گردید.

فاش‌نیوز: لطفا لحظه حادثه و مجروحیتتان را با جزئیات بیشتر توضیح دهید؟

– نمی‌دانم چگونه اما شاید همانند یک باد شدیدی مرا به آن سوی میدان پرتاب کرد. همه جا آتش گرفت و شیشه‌ها شکست. شدت انفجار به حدی بود که ۱۶نفر در دم شهید و بسیاری هم مجروح شدند. ترکشی هم به دست راست من اصابت کرد. دستم به پوستی آویزان بود و احساس کردم تا سر زانویم کشیده شده است. بعد هم مرا به بیمارستان مصطفی خمینی انتقال دادند. با توجه به اینکه خانم بودم، در همان وهله‌ی اول دستم را قطع نکردند.

فاش‌نیوز: خانواده چگونه از وضعیت شما با خبر شدند؟

ابتدا همکارانم که در محل کار منتظرم بودند، وقتی دیده بودند خبری از من نیست و از حادثه‌ی بمب‌گذاری هم مطلع شده بودند، بنابراین با خانواده‌مان تماس گرفته بودند که ما نمی‌دانیم فلانی کشته شده و یا مجروح است. خانواده به کمک همکاران پیگیری کرده و مرا در بیمارستان مصطفی خمینی یافته بودند.

فاش‌نیوز: واکنش خانواده به اتفاق پیش‌آمده چه بود؟

–  در حقیقت خانواده، بخصوص پدرم از ابتدا با کارکردن من مخالف بودند؛ چرا که معتقد بود ما نیاز مالی نداریم؛ پس نیازی به کار کردن شما نیست و همیشه عنوان می کرد که مگر من چیزی برایت کم گذاشته‌ام!

در کل نظرشان این بود که من نیز همانند دیگر خواهرانم به دنبال مهارت خیاطی و یا یک رشته‌ی هنری باشم. ولی به هرحال من علاقمند بودم که فعالیت اجتماعی داشته باشم. به دنبال علایق خودم بودم که در همان ابتدای کارم این اتفاق افتاد. البته این راهم بگویم که زمان زیادی از شاغل شدنم نگذشته بود و حتی فامیل هم از سرکار رفتنم اطلاع نداشتند. زمانی که این حادثه اتفاق افتاد، همگی با تعجب از خانواده می‌پرسیدند «این موقع صبح میدان فردوسی چکار می‌کرده؟» که خانواده عنوان می‌کردند برای کلاس کنکور می‌رفته که درست هم بوده و شرح ماجرای رفتن به محل کار و…

به لحاظ عاطفی، مادرم لطمه زیادی دیدند و تا زمانی که در قید حیات بودند بسیار کمک‌حالم بودند و دلگرمی بزرگی برایم محسوب می‌شدند؛ ولی سال‌هاست که ایشان را از دست داده‌ام. ایشان در سال ۱۳۸۸ وپدر سال ۱۳۸۹ از دنیا رفتند.

فاش‌نیوز: خداوند هر دو بزرگوار را رحمت کند. واکنش اطرافیان پس از این حادثه چه بود؟

– خانواه اینطور مطرح می کردند دیگرنیازی نیست با این وضعیت سرکار بروی و لذا برای رفتن به دانشگاه تلاش کن.

فاش‌نیوز: با توجه به این که شما درمسیر رفتن به محل کارخود بودید که این اتفاق برای شما افتاد، بانک مساعدتی در این خصوص نکرد؟

– آن زمان آقای دکتر “نوربخش” رییس کل بانک مرکزی بودند. برادرم از ایشان درخواست می کند که مرا برای عمل پیوند به کشور آلمان اعزام کنند. ایشان هم موافقت کردند و گفتند هرکاری که لازم هست انجام شود.

اما بیمارستان عنوان می کنند ما دکتری به نام دکتر “دوایی” داریم که پزشک حاذقی است و به اصطلاح دستش “طلا”ست و بسیاری از رزمندگان را که نیاز به عمل پیوند داشته‌اند معالجاتش با موفقیت بوده و… این دست هم که بسیار متلاشی شده و فرصت این که به آلمان اعزام کنیم نیست و باید سریعا پیوند انجام شود. بنابراین پیوند را دکتر دوایی زدند؛ اما من جزو معدود نفراتی بودم که پیوند موفقیت آمیز نبود. بعد از چند روز دستم سیاه شد و بعد از یک هفته دکتر امامی دستم را قطع کردند.

فاش‌نیوز: لحظه‌ای که متوجه شدید دست راست خود را از دست داده اید، چه حسی داشتید؟

– در آن سن واقعا احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد!

فاش نیوز: قطعی دست شما از چه ناحیه ای‌ست؟

– از بازو و حدود ۵ سانت پایین‌تر از کتف. منتها آن زمان از تجربه رزمنده‌ها استفاده کردند که بعد از قطع عضو، استخوان کمی رشد می کند. آن چند سانت از دستم را هم برداشتند و عملا این کار، استفاده از پروتز را هم برایم سخت کرد.

 

فاش‌نیوز: چطور؟

– از سوی بانک سفارش پروتز الکترونیکی دادند که یک بار از کشور اتریش و یک بار هم از انگلیس آوردند. اما شاید برای کسانی که آرنجشان را داشتند، استفاده از پروتز راحت‌تر بود و با انبساط و انقباض عضله، بازو بسته می‌شد. اما برای من حتی با مراجعه‌ی مکرر به فیزیوتراپی به منظور آماده شدن برای دریافت پروتز، تلاش‌ها فایده‌ای نداشت.

برای مثال برای گرفتن یک لیوان، باید دست، باز و بسته شود. چقدر لیوان شکست و یا برای مثال وقتی کیفی در دست می گرفتم، یکباره “دست”م قفل می‌کرد و این کیف در دستم می‌ماند و باید بند کیف را پاره می‌کردیم تا بتوانم آن را رها کنم. خیلی وقت‌ها نمی‌توانستم به شرکت سازنده مراجعه کنم تا قفل آن را بازکنند. بنابراین کارایی لازم را برای من نداشت. این شد که به پروتز زیبایی و حفظ ظاهر بسنده کردم.

فاش‌نیوز: چگونه با شرایط کنار آمدید؟

– البته شرایط سختی بود و پذیرفتن شرایط، سخت‌تر. فکرش را بکنید درحال حاضر هم پذیرفتن یک جانباز خانم برای جامعه غریب و ناآشناست؛ زیرا زمانی که صحبت از جانباز می‌شود، تصویر یک “مرد” در ذهن می‌نشیند که در جبهه بوده و بعد هم جانباز شده. حقیقت است که این افراد خیلی ایثار کرده‌اند تا به مقام جانبازی رسیده‌اند و خودخواسته منتظر حادثه بوده‌اند. اما برای زنان و کودکانی که در شهر و دور از منطقه‌ی جنگی، زمانی که این اتفاق می‌افتد، کاملا غیرمنتظره و غیرقابل باور است؛ چرا که زمانی که این اتفاق افتاد حتی تا زمانی که مرا به بیمارستان می‌رساندند فکر می‌کردم گاز مغازه ساندویچی که کنار دفتر هواپیمایی قرار داشت، ترکیده است. در بیمارستان بودم که متوجه شدم یک بمب‌گذاری بوده است.

به هرحال پذیرش شرایط و تصمیم‌گیری بسیار سخت بود. از سویی همکاران تماس می‌گرفتند و تشویقم می‌کردند که سرکارم برگردم و از سوی دیگر خانواده که می‌گفتند نیازی نیست بروی. ولی عملا دیدم چاره‌ای نیست و باید ادامه بدهم.

فاش‌نیوز: با توجه به شرایط دستتان، کار در بانک برایتان مشکل نبود؟

– اتفاقا خیلی هم مشکل بود و عملا کارایی‌ام را از دست داده بودم. چرا که من دست راستم را که بیشتر کارهایم را هم با همان دست انجام می‌دادم، نداشتم. بنابراین همزمان، هم باید “چپ‌ دستی” و هم “یک دستی” را تجربه می‌کردم.

بانک این فرصت را به من داد که بتوانم نوشتن دوباره را بیاموزم. ابتدا به کلاس خطاطی رفتم؛ و چون باید با دست چپ هم تمرین می‌کردم، استاد نمی‌توانست با قلم به من آموزش دهد. متوجه شدم که موفقیتی ندارم؛ چرا که هم استاد توانایی آموزش با شرایط من را نداشت و هم من مهارت نوشتن با دست چپ را نداشتم؛ تا اینکه یکی از همکارانم که در انجمن خوشنویسی دوره خطاطی را آموزش دیده بود، پیشنهاد داد که خودم آموزش می‌دهم. این شد که کار آموزش با مداد را با من شروع کرد و با سرمشق‌هایی که می‌داد من هم همانند شاگردان کلاس اولی از ابتدا شروع کردم.

 

فاش‌نیوز: نوشتن‌ها امیدوارکننده بود؟

– ابتدای نوشتن، با دیدن دستخط خودم، ناامید می‌شدم؛ ولی همکارم مرا مرتب تشویق می‌کرد.

فاش‌نیوز: چه زمانی طی شد تا وضعیتتان مورد قبول واقع شود؟

– حدود یک سال که هم طول درمانم را می‌گذراندم و هم فیزیوتراپی و بعد هم برای پروتز اقدام کردم، کم کم دست‌خطم مناسب شد. کارهای درمانی هم روی روال خودش قرار گرفت و عملا از سال ۱۳۶۶ کارم را شروع کردم.

فاش‌نیوز: درحال حاضر از انتخابتان راضی هستید؟

– بله. امروز که گذشته را مرور می‌کنم، اگر نظر خانواده را می‌پذیرفتم و فقط به دانشگاه اکتفا می‌کردم، نهایتا چهار یا پنج سال از زمان زندگی‌ام پر می‌شد.

فاش‌نیوز: چه سالی بازنشسته شدید؟

– سال ۱۳۹۵٫

فاش نیوز: با توجه به اینکه شاغل بودید، امتیاز ایثارگری در بازنشستگی شما تاثیر داشت؟

– متاسفانه خیر. حتی امتیاز ایثارگری که به جانبازان تعلق می گیرد، از سوی مسوولان بانک که باید پیگیری می‌کردند و در این خصوص کوتاهی کردند، خودم هم پس از بازنشستگی پیگیری کردم، سودی نبخشید و پاسخگو نشدند. زمانی هم که از بنیاد پیگیری کردم، گفتند چون از بانک حقوق دریافت می‌کنید، فوق‌العاده‌ی ایثارگریتان را هم باید از بانک دریافت می‌کردید.

فاش نیوز: یعنی عملا هیچکدام قبول نکردند؟

– نه متاسفانه.

فاش‌نیوز: چگونه با یک دست وسایل مورد نیازتان را جابه جا می‌کنید؟

– من در کل چادری هستم. حتی زمانی هم که سرکار می‌رفتم با چادر می‌رفتم. همکارانم با تعجب می‌پرسیدند، چطور با یک دست هم کیف برمی‌داری و هم چادرت را نگه می‌داری! البته من چاره کار را در دوختن “کش” به چادرم یافته بودم؛ که قدری کار را برایم راحت‌تر می‌کرد.

فاش‌نیوز: در استفاده از پروتز اذیت هم می‌شوید؟

– بله؛ بخصوص اوایل که دستم هنوز کاملا جوش نخورده بود و از لابلای زخم، عفونت و خونآبه بیرون می‌آمد، گاها پروتز را نمی‌گذاشتم. الان هم که مدت زمان زیادی از آن استفاده می‌کنم گردن درد به سراغم می‌آید.

فاش‌نیوز: چه سالی وارد دانشگاه شدید و چه رشته‌ای پذیرفته شدید؟

– سال۱۳۶۷، رشته‌ی حسابداری دانشگاه تهران.

فاش‌نیوز: این حجم از فعالیت و کار و تحصیل هم‌زمان سخت نبود؟

– سخت که بود؛ بخصوص هماهنگ کردن واحدهای درسی با ساعات اداری و گرفتن مرخصی ساعتی. گاهی دوستان همکاری می کردند و گاهی هم به لحاظ حجم زیاد کار، این همکاری ضعیف می شد و به ناچار مجبور به حذف بعضی از واحدها می شدم. اما در کل با ادامه‌ تحصیل، دریچه‌ی دیگری از زندگی به رویم باز شد.

فاش‌نیوز: عکس العمل همکلاسی‌هایتان نسبت به شما به عنوان یک خانم جانباز چگونه بود؟

– البته تعدادی از جانبازان اعم از خانم “سارا عزیزی” که درحال حاضر ساکن آمریکا هستند، آقای “داوود حیدری”، مسوول دهکده‌ی نشاط، جانباز آقای “مهدی اسلام‌پناه” جزو هم دانشگاهی‌های بنده بودند. اما در کل سعی می‌کردم به عنوان یک جانباز مطرح نشوم.

فاش‌نیوز: علت خاصی داشت؟

– شاید علت آن این بود که بازخورد مناسبی از این موضوع نمی‌گرفتم. چرا که همه فکر می‌کردند ما با استفاده از سهمیه، پذیرفته شده‌ایم. درحالی که در کارنامه‌ی کنکورم درصدهایی که زده بودم درصدهای خیلی خوبی بود؛ به طوری که وقتی نتیجه‌ی کنکور اعلام شد، (آن زمان اسامی پذیرفته شدگان از طریق روزنامه اعلام می‌شد)، در کتابخانه بانک منتظر روزنامه بودیم. وقتی همکارانم اسم مرا در لیست قبولی دیدند، خوشحال شدند و تبریک گفتند. اما بعضا هم می‌شنیدم که می‌گفتند با سهمیه پذیرفته شده! فقط یکی از همکاران منصف رو به بقیه گفت درست که از سهمیه استفاده کرده، اما بد نیست شما نگاهی هم به درصدهای زده شده بیندازید.

فاش نیوز: پس در دبیرستان هم دختر درسخوانی بودید؟

– بله؛ درسم خوب بود. یک‌سالی که تا رفتن به دانشگاه وقفه افتاد، دوستانم خلاصه نویسی تمام درس‌ها را به من دادند و با دادن جزوه‌ها و کتاب‌های تست‌زنی و سرعت عمل در آن، تمام سعی‌ام را می کردم؛ و این موجب شد که با درصد بالایی در دانشگاه پذیرفته شدم.

فاش‌نیوز: جانبازیتان فقط از ناحیه‌ی دست راست است؟

– دست راستم از ناحیه‌ی زیرکتف قطع شده و البته پهلوی راستم هم آسیب دیده است.

فاش‌نیوز: با چند درصد جانبازی؟

۵۵درصد.

فاش‌نیوز: فکر نمی‌کنید برای این حجم از آسیب‌دیدگی، باید درصد بیشتری برایتان لحاظ می‌شد؟

– البته از زمانی که در دهکده نشاط با بانوان بیشتری آشنا شدم، متوجه درصدبندی شدم. البته این انتقاد را به کمیسیون پزشکی دارم؛ چرا که بانوانی را دیده‌ام که نسبت به شرایط من مجروحیت کمتری دارند؛ اما به لحاظ درصدبندی، درصد بیشتری به آنها تعلق گرفته است. قبلا ۴۵درصد برایم تعیین کرده بودند و بعدها که اعلام کردند همه برای کمیسیون مجدد اقدام کنند، درصدم به ۵۵ ارتقا یافت. البته مجروحیت پهلوی راستم لحاظ نشده است.

 

فاش‌نیوز: چرا تا به حال این موضوع را پیگیری نکرده‌اید؟

– شاید دلیل اصلی آن به نوعی خجالت و دلیل بعدی آن هم این بوده که من تنها زن جانباز شاغل در بانک مرکزی بودم؛ و از سویی با جانبازان هم مأنوس نبودم و از شرایط دیگر جانبازان هم اطلاعی نداشتم.

فاش‌نیوز: پس در واقع در ارتباط بیشتر با دیگر جانبازان، با حق و حقوقتان بیشتر آشنا شدید؟

– بله؛ دقیقا پس از آشنایی با جانبازان این مجموعه بود که متوجه شدم.

فاش‌نیوز: با دهکده نشاط چگونه آشنا شدید؟

– یکی از دوستان جانبازم به نام خانم “سارا عزیزی”اخیرا مرا به جانباز، آقای داود حیدری معرفی کرد. البته من زمان دانشجویی به خاطر این که از بانک مرخصی ساعتی می‌گرفتم و به کلاس می‌آمدم، بلافاصله پس از پایان کلاس‌ها سریع به محل کارم بر می‌گشتم. بنابراین خیلی فرصت این را نداشتم که با دیگر جانبازان ارتباط بگیریم و آقای حیدری هم مرا ندیده بود. وقتی خانم سارا عزیزی در دهکده‌ی نشاط مرا به ایشان به عنوان همکلاسی قدیمی معرفی کرد، ایشان با تعجب پرسیدند شما “اتاق جانبازان” می‌آمدید؟ یعنی من درطول سال‌های تحصیل در دانشگاه حتی نمی‌دانستم “اتاق جانبازان” کجا هست.

فاش‌نیوز: ورزش را از چه زمانی شروع کردید؟

– من از زمان دانشجویی که با خانم عزیزی در دانشگاه آشنا شدم، ایشان ازناحیه “پا” جانباز بودند اما دستان سالمی داشتند و تنیس کار می‌کردند. من همواره فکر می‌کردم چون مشکل “دست” را دارم، بنابراین نمی‌توانم هیچ ورزشی را دنبال کنم. ایشان به من پیشنهاد دادند که ورزش را شروع کنم. این شد که سال ۱۳۸۰ به باشگاه “مهرانی” آمدم و رشته تیراندازی با تپانچه را با مربیگری استاد “عباس کیارستمی” شروع کردم. مربی خوب و دلسوزی که درتمام سال‌هایی که مربیان مختلفی را تجربه کرده‌ام، ایشان اولین مربی‌ام بودند که در این امر واقعا تاثیرگذار بودند. اما چون تمام کارها را با یک دست و آن هم دست چپ انجام می‌دادم ، دستم زود خسته می‌شد. از سویی برای تیراندازی با تپانچه نباید لرزش دست وجود داشته باشد و از سوی دیگر احساس می‌کردم نمی‌توانم برای زمان طولانی مدت اسلحه را در دست نگه دارم و شلیک کنم. بنابراین آموزش با تفنگ بادی را شروع کردم. ایشان راه و چاه این رشته را به من یاد دادند. با چندین جلسه تمرین، کم کم به تیراندازی علاقمند شدم و این رشته را انتخاب کردم و تا سال۱۳۹۷که باشگاه “مهرانی” فعال بود، در آن شرکت می‌کردم.

در مسابقات کشوری شرکت می‌کردیم و به لیگ می‌رفتیم. خلاصه هر جا مسابقات جانبازان بود شرکت می‌کردم. ولی به مرور که اسلحه‌ها کهنه شد و باشگاه هم به خاطر هزینه‌ی بالای آن، سلاح جدید خریداری نکرد، سانس خانم‌ها بعد از مدتی تعطیل شد.

بعد از یک وقفه طولانی سه‌ساله، سارا پیشنهاد کرد حالا که کلاس تیراندازی تعطیل شده، برای کلاس‌های “دارت” شرکت کنم. البته من هیچ آشنایی با این رشته نداشتم. این‌بار مرا به آقای “حدادی” معرفی کرد که ایشان هم مرا به گروه بانوان جانبازان معرفی نمود و ما هم در این مجموعه، در کنار تعدادی از بانوان جانباز، این رشته را پی گرفتیم.

فاش‌نیوز: از مقام‌های قهرمانی که دراین دو رشته کسب کرده‌اید هم برایمان بگویید.

– در رشته‌ی دارت چندان موفق نبودم؛ اما در مسابقات تیراندازی قهرمانی کشوری رتبه کسب کردم. در مسابقات لیگ هم تا پیش از فوت مادرم شرکت می‌کردم. اما پس از آن احساس کردم روحیه‌ام خسته شده. بنابراین مسابقات لیگ را کنار گذاشتم و در حال حاضر هم ورزش را برای حفظ سلامتی انجام می‌دهم.

همین اواخر هم در پارالمپیاد شهرداری تهران به دعوت مسوول هیئت‌مدیره‌ی بانوان معلول مناطق ۲۲گانه در مجموعه پردیسان منطقه دو یکسری مسابقات ورزشی برگزار شد. با وجودی که چندین سال از ورزش تیراندازی فاصله گرفته بودم و تمرین هم نداشتم، در این مسابقات شرکت کرده و نفر اول شدم.

فاش‌نیوز: بودن در کنار دیگر بانوان جانباز چه مزیت‌هایی دارد؟

– البته سابقا در باشگاه “مهرانی” که بودم این فرصت آشنایی با جانبازان فراهم نبود و ارتباط زیادی نداشتیم. اما در دهکده‌ی نشاط شرایط متفاوت شد. با جانبازان آقا و خانم بیشتری آشنا شدیم و نسبت به هم شناخت بیشتری پیدا کردیم و از وضعیت جسمانی یکدیگر و اینکه کجا مجروح شده‌اند و یا از تجربیات هم بیشتر استفاده می‌کنیم. گاهی که می‌بینم بعضی از جانبازان با شرایط جسمانی سخت، اما با چه پشتکاری به ورزش می‌پردازند، همین مشوق بیشتری برای ادامه این راه است.

فاش‌نیوز: ورزش را برای جانبازان تا چه حد ضروری می‌بینید؟

– ورزش و تحرک باعث می شود تا فرد از آن یکنواختی و روزمرگی فاصله بگیرد و همین ارتباط ساده باعث افزایش روحیه می شود.

فاش‌نیوز: در حال حاضر روزهای خود را چگونه سپری می‌کنید؟

– البته باتوجه به شرایط این روزها و محدودشدن فضای مجازی، قبلا با عضویت در گروه های مختلف آموزشی، زمان بیشتری را می‌گذراندم. مطالعه کتاب که جزو برنامه‌های روزانه‌ام می‌باشد و من هم مانند همه‌ی افراد، زمانی را هم به فعالیت درخانه می‌گذرانم.

فاش‌نیوز: ارتباط‌تان با خدا چگونه است؟

– خیلی خوب! یعنی در واقع عالی است. تمام حرف‌هایم را به او می‌گویم. البته گاهی شده برای لحظاتی ناامیدی که به سراغ همه افراد، از جمله من هم می‌آید اما همان لحظات هم با ارتباط با خدا، دوباره نیرو می‌گیرم و به زندگی روزمره باز می‌گردم.

فاش‌نیوز: به عنوان یک بانوی جانباز، چه انتظاری از بنیاد شهید و امور جانبازان دارید؟

– گاهی حس می‌کنم ما به عنوان بانوان جانباز، وجود نداریم و دیده نمی‌شویم. زمانی که خانه‌ام را جابجا کردم و می‌خواستم پرونده‌ام را از بنیاد منطقه بگیریم و به منطقه‌ی جدید محل سکونتمان ببرم، مسوول بنیاد می‌گفت شما سال تا سال به اینجا نمی‌آیید؛ برای چه می‌خواهید پرونده‌تان را به منطقه‌ی دیگر ببرید؟ با تاسف جواب دادم” شما هیچ سراغی از جانبازتان نمی‌گیرید و تنها به یک تبریک پیامکی روز جانباز بسنده می‌کنید. حتی زمانی که به بنیاد مراجعه می‌کنیم، ما را به عنوان یک جانباز نمی‌شناسند و گاهی فکر می‌کنند ما همسر جانبازیم. فکرش را بکنید؛ این موضوع حتی برای خود پرسنل هم هنوز جا نیفتاده؛ چه برسد به مردم عادی جامعه.

فاش‌نیوز: پس قاعدتا برخورد مردم کوچه و بازار هم باید متفاوت باشد؟

– بله؛ برخوردها متفاوت است. گاهی افرادی که عاطفی هستند، مهربانیشان را طوری نشان می دهند که احساس ترحم دارند. بعضی‌ها هم به قدری بی‌تفاوت هستند که وقتی متوجه می شوند جانبازیم، با تعجب می‌گویند: “چه خوب! یعنی شما را جانباز حساب می‌کنند؟!” فکرش را بکنید می‌گویند: چه خوب که شما را جانباز حساب می‌کنند!

دیدگاه اکثریت این است که “جانباز” تنها افرادی هستند که در جبهه جنگیده و مجروح شده‌اند و یا پرستاران و پزشکانی که در زمان جنگ در جبهه حضور داشته اند و مجروح شده‌اند و با ناباوری می‌گویند: “عجیب است شما که در خیابان دچار حادثه شده‌اید هم جانباز محسوب می‌شوید!” یا فرضا افرادی که از شاغل بودن من خبر دارند می‌گویند چه خوب که شما هم از “بانک” و هم از “بنیادشهید” حقوق می‌گیرید! وقتی توضیح می‌دهم که مگر امکان دارد که یک فرد از دو جای مختلف دولتی حقوق بگیرد، همین را هم باور نمی‌کنند.

آن وقت می‌گویند: «پس چرا به کارت ادامه دادی؟ می توانستی درخانه بمانی و حقوق بگیری؟! و من مجدد توضیح می‌دهم که چه لزومی داشت وقتی من شاغل بودم و حقوق می‌گرفتم، خودم را حالت اشتغال کنم و از بنیاد حقوق بگیرم. بنابراین ترجیح دادم که کار کنم و حقوق بانک را بگیرم. باز هم می گویند پس معلوم است که حقوق بانک به قدری بالاست که ترجیح دادی از حقوق بنیادشهید صرف‌نظر کنی! متاسفانه برخوردها و برداشت های این‌چنینی بسیار زیاد است.

حتی کمیسیون پزشکی نیز در برخورد، کمترین عاطفه‌ای نسبت به جانباز ندارد و ما را همانند یک آدم آهنی می‌بینند که یک “قطعه”ای از ما کم شده و باید به آن قطعه کم شده، درصد بدهند و اصلا به جنبه‌های روحی و روانی فرد، زندگی از دست رفته‌ی او و موقعیت‌های نابودشده‌ی او توجهی نمی‌کنند. فقط ما را افراد زیاده‌خواهی می‌دانند که بی‌دلیل به دنبال افزایش درصد جانبازیمان هستیم. درصورتی که اگر دنیا را هم به یک جانباز بدهند، در مقابل آن عضوی که از دست داده کمترین ارزش را دارد.

فاش‌نیوز: پیشنهاد شما در این خصوص چیست؟

– با توجه به اینکه ما ۸ سال جنگ درکشورمان داشته ایم و در کنار آن، موشکباران‌ها و بمباران‌ها زنان و کودکان بسیاری آسیب دیده‌اند و یا در بمب‌گذاری‌ها، شهدا و مجروحان ترور کم نبوده‌اند. بنابراین نقش رسانه‌ها در شناخت “بانوان جانباز” به جامعه می تواند موثر باشد.

فاش‌نیوز: خانم صالحی، شما وجود آسایشگاه‌ها را برای بانوان جانباز تا چه میزان ضروری می بینید؟

– تا سال‌های گذشته تقریبا به این قضیه فکر هم نمی‌کردم؛ اما با بالارفتن سن وسال که امری اجتناب‌ناپذیر است، وجود چنین مکان‌هایی را لازم و ضروری می‌بینم.

فاش‌نیوز: در پایان اگر حرف نگفته و خاصی هم دارید بفرمایید.

– متاسفانه این روزها حس همدردی و همدلی و محبت در زندگی‌ها کم شده، امیدوارم رفع شود و قدری نسبت به یکدیگر مهربان‌تر باشیم.