بچهها شکل هفت سین را میکشیدند؛ عکس سیب، سنجد، سبزه و… همه برنامههایمان را آماده میکردیم. عراقیها که میدانستند ما برای عید، یک کارهایی انجام میدهیم، صبح روز اول سال نو، بیمقدمه میآمدند توی آسایشگاهها.
کتاب «هفت سین در خاک» خاطرات آزادگان مازندرانی در لحظه تحویل سال در اردوگاههای عراق به قلم «مریم سادات ذکریایی» در ۱۲۸ صفحه به همت کمیته تدوین و انتشارات کنگره سرداران، امیران و ده هزار شهید مازندران به چاپ رسیده است.
مطالب کتاب در ۳۰ بخش و عنوان مستقل و جداگانه با عناوینی چون: «عیدی عراقی»، «داوطلب»، «صبح روز عید»، «چشمهای مشتاق»، «ماهی آبی و قرمز»، «مثل حصار»، «حال و هوای عید»، «سین هفتم»، «هدیه سال نو»، «شیرینی نخودی»، «کارت تبریک»، «بارانی از نور»، «اگر شما را تفتیش نکنیم»، «بیجی»، «یه دونه انار»، «در یک فرصت کوتاه»، «شیرینی نخودی»، «انگار در ایران بودیم»، «ما در قرنطینه بودیم»، «عدد عدد بالانتقام!»، «قلب سنگی»، «لباسهای وصلهدار»، «سین هفتم»، «کارت تبریک»، «لبخندی روی لبهای ترک خورده»، «فرار از اردوگاه با یک تکه آهن»، «مثل یک جامعه»، «مسابقه بدون جایزه» و «از پشت پنجره حفاظدار» آمده است.
در صفحه ۲۶ و ۲۷ کتاب خاطرهای از «داود آرمیون» با عنوان «صبح روز عید» آمده است که میخوانیم.
اواخر سال ۱۳۶۳ اسیر شدم. نمایندگان صلیب سرخ هنوز به کمپ ما نیامده بودند و عراقیها هم هر کاری میخواستند، میکردند.
هر آسایشگاه، دوازده تا پنجره داشت که عراقیها به راحتی ما را زیرنظر داشتند. در سالهای بعد، بچهها مسواکی را که پشتش آیینه داشت، از عراقیها دزدیدند. مسواک را صلیب سرخ داده بود که به اسرا بدهند، هنوز به دست ما نرسیده بود. یک نفر نگهبان داشتیم که با آن مسواک کوچک، عراقیهایی که از سمت آسایشگاه میآمدند را رصد میکرد. ما هم فوری با جوراب به آسایشگاههای دیگر اطلاع میدادیم.
اگر جوراب را به میلههای آسایشگاه میبستیم، این یعنی اینکه نگهبان عراقی رفت، اگر جوراب را باز میکردیم، یعنی نگهبان دارد میآید و مواظب خودتان باشید. به این ترتیب ما میتوانستیم مخفیانه، دور از چشم عراقیها برنامههایمان را انجام بدهیم.
آن روز با سختی مراسم عید را اجرا کردیم و عراقیها به خاطر این کار ما را تنبیه کردند. از جمله کارهای مخفی ما، تهیه شیرینی بود. شیرینی را از نانهایی که برای صبحانه و شام به ما میدادند، درست میکردیم. داخل نان خمیر بود. بچهها این خمیرها را درمیآوردند و میگذاشتند توی آفتاب تا خشک بشود. البته همیشه یکی از بچهها نگهبان میشد، یک وقت سرباز عراقی خمیرها را نبیند. اگر میدیدند نتیجهاش کتک بود.
خمیرها که خشک میشد، با سنگ میکوبیدند تا آرد شود، بعد آرد را نگه میداشتند برای شب عید که با آن شیرینی درست کنند. این امکانات را با حقوق ماهیانه یک و نیم دلاری تهیه میکردیم. کم پیش میآمد که بچهها برای خودشان از فروشگاه چیزی بخرند. فقط وقتی سراغ فروشگاه میرفتیم که بخواهیم چیزی برای همه بخریم، معمولا هم شیرخشک و شکر میخریدیم.
هفت سین را هم که نمیتوانستیم تهیه کنیم، بچهها شکل هفت سین را میکشیدند؛ عکس سیب، سنجد، سبزه و…
همه برنامههایمان را آماده میکردیم. عراقیها که میدانستند ما برای عید، یک کارهایی انجام میدهیم، صبح روز اول سال نو، بیمقدمه میآمدند توی آسایشگاهها و میگفتند:
_ «برپا! دستها بالا! همه بروید بیرون.»
اول همه را بازدید بدنی میکردند و بعد ما را بیرون میفرستادند و آخرسر هم تمام وسایلمان را بهم میریختند و همه نوشتههامان را پاره میکردند.
انتهای پیام/