اینجا شلمچه، فکّه، دوکوهه، علقمه، معراجالشهدا و منزلگه عاشقان است و یادآور همه نامهایی است که یادآور عشق و الفت و نیکی هستند.
همدان، «زهرا بیگدلو» فعال رسانهای؛ تفاوتی ندارد بار اول یا دوم یا چندم باشد که به این سفر وارد شده باشی وقتی به عرفات ایران پا میگذاری، همان معنویت، همان انس و الفت و همان حس گرم و عاشقانه در رگهایت جاری میشود، شاید چون میزبان از همان بدو ورود هوای دلت را دارد و دلت را هوایی خودش کرده است.
بیماری کرونا در دو سال گذشته حتی همین انس و الفت معنوی و بیریا را هم از ما دور کرده بود اما حالا فرصتی دست داده تا باز هم میلیونها عاشق و دلداده در میعادگاه عاشقان حاضر شوند.
پا به طلاییه میگذاری همان سه راهی که شهید همت را به وصل یار رساند، در شلمچه حاضر میشوی همان زمینی که سرخی خونهای شهیدان این دشت پر لاله را عطرآگین به یاد و خاطره کربلای ۵ کرده است.
به هویزه میرسی به آرامگاه شهیدان گمنام که نام روح الله بر مزارشان نگاشته شده تا یاد پیر و مرشد این مسیر عاشقانه و عارفانه نیز از بخشی دیگر از این عاشقانههای جاودان را تداعی کند.
در هوایی نفس میکشی که در این هوا عبادت و زهد و عشقبازی با معبود در هم آمیخته بوده و نفسهای قدسی عاشقان به معراج رفته است و این انفاس قدسی همین فضاست که طمأنینه و آرامش را در جسم و جانت جاری و ساخته است.
شاید اینجا و در این مکان به اندیشهای بیشتر و بالاتر از آنچه تاکنون در آن زندگی کردهای برسی به همان معنا و مفهوم که سید شهیدان اهل قلم فرمود: در جهان رازی است که جز به بهای خون فاش نمیشود…
حالا حتی در اروند کنار هم جز نجوای درونی خودت با واژهها چیزی نمیشنوی، انگار این واژهها هستند که از درون تو بر جهان هستی تسلط یافتهاند و صدای هر هیاهوی دیگری را به خاموشی کشاندهاند.
اینجا منزلگه عاشقان است، شلمچه است، فکّه است، دوکوهه و علقمه و معراجالشهداست و یادآور همه نامهایی است که یادآور عشق و الفت و نیکی است.
زبان قاصر است از وصف حال عجیب این قطعه از بهشت، حتی در همان زمان که مناجات و زمزمههای جاماندگان آن سالها را از این قافله میشنوی باز در مغناطیس زمان و مکان ثابت میشوی و قدم از قدم برنمیداری تا جان خسته و آشفته را از رنگ و ریا و بالا و پایین روزگار جلا دهی.
سفر کوتاه اما پر از نور است و هر روز بعد این سفر، وامدار انوار مقدسی هستی که ظرف وجودت را لبریز از عشق کرد و هوای زندگیت را به آن گرده زده، معجزهای که قلب تو را از این زمین خاکی و مادّی به رستنگاه ازلی برد به همان قرار عاشقانه اول که با معبود داشتی، به همان جا که به اصالت خود گره خورده بودی.
در همین ایام و طی کردن این طریقت، بار سفر میبندی تا هجرت کنی از خود، هجرت کنی از خاک تا وجودت را پرواز دهی به عروج، به افلاک به بلندای عبودیت.
سفرت بخیر… رهاورد سفرت عشق باشد و نور… زلال این سفر گوارای وجودت نظرکرده دوان.
انتهای پیام/