«سودابه احدی» در ۳۰ تیر ۱۳۳۴ در سنندج متولد شد. فضای خانه پدر، از فرهنگ دینی و آداب و رسوم بومی سرشار بود و تنفس در این فضا و تلاشی که پدر و مادر برای تربیت سودابه از خود نشان میدادند.
«سودابه احدی» در ۳۰ تیر ۱۳۳۴ در خانوادهای متدین و با فرهنگ از اهالی سنندج متولد شد. فضای خانه پدر، ازفرهنگ دینی و آداب و رسوم بومی سرشار بود و تنفس در این فضا و تلاشی که پدر و مادر برای تربیت سودابه از خود نشان می دادند، او را از کودکی با قرآن آشنا کرد و همین آشنایی با سرچشمه وحی الهی بود که دخترک نوپای آن روزها را، برای قبول مسئولیتهای فردا آماده می ساخت.
دوران تحصیل را در زادگاهش – سنندج سپری کرد و موفق به اخذ دیپلم متوسطه در رشته ادبی شد. او از دوره جوانی به شغل معلمی و تربیت نوباوگان کردستان علاقمند بود و با همین انگیزه و علاقه، در سال ۱۳۵۸ به استخدام آموزش وپرورش درآمد و خود را به یکی از روستاهای محروم دیواندره رساند.
این فصل از زندگی معلم جوان، با پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود و همزمان نیز احزاب معاند و گروهکهای ضد انقلاب، شهرها و روستاهای کردستان را مورد تاخت و تاز خود قرار داده بودند.
احزاب سیاسی مسلح، باهرکسی که کوچکترین علاقه و پیوندی با نظام اسلامی داشت، مخالف بودند و مخصوصا ماموران دولتی و نهادهای انقلابی را به جرم ارائه خدمات نظام نوپای اسلامی، به مردم محروم منطقه، با اعدامهای به اصلاح خلقی! از پیش رو برمی داشتند.
اما عشق به تعلیم وتربیت نونهالان، روستایی، برخطرات این ماموریت فائق آمد و سودابه علی رغم همه سختیهای این راه، وارد روستا شد. در مقابل فداکاری این معلم، اهالی خونگرم و ساده روستا نیز، قدردان آموزگار فرزندانشان بودند و او را از صمیم دل دوست داشتند.
سودابه همزمان با تعلیم دانش آموزان آبادی، خود نیز روحیه علم آموزی و دانش آموختن را حفظ کرد و با همه مشکلاتی که در پیش رو داشت، تحصیلات خود را تا سطح فوق دیپلم ادامه داد. شش سال حضور او در روستا و فداکاریهایی فراتر از وظایف یک معلم، پیوند عمیقی میان سودابه و اهالی آبادی ایجاد کرده بود.
ولی او پس از اخذ مدرک کاردانی، ناچار بود توان علمی جدیدش را، برای تعلیم دانش آموزان مدارس راهنمایی و تربیت شان به کار گیرد و روستای محبوبش را، به قصد شهر ترک کند. خاطره خداحافظی سودابه با اهالی و دانش آموزانی که پای دیوار خانههای روستا ایستاده بودند واشک می ریختند، هنوز در یاد مدرسه گلی وکشتزارها و تپه های آبادی مانده است و جاده خاکی ده، همچنان چشم انتظار بازگشت آموزگار مهربانی است که دوباره با الفبایی ساده، درس زندگی و فداکاری را به بچههای آبادی بیاموزد.
اما تقدیر گاه بر خلاف میل آدمی، سرنوشت دیگری را برای او رقم میزند. سودابه احدی در مهر ماه سال ۱۳۶۴ به سنندج بازگشت و کار معلمی را در مدرسه راهنمایی «مدیری» آغاز کرد.
هنوز چهار ماه از حضور او در این مدرسه نگذشته بود که در یکی از روزهای دی ماه ۱۳۶۵ واقعه ای هولناک، شهر سنندج را بر سر اهالی اش آوار کرد. آن روز ۲۸ دی ماه بود و مردم مشغول زندگی عادی خودشان بودند که ناگهان، چند فروند هواپیمای عراقی در آسمان ظاهر شدند و در یک چشم به هم زدن، چندین نقطه شهر را، با بمب های ویرانگر و اهدایی قدرتهای سلطه جوی جهانی، به تلی از خاک و آتش و دود تبدیل کردند.
در این حمله ناجوانمردانه، بسیاری از مردم بی گناه شهر به شهادت رسیدند. سودابه احدی نیز، یکی از شهیدان آن روز بود که قیل و قال مدرسه را برای همیشه جا گذاشت و خود را در خلوت وصال به مقام «عند ربهم» رساند.
انتهای پیام/