«سینمای انقلاب» عنوانی منفک و مجزا از آنچه اصطلاحاً «سینمای جنگ» مینامند نیست، چراکه حقیقت انقلاب و باطن آن در طول جنگ تحقق یافته است و بنابراین، سینمای انقلاب چارهای ندارد جز آنکه هویت خود را در این دفاع هشت ساله و پیوند معنوی آن با جنگهای مقدس تاریخ بجوید.
سید شهیدان اهل قلم در زمان حیات پر بار خود در یادداشتی به موضوع هویت در سینمای انقلاب پرداخته است و آن را وامدار دفاع هشت ساله می داند.
وی در یادداشت خود چنین آورده:
سینمایی را که اکنون در کشور ما خود را موقوف به جنگ کرده است، نباید مشمول عنوان کلی «سینمای جنگ» دانست و راستش، اگر جنگ ما نیز در زمره جنگهایی بود که در این قرن اخیر در کره زمین رخ داده است، بنده خود از نخست کسانی بودم که از نظرگاهی مخالف با جنگ فیلم میساختم.
در عنوان «سینمای جنگ» هیچ اشارهای به ماهیت دفاع هشت ساله ما در برابر آن جنگ تحمیل شده وجود ندارد و مسئله به گونهای عنوان میشود که تو گویی اگر ما خدایی نکرده هنرمندانی بودیم متوطن در عراق که از قضای روزگار در دوران جانیِ قدرتطلبِ تجاوزگرِ گژاندیشی چون صدام تکریتی میزیستیم، باز هم میبایست قادسیه مفتضح و شکست خورده صدام را مصداق عنوان «جنگ بگیریم» و حالا بحث کنیم که وظیفه سینمای جنگ چه میتواند باشد.
اگر به جای حاج همت و حاجیپور و کاوه و علیرضا نوری و محمد بروجردی و حاج حسین خرازی و دیگران، افرادی چون سرتیپ «طالع رحیم الدوری» و «عدنان خیرالله» و «ضیا توفیق ابراهیم» و «ماهر عبدالرشید» فرمانده تیپها و لشکرهای جبهه ما بودند و این ما بودیم که مثلا بلای ناگهانی بر سر مردم بی دفاع غرب و جنوب ایران ریخته بودیم و جنگ را آغاز کرده بودیم، باز هم این بحثها میتوانست ضرورتی داشته باشد؟
خیر، همه جنگها بد است مگر جهاد فی سبیلالله. و اگر نبود این حقیقت که جبهههای ما مسلخ و مقتل عشاق بوده است و آوردگاه دلیران حق پرستی چون همت و خرازی و دیگران که از مقام خلیفهاللهی بشر دفاع میکردند، وظیفه سینماگران نیز آن بود که «غلاف تمام فلزی» بسازند و نظام نیهیلیستی ارتشهای دنیا را به استهزا بگیرند.
هنر باید راه آسمان را بنمایاند و بالی بلند پرواز باشد برای اعتلای روح و اگر این جنگ نیز، چون دیگر جنگها، دریچهای بود به جهنم سوزان ددمنشی و سفاکی روح بشر، سینما میبایست که جانب انکار بگیرد و هویتی «ضد جنگ» بیابد. یعنی این عنوان «سینمای جنگ» عنوان کاملی نیست و بر آن چه مراد ماست دلالتی ندارد و شاید از جانب همان کسانی ابداع شده باشد که این جنگ را هرگز جز از جنبه سیاسی و تاریخی آن ندیدند و در تمام طول جنگ سعی کردند که آن را به محدوده معادلات مرسوم سیاست جهانی بکشانند و «هویت دینی» آن را در قراردادهای سیاسی و روابط بین المللی و قطعنامههای رنگارنگ مستحیل کننده و بلاخره هم از عهده بر آمدند.
نمیخواهم حکم صادر کنم که ما میبایست قضاوتهای بینالمللی و مناسبتهای جهانی را به هیچ بگیریم، اما این هست که در این جهان که جهان حاکمیت زورمداران و قداره بندهاست، روابط و مناسبات بینالمللی به گونهای تنظیم شدهاند که راه را بر هر تغییر و تحول عمدهای میبندند و بهترین شاهد این مدعا همان است که خود این قداره بندهای زورگو نیز وقتی میخواهند از طریق خلق الساعه کشوری دروغین چون اسرائیل را در قلب جهان اسلام ایجاد کنند، ناگزیر به اقداماتی بیرون از قواعد مرسوم دست میسازند. اسحاق شامیر در جواب یک خبرنگار مجارستانی که از او پرسیده بود:«چرا شما به قطع نامههای سازمانملل بی اعتنایی میکنید؟» با لبخندی دیپلماتیک گفته بود:«اگر ما میخواستیم به قطع نامههای بینالمللی وفادار باشیم که الان این جا نبودیم!»
شاید بهتر باشد که به جای این عنوان بی خاصیت«سینمای جنگ» کلمه دیگری بگذاریم که «هویت دینی دفاع مقدس ما» در آن ملحوظ شده باشد و آن گاه بنشینیم و بحث کنیم که حالا سینمایی که بدین موضوع خاص میپردازد چگونه سینمایی است و چگونه میتواند وظیفه خود را در قبال جنگ تحمیلی ایفا کند.
موضوع هنر جدید _ به تبع غلبه اومانیسم بر عالم جدید_ «انسان» است و جبهههای دفاع مقدس ما تنها عرصهای است که در آن انسان به تمام معنای حقیقی آن_یعنی خلیفه الله_ تجلی یافته است و بنابراین، هنر انقلاب برای معرفی انسان عصر استخلاف که فردای جهان از آن اوست ناگزیر است از آن که روی بدین جنگ بیاورد. عصر رنسانس با تعریف تازهای از انسان آغاز شد و این عصر نیز که «عصر استخلاف بنی آدم» است، هم اکنون با تعریف دیگری از انسان آغاز گشته است.
«سینمای انقلاب» عنوانی منفک و مجزا از آن چه اصطلاحاً «سینمای جنگ» مینامند نیست، چرا که حقیقت انقلاب و باطن آن در طول جنگ تحقق یافته است و بنابراین، سینمای انقلاب چارهای ندارد جز آنکه هویت خود را در این دفاع هشت ساله و پیوند معنوی آن با جنگ های مقدس تاریخ بجوید.
پس فیلمی میتواند خود را متعلق به این سینما بداند که از همین نظرگاه به جنگ و انسانهای پروش یافته در جنگ بنگرد، و اگر نه، چه تفاوتی میتوان یافت بین فیلم «کلاه سبزها» و «عقابها» و « پایگاه جهنمی» جز آن که اولی از لحاظ تکنیکی خوش ساخت تر است؟ … و باز هم روشن است که چه کسی میتواند پای در این عرصه سیمرغ بگذارد. آن کس که بال در بال سیمرغ بداند سفر آسمانی رفته باشد، وگرنه، رئالیسم و نئورئالیسم نیز اقتضا دارند که هنرمند به جنگ چون امری که بالاخره دارای تبعات و آثار اجتماعی است، بنگرد.
اگر فیلم «دندان مار» به قوت فیلم «قیصر» از آب در میآمد میتوانست مصداق خوبی برای این نحوه نگرش _ رئالیسم به معنای جدید آن_ باشد و البته تبعات و آثار اجتماعی جنگ ما فقط منتهی به آوارگی و جنگ زدگی و فقر و کوپن فروشی نیست؛ تزکیه دینی اجتماعی ما نیز به معنای دیگر مدیون جنگ است. منتها از آن جا که هنرمند جدید خواه ناخواه با اگزیستانسیالیسم متجدد نسبتی غیر قابل انکار دارد، ناگزیر است از آن که فقط سیاهیها و زشتیها را بنگرد و از زیباییها غفلت کند.
همین است که شما در فیلم «عروس خوبات» با جماعتی از معلولها و موجیهای جنگ برخورد میکنید، اما حتی با یک صحنه از اعزام چند هزار نفری سپاه محمد (ص) در خیابان های تهران روبرو نمیشوید.
نیاز به توضیح بیش تر نیست.
انتهای پیام