شهیدپاسداری تا هنگام شهادت ، خانواده اش تصور میکردند که وی بسیجی است !
شهیدپاسداری تا هنگام شهادت ، خانواده اش تصور میکردند که وی بسیجی است !

بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر محمد و آل محمد اینجانب سیمین عباسی فرزند شهید ابراهیم عباسی هستم پدرم در سال ۱۳۳۰ در روستای قره قورنی روستای مادراش متولد شدند و دوران کودکی شان را و نوجوانی تا شهادت را در روستای علی بالتا از توابع شهرستان شاهین دژ استان آذربایجان غربی گذراندن چهارمین فرزنده […]

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر محمد و آل محمد

اینجانب سیمین عباسی فرزند شهید ابراهیم عباسی هستم پدرم در سال ۱۳۳۰ در روستای قره قورنی روستای مادراش متولد شدند و دوران کودکی شان را و نوجوانی تا شهادت را در روستای علی بالتا از توابع شهرستان شاهین دژ استان آذربایجان غربی گذراندن چهارمین فرزنده خانواده بودند و تنها فرزند ذکور خانواده بودند توجه خاصی پدر به ایشان داشتند دارای سه خواهر بودند که از مادر جدا از پدر یکی بودند که خواهرانم خیلی بهشون توجه داشتند با اینکه برادر تنی از طرف مادر نبود .خلاصه مورد توجه خانواده بودند در کارهای کشاورزی و دامداری به پدرشون خیلی کمک می‌کردند علاقه شدید به درس خواندن داشتند ولی به خاطر وضعیت مالی که داشتن نمی توانستند درس بخواند برای همین به صورت شبانه به معلم مربوطه مدارس مراجعه می‌کردند و به صورت انفرادی در کلاسهای شهید داوودی شرکت می کردند درس میخوندن خودشون با اتکای خودشون کلاس ها را می رفتند و در سطحوح بالایی تحصیل کرد تحصیلات حوزوی داشتند ولی مدارک ایشان تا پنجم ابتدایی بر اثر حملات کومله و دموکرات ها به مدرسه از بین رفته و مدارک تحصیلی شان متاسفانه در دسترس نیست ولی با توجه به استناد که از شاهدان و اهالی روستا داشتیم و باتوجه به کتابهای موجودی پدرم ایشان سواد با لایی داشتند و کتابهای موجود در سطح حوزه و تحصیلات عالیه هست و سواد سیاسی بالایی داشتند پدرم از لحاظ علمی و از لحاظ مطالعه کتب دینی در سطح بالایی بودند به این صورت که ایشون تعداد زیادی از افراد روستا را علاقمند به حفظ قرآن و احکام کردن و نفرات زیادی هستند که هنگام دیدن بنده یا مادرم مکران میگم که ما قران خوندن مداحی و حفظ آن را مدیون شهید عباسی هستیم و حتی چند نفرم قرآن ها رو به من نشون دادم و گفتم که قرآن هدیه پدر شما هستند پدرم همچنین مداح روستا بودند و به علت اینکه امانتدار و حسن شهرت داشتند در روستا بعد از پیروزی انقلاب به عنوان شورای روستا در روستا خدمت می کردند و از طرف دولت وقت و تمام کالاها وسهمیه هایی که به روستا می دادند و حل اختلافات و مشکلات روستا به وسیله پدرم حل و فصل می شدبعد از تشکیل سپاه و فرمان حضرت امام برای تشکیل سپاه در سال ۱۳۵۸پدرم به سپاه ملحق شدن در بخش کشاورزی شاهیندژ ثبت نام کردند و به همراه شهید ناصر کاظمی برادر شهید احمد کاظمی به تهران می رود و در کنار شهید چمران جنگ های نامنظم ی که یاد می‌گیرند و به روستاهای اطراف شاهیندژ میان در آنجا تمام روستاییان اطراف مجهز آموزش جنگ های چریکی را به ا آموزش می دهند و مجهز به سلاح می‌کنند بعد از مدتی البته این کارهای پدرم به دور از چشم که پدر وخانوا ه اش بوده چون پدرشون به خاطر اینکه ایشون تک فرزند بودن اجازه این کار را بهشون نمی دادند و بعد از چهل سال بعد از اینکه پدرم بازنشسته شدن تازه فهمیدم که پدرم پاسدار بودن یعنی بعد از مدتی که پدرم شهید شدند و طول ۳۰ سال خدمت پدر را بسیجی میدونستیم بعد از اینکه حکم باز نشستگی آمد فهمیدیم که استخدام سپاه بودند