هوشنگ خوش خبر اواخر دفاع مقدس شهید شد و پیکرش بازنگشت مادرش هنوز چشم به راه فرزند است و درد و دلهایش را به مزار خالی او در بهشت زهرا (س) میبرد.
مهدی رمضانی از رزمندگان و راویان دوران دفاع مقدس که روزهای جوانی را بنا بر تکلیفی که بر دوش خود میدید برای دفاع از آب و خاک و عقیده به جبهههای نبرد با متجاوزان بعثی رفت و این روزها در گذر از دوران میانسالی راوی روزهای جنگ و شهادت شده است.
او در جمع زائران شهدای گلزار شهدای بهشت زهرا (س) و در قطعه ۴۰ به روایت خاطرهای از چشم انظاری مادر شهید «هوشنگ خوش خبر» پرداخت و گفت: در همین گلزار شهدا، یک قبر خالی است که رویش نوشته «هوشنگ خوش خبر» این نوجوان اواخر جنگ بود که کمی مرد شد، سنش کم بود، ولی بزرگ مرد بود. پدرش در کودکی به رحمت خدا رفت، مادرش با هزار بدبختی با کار در خانه مردم او را بزرگ کرد. آخرین ماههای جنگ به مادرش گفت اینهمه جوان رفتند دِینشان به دین، آیین و اعتقادشان ادا کردند من اگر نروم فردا در آخرت چه جواب بدهم. مادر گفت تو را با هزار بدبختی بزرگ کردم، عصای دستم هستی.
وی افزود: هوشنگ انقدر اصرار کرد تا مادر رضایت داد، رفت در جبهه و در حملات آخر دشمن به شلمچه شهید شد، اما پیکرش برنگشت. این مادر از زمانی که فهمید پسرش شهید شده هر روز صبح به معراج شهدا میرفت و شهدایی که میآوردند را نگاه میکرد. آن روزها صدام در جنگ از سلاحهای شیمیایی استفاده میکرد با این حال روی هر شهید گمنام را باز میکرد و میدید. اگر چهره قابل شناسایی نبود برمیگرداند تا پشت کتفشان را ببیند. چون درست همین نقطه از بدن پسرش یک ماه گرفتگی داشت.
رمضانی ادامه داد: انقدر این کار را انجام داد تا اینکه خودش هم شیمیایی شد و تا چند وقت پیش نمیتوانست صحبت کند. خبری از پسرش نشد، این مادر هر روز صبح بیدار میشود، در خانه را باز میکند، و به کوچه چشم میدوزد. یکبار گفتیم خسته نمیشوی؟ گفت نه، میخواهم هوشنگ که میاید ببینمش.
وی تعریف کرد: چندباری فرزندانش گفتند مادر این چه کاریست، همسایهها میگویند دیوانه شدی نکن این کارها را، گفت من دیوانه نشدم، اینها نمیدانند مادر یعنی چه. دیدند حریف مادر نمیشوند یک سنگ قبری در بهشت زهرا (س) گذاشتند و مادر هفتهای یکبار سر قبر خالی مینشست و با هوشنگش درد و دل میکرد. ما هنوز در کشور از این مادرها داریم، چطور میخواهیم در صورتشان نگاه کنیم؟!