کتاب «تیدا» روایت داستانی از مادرانههای شهید مدافع حرم «حیدر جلیلوند»، همزمان با دومین مراسم سالگرد شهادت این شهید رونمایی میشود.
به گزارش ایثارپرس، ۲۱ خرداد سالروز شهادت شهید مدافع حرم حیدرجلیلوند است که علاوه بر تخصص موشکی به عنوان قهرمان ورزشهای رزمی شناخته شده است و به همین مناسبت طی مراسمی کتاب تیدا؛ شامل مادرانههای شهید جلیلوند که از دوران کودکی تا شهادت به صورت داستانی توسط خانم شهلا پناهی به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است طی مراسمی رونمایی میشود.
این کتاب همزمان با دومین مراسم سالگرد این شهید با حضور خانواده و همرزمان شهید، روز پنج شنبه ۲۳ خرداد در محل مسجد جامع المهدی شهرستان فردیس رونمایی میشود.
شهید مدافع حرم «حیدر جلیلوند» متولد ۲۶ آذرماه سال ۵۶ در کرج بود. وی دارای سه برادر و خواهر، سومین فرزند خانواده جلیلوند بود که در جوانی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در سال ۸۶ وارد نیروی هوافضای سپاه پاسداران شد.
این شهیداز کودکی در زمینه ورزشی فعال بود و در رشتههای کشتی، شنا و جودو صاحب عناوین مختلف بود. پشتکار او در رشته جودو باعث شد تا نفر دوم انتخابی نیروهای مسلح جهان پیش برود و در مسابقات متعدد استانی، کشوری و در سطح نیروهای مسلح موفق به کسب مقام شود.
وی به عنوان مستشار نظامی که موفق به گذارندن آخرین دورههای خلبانی پهپاد شد سه بار به سوریه و یک بار به عراق رفت و سرانجام در آخرین اعزام خود در بیست و چهارم اردیبهشت ماه به منطقه اثریا در حما سوریه رفت و در خردادماه سال ۹۶ به شهادت رسید.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
از لای پوشه برگه را درآورد و نشانم داد. نگاهی به کاغذی کردم. فقط یک جملهاش به چشمم آمد و آن جمله درست زیر امضاءش نوشته بود: شهید حیدر جلیلوند! گفتم: «الهی شکر که به خواستهٔ دلت رسیدی.»
حمید اخم کرد و گفت: «مامانجانم فکر میکنی برای دلم اینهمه تلاش کردم؟ میدونی از همین جا که راه میافتم، دلتنگ تکتک شما میشم تا وقتی که برمیگردم؟ میدونی اونجا چقدر شرایط سختی داریم؟ کاش باور کنی فقط برای این پا روی دلم میذارم و میرم که دوباره قصهٔ اسارت حضرت زینب و سیلیخوردن حضرت رقیه تکرار نشه!»
آمدم روبهرویش نشستم و گفتم: «حمید، تو بهاندازهٔ همهٔ دنیا برام عزیزی؛ ولی من رو با چوب عشق به اهلبیت محک نزن. من فقط نگران زن و بچهت هستم. نگران بیقراریهای دل پدرت و بیپشت و پناهشدن برادرهات و بیمونسشدن خودم.» برای لحظهای نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. حمید روی صورتم دست کشید و اشکهایم را پاک کرد و گفت: «الهی دورت بگردم، من که عزیزتر از اولاد حضرت زهرا نیستم. قرار نیست اتفاقی بیفته، من به تکلیفم عمل میکنم. اگر شهادت قسمتم شد که بهمهربانی خدا بیشتر از هر چیزی ایمان دارم و اگر قسمتم نشد که بعد از این جنگ تا آخر عمر نوکری شما و بابا رو میکنم.»
- منبع خبر : مهر