۱) جمعآوری مالیات اوّل: «جِبايَةَ خَراجِها»- حالا خراج به آن معنايى که آن وقت بوده، ممکن است امروز وجود نداشته باشد- يعنى مالياتها و حقوقى را که مردم نسبت به دولت دارند استيفا کند، که حالا اسم معوّقات را که آوردند، يکى از [مصاديق] «جباية خراجها» همين معوّقات است، اين [مثلاً در زمان حاضر] معوّقات […]
۱) جمعآوری مالیات
اوّل: «جِبايَةَ خَراجِها»- حالا خراج به آن معنايى که آن وقت بوده، ممکن است امروز وجود نداشته باشد- يعنى مالياتها و حقوقى را که مردم نسبت به دولت دارند استيفا کند، که حالا اسم معوّقات را که آوردند، يکى از [مصاديق] «جباية خراجها» همين معوّقات است، اين [مثلاً در زمان حاضر] معوّقات بانکى است. اينها را بايستى [استيفا کند]. البتّه خب معلوم است که همه آن کسانى که معوّقات دارند، درخورِ اين نيستند که رويشان فشار آورده بشود- اين را ميدانيم- امّا در ميان آنها کسانى هم هستند که بايد فشار آورده بشود. اين «جِباية خراجها» شامل اينجور چيزها هم میشود.
۲) دفاع از مردم در برابر دشمن
[دوّم]: «وَ جِهادَ عَدُوِّها». البتّه در آن وقت آن کسى را که ميفرستادند براى یک کشورى مثلاً فرض کنيد حاکم عراق، حاکم مصر، حاکم خراسان، حاکم رى و ازاينقبيل، همه امور دست او بود؛ مثل حالا تقسيم وظايف نبود؛ مجموعه کارها دست او بود که يکى از آنها هم «جِهادَ عَدُوِّها» [است]؛ بايد دفاع کند از مردم. دشمنانى هستند که به اين سرزمين حمله میکنند؛ يکى از وظايف شما که آنجا حاکم هستيد، اين است که با دشمن اين مردم مبارزه کنيد، يعنى مقابله کنيد با دشمن؛ مجاهده کنيد. یک سرفصل مهم هم اين است.
۳) سوق دادن مردم به سوی صلاح
سوّم: «وَ استِصلاحَ اَهلِها»؛ مردم را به سمت صلاح سوق بدهيد. يکى از وظايف اين است که مردم را به سمت صلاح و امورى که عبادالله الصّالحين بهوجود مىآورد بايد سوق بدهيد و حرکت بدهيد، که اين هم خودش یک سرفصلى است که دهها فصل مهم و سازنده از اين سرچشمه میگیرد.
۴) سازندگی و ایجاد آبادانی
چهارم: «وَ عِمارَةَ بِلادِها»؛ يکى هم آبادسازى، سازندگى. يعنى اينجور نيست که رها کنيد کشور را؛ نه، بايستى در صدد باشيد آنجا سازندگى ايجاد کنيد. یک جا احتياج دارد به جادّه، یکجا احتياج دارد به سد، یک جا احتياج دارد به راهآهن، یکجا احتياج دارد به فرض کنيد که توسعه مزارع، و مانند اينها؛ عمارت، يعنى همه اينها را بايد به عهده بگيريد؛ اين به عهده شما است، به عهده حکومت است. اين چهار سرفصلى است که اميرالمؤمنين براى مالک اشتر معيّن میکند.
نیاز مسئولان به خودسازی و ترجیح دادن اطاعت خدا بر همه چیز بعد اوّلچيزى که در اين نامه مفصّل مىآيد که نسبتاً هم فقرات متعدّدى دارد، «خودسازى» است. البتّه مخاطب اصلى اين قسمت قضيّه، خود اين حقيرم؛ اين در درجه اوّل در واقع خطاب به خود من است بيش از شماها؛ خطاب به شماها هم هست: «اَمَرَهُ بِتَقوَى اللّه».
ضمناً توجّه داشته باشيد اين مالکاشترى که حضرت با اين لحن و با اين زبان- که حالا میخوانیم- با او صحبت میکنند، یک کسى است که جزو نزدیکترين افراد به اميرالمؤمنين است، يعنى یک آدم معمولى عادى نيست. در یک نامه ديگرى به چند نفر- که من اينجا يادداشت کردم- اميرالمؤمنين اسم از مالکاشتر مىآورند، بعد ميفرمايند که اين آدم- يعنى مالکاشتر- «مِمَّن لا يُخافُ وَهنُهُ وَ لا سَقطَتُه»، آدمى است که در او گمان سستى نمیرود؛ اصلاً آدمى که سستى کند نيست- «سَقطَه» يعنى کارهاى غلط انجام دادن- گمان اينکه اين آدم یک کار غلطى انجام بدهد، درباره او نمیرود. «وَ لا بُطؤُهُ عَمَّا الاِسراعُ اِلَيهِ اَحزَم»؛ در آنجاهايى که سرعت عمل لازم است، احتمال کندى در اين آدم وجود ندارد. يعنى آنچنان آدم مورد اطمينانى است که آنجايى که سرعت عمل لازم است، حتماً بدون ترديد، اين سرعت عمل بهخرج خواهد داد. «وَ لا اِسراعُهُ اِلى مَا البُطءُ عَنهُ اَمثَل»؛ در آنجاهايى که تأمّل و تفکّر و درنگ لازم است، اين آدم کسى نيست که تصوّر کنيم که در آنجاها شتابزدگى بهخرج خواهد داد. يعنى یک چنين آدمى است در قضاوت اميرالمؤمنين. حضرت با اين آدم دارد اينجور حرف ميزند. خب، پس اوّل: «اَمَرَهُ بِتَقوَى اللّه»؛ اوّل، تقوا. تقوا يعنى مراقب باشيم از ما هيچگونه گناهى، خطايى سر نزند؛ کاملاً مراقب خودمان باشيم. اين معناى تقوا.
«وَ ايثارِ طاعَتِه»؛ اطاعت خدا را بر همهچيزِ ديگر ترجيح بدهيم. ايثار يعنى مقدّم داشتن، ترجيح دادن. «يُؤثِرونَ عَلى اَنفُسِهِم» يعنى ديگران را بر خودشان مقدّم ميدارند؛ نقطه مقابل استئثار است که استئثار يعنى همه چيز را براى خود خواستن. اينجا میفرماید «ايثارُ طاعَتِه»؛ اطاعت خدا را بر همهچيز ديگرى مقدّم بدارد؛ يعنى اگر یکجايى احساس کرديد تکليف شرعى شما اين است، هيچچيز ديگرى ترجيح ندارد بر انجام اين تکليف.
راه سعادت؛ پیروی از دستورات شریعت
«وَ اتِّباعِ ما اَمَرَ بِهِ في کِتابِهِ مِن فَرائِضِهِ وَ سُنَنِه»؛ دستورات شريعت- از فرایض و از سُنن- را موبهمو اجرا کند؛ يعنى از من و شما انتظار فقط اين نيست که واجبات را انجام بدهيم، محرّمات را انجام ندهيم؛ نه، بيش از اين انتظار هست؛ سنن هم انتظار هست يعنى مستحبّات را هم ماها بايد انجام بدهيم. اگر فرض بفرماييد از یک آدم معمولى پذيرفته است که نمازش را اوّلوقت نخواند يا باتوجّه نخواند يا در روز قرآن نخواند يا مانند اينها، از ما، از من پذيرفته نيست. ما بايستى در حدّ توان، در حدّ امکان، حتّى سنن و مستحبّات را هم بهجا بياوريم.
«الَّتی لا يَسعَدُ اَحَدٌ اِلّا بِاتِّباعِها»؛ ضمناً اين را هم اضافه میکنند که بدانيد هيچ سعادتى نصيب هيچکس نمیشود مگر به اين کار: به اينکه فرایض و سنن الهى را انجام بدهد. «وَ لا يَشقى اِلّا مَعَ جُحودِها وَ اِضاعَتِها»؛ و هيچکسى بدبخت نمیشود مگر با نابود کردن اينها و ضايع کردن اينها. ملاکهاى ديگر براى خوشبختى و بدبختى، ملاکهاى واهى و خيالى است؛ ملاک واقعى براى خوشبختى يا بدبختى اين است: اگر شما اطاعت امر خدا کرديد، اگر ما اطاعت امر خدا کرديم خوشبختيم؛ در هر شرايطى باشيم، و اگر نکرديم بدبختيم؛ در هر شرايطى باشيم.
عزم برای اجرای احکام الهی
«وَ اَن يَنصُرَ الله سُبحانَهُ بِقَلبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسانِه»؛ نصرت خدا، هم با قلب، هم با عمل- عمل هم لسان است و يَد- يعنى با قلب هم بايد نصرت خدا بکنيم؛ در دل، اين انگيزه است؛ يعنى همان انگيزه درونى براى اجراى اوامر الهى بايد در ما زياد باشد. شماها که انشاءالله هرکدام یک مالکاشترى باشيد براى اسلام، اميدواريم که اين را توجّه بکنيد؛ يعنى در دل انگيزه بايد وجود داشته باشد؛ در دل، همّت و تصميم بايد وجود داشته باشد بر اجراى احکام الهى؛ عمل هم که خب به يد و لسان [است].
خداوند یاور مؤمنان مجاهد
«فَاِنَّهُ جَلَّ اسمُهُ قَد تَکَفَّلَ بِنَصرِ مَن نَصَرَهُ وَ اِعزَازِ مَن اَعَزَّه»؛ آنوقت اينجا هم باز حضرت استدلال میکنند: چرا اين نصرت را به شما توصيه میکنیم؟ چون اگر اين نصرت را کرديد، خدا هم شما را نصرت خواهد کرد، يعنى کارهايتان در دنيا پيش میرود. اگر چنانچه ما اين انگيزه و اين عمل را داشته باشيم، کارمان در دنيا پيش خواهد رفت. هرکه خدا را نصرت کند، خدا او را نصرت خواهد کرد: «اِن تَنصُرُوا الله يَنصُرکُم وَ يُثَبِّت اَقدامَکُم». و هرکسى که خدا را عزيز بشمرد، خدا او را عزيز خواهد کرد. خب، اين فِقره اوّل از آنچه ايشان به مالکاشتر توصيه میکند.
اهمّیّت شکستن نفس
در مقابل شهوتها برای کارگزار
بعد: «وَ اَمَرَهُ اَن يَکسِرَ نَفسَهُ مِنَ الشَّهَوات»؛ اين فِقره دوّم جزو مصاديق فقره اوّل است؛ منتها از بس اهمّيّت دارد اين را جدا کردند: خودش را- نفْس خود و هواى نفْس خود را- بشکند در مقابل شهوتها. شهوتها هم مختلف است. حالا فوراً به ذهن انسان شهوت جنسى مىآيد که البتّه آنهم هست، امّا شهوات ديگر هم مثل شهوت جنسى است؛ بعضى شهوت مال دارند، بعضى شهوت چيزهاى ديگر دارند؛ بههرحال [در هر] آنچيزى که نفْس انسان دنبال آن است. آنجايى که تکليف اقتضا میکند، [انسان] نفْس را بشکند.
«وَ يَزِعَها عِندَ الجَمَحات»؛ «جَمَحات» يعنى سرکشىها؛ [يعنى] سرکشى نفْس را مهار بکند. «يَزَعَ نَفسَهُ» يعنى نفْس خود را در موقعى که سرکشى میکند، مهار بکند.
«فَاِنَّ النَّفسَ اَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ اللّه»؛ کهاشارهاى به آيه شريفه قرآن است. خب، اين جملات مهمّ اوّل نامه بود که حضرت بيان فرمودند که اين مربوط به خودسازى و مسائل درونى و معنوى خود او است، که اگر اينها را عمل کرد، کارهاى بعدى برايش آسان باشد.
عمل حاکم مورد قضاوت آیندگان
«ثُمَّ اعلَم يَا مَالِکُ اَنّى قَد وَجَّهتُکَ اِلَى بلادٍ قَد جَرَت عَلَيها دُوَلٌ قَبلَکَ مِن عَدلٍ وَ جَور». [بعد میفرماید] اينجايى که شما رفتى، در خلأ که نرفتى؛ قبل از شما هم حکومتهايى در اينجا بودهاند- در مصر حکومتهايى بودند- بعضىها حکومتهاى جُور بودند، بعضىها هم حکومتهاى عدل بودند- حالا يا مثلاً اشاره به حکومت حضرت يوسف و امثال اينها است، يا هم در همان سلاطينى که بودند، کسانى بودند در تاريخ مصر باستان که ميدانيم بعضى از اينها بودند که عادلانه و قانونى رفتار میکردند با مردم- بالاخره قبل از تو کسانى آنجا رفتند که بعضىهايشان عادل و بعضىها جائر و ظالم [بودند]؛ شما ميراثبَر یک سلسله از کسانى هستى که قبل از شما در اينجا حکومت میکردند.
«وَ اَنَّ النّاسَ يَنظُرونَ مِن اُمورِکَ فى مِثلِ مَا کُنتَ تَنظُرُ فِيهِ مِن اُمورِ الوُلاةِ قَبلَک»؛ شما وقتىکه به آن رفتارهاى گذشتگان و حکّام گذشته نگاه ميکنى، یک قضاوتى پيدا ميکنى. چه چيزهايى مورد توجّه تو قرار میگیرد که قضاوت ميکنى؟ قهراً آن چيزهايى که مربوط به مديريّت جامعه است ديگر؛ يعنى نگاه ميکنى میبينى منباب مثال، اين [فرد] کفايتش چقدر بود، عدالتش چقدر بود، شجاعتش چقدر بود، محبّت و مروّت و انصافش با مردم چقدر بود، تواضعش چقدر بود، خاکسارىاش در ارتباط با مردم چقدر بود؛ اين چيزهايش را انسان نگاه میکند. مثلاً ما در قضاوت نسبت به حکومتها، نميگوييم که فلانکس فرض کنيد که قدّش چقدر است يا شکلش چهجور است يا نميدانم پسر کيست؛ اينها را اصلاً مورد توجّه قرار نميدهيم. ما که ميخواهيم قضاوت بکنيم، ميگوييم کفايتش اينجور بود، تدبيرش اينجور بود، انصافش اينجور بود، عدالتش اينجور بود، يا نقطه مقابل اينها، بىکفايتىاش، بىعدالتىاش، بىمروّتىاش، بىانصافىاش، تکبّرش و ازاينقبيل؛ اينجورى قضاوت میکنیم. میگوید نسبت به تو هم عيناً همينجور قضاوت خواهد شد، يعنى همانجورى که تو نسبت به ديگران قضاوت ميکنى، و در همان چيزهايى که تو درباره آن چيزها نسبت به ديگران قضاوت ميکنى، درباره تو هم عيناً همين قضاوت خواهد شد؛ بروبرگرد ندارد؛ «وَ اَنَّ النّاسَ يَنظُرونَ مِن اُمورِکَ فی مِثلِ مَا کُنتَ تَنظُرُ فِيهِ مِن اُمورِ الوُلاةِ قَبلَک».
«وَ يَقولونَ فيکَ ما کُنتَ تَقولُ فيهِم»؛ همان چيزهايى که تو درباره گذشتگان ميگويى، همان چيزها را درباره شما هم میگویند؛ يعنى بايد مراقب باشيد. جورى درباره گذشتگان صحبت بکنيم که اگر همانجور درباره ما صحبت کردند، بدمان نيايد.
قضاوت مردم؛ راه شناخت صالحان
«وَ اِنَّما يُستَدَلُّ عَلَى الصّالِحينَ بِما يُجرِي الله لَهُم عَلى اَلسُنِ عِبادِه»؛ اين هم نکته مهمّى است؛ میفرماید که صالحين را، انسانهاى صالح و اهل صلاح را از قضاوتهاى مردم میشود شناخت- «يُستَدَلُّ عَلى شَىءٍ» يعنى آدم میتواند راه پيدا کند و بشناسد کسانى را- صالحين را از راه قضاوت مردم میشود شناخت. مردم در قضاوتهاى خودشان، در قضاوتهاى جمعبندىشده خودشان، یک قضاوتى درباره کسى يا کسانى دارند. اين قضاوتِ افکار عمومى مردم نشاندهنده واقعيّت است. نه اينکه مردم در همهجااشتباه نمیکنند؛ چرا، اشتباهاتى هم ممکن است پيش بيايد، امّا آنچه در مجموع، بهصورت جمعبندى باقى ميمانَد، آن یک قضاوت درستى است؛ بيان اميرالمؤمنين اين است چون بالاخره ماها یک چند روزى هستيم، یک سروصدايى میکنیم، یک کارى میکنیم، یک چيزى ميگوييم، ميرويم؛ در همان لحظه ممکن است امکان قضاوتِ کافى نباشد؛ امّا بعد که مردم درباره ما فکر کردند، رفتند کارهاى ما را ديدند، اثر کارهاى ما را ديدند، نتايجش را ملاحظه کردند، آنوقت به یک قضاوتى ميرسند؛ آن قضاوت، قضاوت درستى است. فرمايش اميرالمؤمنين اين است.
بهترین ذخیره؛ عمل صالح
خب، حالا که اينجور است، «فَليَکُن اَحَبُّ الذّخائِرِ اِلَيکَ ذَخيرَةَ العَمَلِ الصّالِح»؛ بهترين ذخيرهها در نظر تو، ذخيره عمل صالح باشد؛ يعنى دنبال اين باش! خب، آدم میتواند از اين مناصب استفاده کند، مالى، ملکى، زمينى، امکاناتى، فرصتهاى شغلىاى ازاينقبيل پيدا کند؛ اين ذخاير ارزشى ندارد؛ گاهى به ضرر ما است اگر دنبال اين ذخاير باشيم. بهترين ذخيره ذخيره عمل صالح است؛ آن چيزى که براى شما ميمانَد، آن چيزى که به درد شما ميخورد در آينده، آن عبارت است از همين عمل صالح.
مهار هوای نفس؛ راه ذخیره عمل صالح
«فَاملِک هَواک»؛ براى اينکه بتوانى اين ذخيره را درست براى خودت فراهم کنى، يکى از کارهايى که بايد بکنى اين است که هواى نفْس خودت را مهار کن؛ مالک هواى نفْس خودت باش! هرچه دلت خواست و هرکار دلت خواست، انجام نده؛ مالک هواى نفس خودت باش! چهکار کن؟ ببين کارى که ميخواهى بکنى آيا منطبق با وظيفه شرعى هست يا نيست؟ اگر بود انجام بده، اگر نبود انجام نده.
ترجیح تکلیف بر نظر مردم
من شنيدم- البتّه اين را خودم از امام(رضواناللهتعالیعليه) نشنيدم- ايشان یک وقتى که آنجا [مردم] در حسينيّه منتظرشان بودند و داشتند مثلاً به نفع امام شعار ميدادند- آن شخصى که آنجا بوده، او نقل ميکرده؛ من حالا يادم هم نيست از چه کسى شنيدم- حضرت امام(رضواناللهعليه) فرموده بودند که اگر اينهايى که اين شعارها را دارند ميدهند، یکوقت بگويند «مرگ بر خمينى»، من از خط و راهم برنميگردم. يعنى اين آدم اين[طور] است. ([اشاره میکنند که] شهيد بهشتى نقل میکند، خب، سند، سند متقن خوبى هم هست) يعنى اين خيلى مهم است که هيچ اصلاً برايش [مهم نبود]. نه اينکه امام به مردم اهميّت نمیدهد؛ نه، امام بيشتر از همه قدر مردم را ميدانست- من نديدم تا حالا کسى مثل امام مردم را بشناسد و قدر مردم را بداند و به نکته کمک مردم و نصرت مردم توجّه کرده باشد؛ واقعاً هيچکس را من نديدم؛ خب با خيلىها ما در اين سالهاى مبارزات برخورد داشتيم و گفتوگو داشتيم که نظراتشان نسبت به مردم، عجيبغريب بود؛ امام مردم را دوست داشت، قدر مردم را هم ميدانست، قدر حمايتشان را هم ميدانست- منتها مسئله اين است که آن چيزى که براى او از همه اهميّت بيشترى داشت، عبارت بود از تکليف، تکليف؛ يعنى اگر چنانچه همه مردم هم نخواهند و ضدّ آنچه وظيفه من است که انجام بدهم عمل بکنند و من چون برطبق هواى نفس آنها عمل نمیکنم عليه من شعار بدهند، بازهم من کار خودم را انجام ميدهم. عظمت امام، اينها است! ببينيد، ما داريم قضاوت میکنیم نسبت به امام. اين همان چيزى است که در فِقره قبل بود؛ اين قضاوت را همه میکنند؛ يعنى فقط من و شما نيستيم که قضاوت [میکنیم]؛ اين قضاوت همه است، نسبت به امام اينجور قضاوت میکنند. اين خوب است؛ «فَاملِک هَواک.»
نگاه داشتن نفس از حرامها
«وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمّا لايَحِلُّ لَک». «شُح» يعنى بخل. «شحّ بنفس» با «شحّ نفس» یک فرق ۱۸۰ درجهاى دارد. «شحّ نفس»- «وَ مَن يوقَ شُحَّ نَفسِه» که در قرآن هست- يعنى انسان بخل بورزد بر آنچه دارد و آنچه که دارد را بخواهد نگه دارد و به کسى ندهد؛ اين مذموم است؛ کسى اگر چنانچه اين بخل را نداشته باشد، فلاح و نجاح پيدا میکند؛ اين «شحّ نفس» است. «شحّ بنفس» که با «ب» متعدّى میشود، نقطه مقابل اين است؛ يعنى شما نفْس خودت را و وجود خودت را براى خودت نگه دار، حفظش کن؛ همچنان که در آن نقطه مقابل، به مالَت بخل مىورزيدى و نميدادى، اينجا به جان خودت- يعنى به وجود خودت، به هويّت خودت- بخل بِورز، اين را نگه دار. چهجورى؟ «وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمّا لا يَحِلُّ لَک»؛ نگذار که اين «خود» و اين «منِ» تو، به سمت آن چيزى که براى او حلال نيست و براى تو حلال نيست، گرايش پيدا کند؛ مراقبش باش، نگذار؛ مثل اينکه شما یک بچّهاى را نميگذاريد برود لب پرتگاه، نگهش ميداريد.
«فَاِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفسِ الاِنصافُ مِنها»؛ اينکه آدم نفْس خودش را حريصانه و بخيلانه براى خودش نگه بدارد و نگذارد که وجودش و هويّتش ضايع بشود، اينجور است که شما با او انصاف بِورزى- انصاف، يعنى خيرخواهى کنى و نسبت به او خيرخواه باشى- در «فيما اَحبَّت اَو کَرِهَت»؛ چه در آن چيزهايى که او دوست ميدارد، چه در آن چيزهايى که او بد ميشمارد و مکروه ميشمارد و دوست نميدارد. يعنى شما مثلاً فرض کنيد که یک فرزندى داريد که خيال میکند که در اين ظرف، یک داروى شفابخش است، [ولى] شما ميدانيد که اين زهر است؛ میخواهد بخورد، نميگذاريد؛ دعوا میکند، گريه میکند، اوقاتتلخى میکند، هر کار میکند شما نميگذاريد؛ اين «فيما اَحَبَّت» اين است. گاهى اوقات یک دوایى است که بايد بخورد، اگر نخورد جانش در خطر است، و نميخورد؛ شما مدام ميخواهيد که بخورد، به زور وادارش میکنید؛ اگر نخورد- چون جانش بستگى به اين دارد- ميخوابانيد، دهنش را باز میکنید، در حلقش ميريزيد؛ اين[طورى] است. با نفْسِ خودت اينجورى رفتار کن؛ يعنى دنبال حبّ او و کراهت او نباش؛ دنبال مصلحت او باش، ببين مصلحت او چه اقتضا میکند. اينها مربوط به خود و خودسازىِ جناب مالک اشتر.
سرویس کیهان » اخبار
۲۳ فروردين ۱۳۹۹