وظیفه حاکم؛ ترجیح اطاعت خدا بر همهچیز «وَ ايثارِ طاعَتِه»؛ اطاعت خدا را ترجيح بدهد؛ «ايثار» يعنى ترجيح دادن. ترجيح بر چه؟ متعلّق ندارد که بر چه ترجيح بدهد؛ يعنى بر همه چيز. قاعدتا چون به اطلاق واگذار شده، يعنى بر همه چيز اطاعت خدا را ترجيح بدهد. اصل قضيّه اطاعت خدا است. پیروی از […]
وظیفه حاکم؛ ترجیح اطاعت خدا بر همهچیز
«وَ ايثارِ طاعَتِه»؛ اطاعت خدا را ترجيح بدهد؛ «ايثار» يعنى ترجيح دادن. ترجيح بر چه؟ متعلّق ندارد که بر چه ترجيح بدهد؛ يعنى بر همه چيز. قاعدتا چون به اطلاق واگذار شده، يعنى بر همه چيز اطاعت خدا را ترجيح بدهد. اصل قضيّه اطاعت خدا است.
پیروی از دین از وظایف حاکم
«وَ اتِّباعِ ما اَمَرَ بِه فى کتابِه»؛ و پيروى کند از آنچه خداى متعال امر کرده به او در کتابش. البتّه، هم در اينجا و هم در بسيارى جاهاى ديگر، حتّى در بسيارى از تعبيرات قرآنى، مراد از کتاب، نفْسِ کتاب نيست؛ «ما کتَبَ اللّه» است. اين را در فقه هم به يک مناسبتهايى ما بحث میکنیم که آيا مراد از کتاب، همهجا يعنى قرآن؟ آنچه در قرآن نوشته؟ بعضىها میگویند مثلاً فلان حکم را کجاى قرآن نوشته؟ اين نيست. «کتاب الله» يعنى «ما کتَبَ الله». لذاست که اينجا [ميفرمايند]: «مِن فَرائِضِه وَ سُنَنِه»؛ از جمله آن چيزهايى که در کتابالله نوشته شده است- که همين معناى «ما کتب اللّه» است- هم فرايض است، هم سنن است. سنن هم «ما کتب اللّه» است؛ يعنى سنّتها را هم خداى متعال بر ما نوشته؛ آن هم مکتوب بر ما است منتها مکتوب الزامى نيست. نبايد آدم خيال کند که سنن و آن چيزهايى که ما به آنها مستحبّات و نوافل ميگوييم، چيزهايى است که ديگر رها است؛ نه، اينها مثل واجب ميماند کما اينکه بر پيغمبر خيلى از اينها واجب بوده. آنطور که در بعضى روايات ما هست مثلاً نماز نافله شب بر پيغمبر لازم بوده؛ يا در سوره مزمّل که میفرماید: «قُمِ الَّيلَ اِلاّ قَليلاً * نِصفَهُ اَوِ انقُص مِنهُ قَليلاً* اَو زِد عَلَيهِ وَ رَتِّلِ القُرءانَ تَرتيلاً»، بعد میفرماید «اِنّا سَنُلقى عَلَيک قَولاً ثَقيلاً»؛ يعنى آن قول ثقيل کأنّه يک پديدهاى است، يک حادثهاى است که آن مقدّمه را و آن امکان را لازم دارد و ميطلبد؛ بايد شما خودت را آماده کنى براى آن قول ثقيل، و راهش هم همين است که بايستى بيدار بشويد؛ بنابر آنچه حالا از ظاهر اين آيه در ذهن بنده هست؛ نميدانم اين تعبير در روايات هم هست يا نه؛ علىاىّحال روز ماه رمضان است، نمیخواهیم نسبت قطعى به آن بدهيم.
فرايض و سنن «اَلَّتى لا يَسعَدُ اَحَدٌ اِلاّ بِاتِّباعِها» که هيچکس سعادتمند نمیشود مگر به پيروى از اين فرايض و سنن؛ يعنى هيچ سعادتى جز به پيروى فرایض الهى و سنن الهى براى کسى پيش نمىآيد. «وَ لا يَشقى اِلّا مَعَ جُحودِها وَ اِضاعَتِها»؛ هيچ بدبختىاى پيش نمىآيد مگر يا با انکار اينها، يا با اِضاعه اينها. انکارش مال کفّار و بىاعتقادها است؛ اضاعهاش- ضايع کردنش- مال خودىها و معتقدين است که معتقدند امّا ضايع میکنند حدود الهى را؛ اگر چنانچه اين کار انجام بگيرد، شقاوت و بدبختى پيش مىآيد. يک دستور ديگر هم اين [است]؛ يعنى اين پيمانى که از او گرفته و دستورى که دارد به او میدهد و امرى که به او میکند- متعلّقش «امر» است؛ «اَمَرَه»- اين امر چند متعلّق داشت که گفتيم. يکى هم اينکه: «وَ اَن يَنصُرَ الله سُبحانَهُ بِقَلبِه وَ يَدِه وَ لِسانِه»؛ خدا را يارى کند هم با قلب خود، هم با زبان خود، هم با دست خود؛ يعنى حتّى در مرحله قلب هم نصرت الهى لازم است. نصرت الهى در مرحله قلب طبعاً چيست؟ اوّلاً بايد بدانيم که نصرت خدا يعنى نصرت دين خدا- که بعد هم معلوم میشود- نصرت راه خدا، نصرت ارزشهاى الهى. آنوقت در نصرت با قلب، چهجورى خدا را انسان نصرت بکند؟ کدام دشمن است؟ چون نصرت يعنى پيروز کردن چيزى بر چيزى. با دست، با زبان خب معلوم است، ما چيزى را بر چيزى پيروز میکنیم؛ زبانى دفاع میکنیم، يدى دفاع میکنیم؛ [امّا] کدام دشمن است که ما با قلب او را مغلوب داريم میکنیم که نصرت قلبى اسم اين را ميگذاريم؟ در واقع آن اهواء و تمايلات و انحرافهاى درونى خودمان را داريم مغلوب میکنیم؛ اين نصرت، بالاترين نصرتها است. اگر ما خدا را در اين مرحله نصرت نکرديم و خدا در اين مرحله شکست خورد- به تعبير نصرت که اگر نصرت درست است، شکست هم درست است- در مرحله يد و لسان هم اصلاً نمیشود خدا را نصرت کرد. آن وقتى ما خدا را به دستمان و به زبانمان نصرت خواهيم کرد که در قلبمان نصرت کرده باشيم و در دل، آن انگيزه مستحکم را بوجود آورده باشيم. بعد آنوقت میفرماید: «فَاِنَّهُ جَلَّ اسمُه»؛ همانا خداى متعال که نام او بلند و بزرگ باد؛ «قَد تَکفَّلَ بِنَصرِ مَن نَصَرَهُ وَ اِعزازِ مَن اَعَزَّه»؛ برعهده گرفته است نصرت کسى را که او را نصرت کند و عزيز کردن کسى را که او را عزيز [کند]. بعد از اين مرحله که اين مراحل مربوط به عمل و نفْس و قلب و فکر خود او بود، عبور میکند؛ بهخصوص روى مسئله مبارزه با شهوات نفْس او، حضرت تکيه میکند؛ درحالىکه همه آنچه حضرت خواهد گفت در آنها بود، درعينحال روى اين يک تکيه بخصوص میکند: «وَ اَمَرَهُ اَن يَکسِرَ نَفسَهُ مِنَ الشَّهَوات»؛ دستور میدهد به مالکاشتر و امر میکند به او که خود را از شهوات بشکند؛ «کسر» يعنى شکستن. يعنى در واقع در قبال ميل به شهوت و اقبال به شهوت خودشکنى کند. آن وقتى که نفْس انسان هدف میگیرد و تيز میشود به سمت يک امر مورد اشتهاى خودش- البتّه طبعاً آنچه حرام است و مورد رضاى الهى نيست- اين نفْس را بشکند و نگذارد. «وَ يَزِعَها عِندَ الجَمَحات»؛ «جَمَحات» يعنى آن سرکشىها؛ نفْس گاهى سرکشى میکند؛ اتّفاق مىافتد که گاهى انسان خودش را خيلى نگه ميدارد، حفظ میکند، [امّا] يک وقت در يک وهله انسان ميبيند ناگهان نفْسش يک سرکشىاى را شروع کرد؛ البتّه غالباً اين سرکشى نفْس طولانى نيست و اگر انسان بتواند آن را تصرّف بکند، خيلى طولانى نخواهد بود. در آن لحظه جمحات، يعنى همان سرکشى و بىتابى و گستاخىاى که نفْس میکند، آنجا «يَزِعَها»؛ يعنى آن را توى مشت بگيرد و از عهده او بربيايد؛ در شرحش نوشتهاند يعنى «یَکفِها»؛ يعنى از عهده او بربيايد که بهاصطلاح نفس را در آن لحظات پاسخگو باشد.
«فَاِنَّ النَّفسَ اَمّارَةٌ بِالسّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ اللّه»؛ نفْس انسان امّاره به سوء است. البتّه اين را شما بدانيد- آقايان البتّه ميدانيد، توجّه داريد؛ من حالا تذکّراً و تکراراً عرض میکنم- اينکه گفته میشود نفس امّاره و غيره، بعضى خيال میکنند که در وجود انسان حقايقى هست که مثلاً يکىاش نفس امّاره است، يکى چيز [ديگر] است درحالىکه نه، نفْس يعنى خود. نفْس شما يعنى خود شما، نفس من يعنى خود من. اين خود طبعاً يک ترکيبى دارد و از خصوصيّات و از حقايقى ترکيب يافته؛ اين حقايق يکىاش آن حقيقت سِفلى است که انسان را به سمت سِفل ميکشاند، به سمت چيزهاى مادّى ميکشاند که غرایز انسان آن را طلب میکند؛ مثل شهوت نفسانى، شهوت جنسى، شهوت مقام، شهوت مال و از اين چيزها. يک حقيقت از حقايقى که در نفْس انسان وجود دارد و گنجانده شده و نفْس از آن ترکيب يافته، حقيقت عِلوى است که انسان را به سوى خدا [ميکشاند] که از آن به نفْس مطمئنّه و اين چيزها تعبير میشود؛ بههرحال همه اينها خود انسانند، چيزى وراى خود انسان نيست. خودمان را بايد نگه داريم، خودمان را بايد حفظ کنيم. «فَاِنَّ النَّفسَ اَمّارَةٌ بِالسّوء»؛ نفْس آدمى امّاره به سوء است؛ يعنى زياد دستور میدهد به بدى و انسان را ميکشاند به بدى؛ «اِلّا ما رَحِمَ اللّه».
عرض کنم حضور شما که ديگر نمیخواهم زيادى طولانى بکنم؛ نسبتاً صحبت زيادى شد؛ اگر انشاءالله ماها قدر بدانيم- يعنى اوّل خود من؛ من اينها را در درجه اوّل براى خودم در واقع گفتم و مخاطب اين حرفها [خودم هستم] و بعد شماها که مىشنويد و تکرار میکنم که انشاءالله در خود من اثر بگذارد- از اين، عبرت بگيريم و از اين کلمات استفاده بکنيم، واقعاً بهره زيادى بردهايم؛ يعنى مهمترين کارهاى ما همين است، همينهايى که حضرت اينجا بيان کردند. البتّه اين نامه، نامه عجيبى است؛ اين فرمان، فرمان خيلى عجيبى است و بااينکه بارها هم گفته شده، ترجمههاى گوناگون شده- يکخرده مشروحتر، مختصرتر، خوب و غيره- درعينحال ميدانم که اکثر مسئولين دولتى ننشستهاند از اوّل تا آخر اين را با دلِ جمع و با دقّت و تأمّل و تدبّر بخوانند. همچنانکه قرآن را با تدبّر میخوانیم، واقعاً بايد بنشينيم اين را با تدبّر بخوانيم منتها چون عربىاش دشوار است- عربىِ نهجالبلاغه عربىِ سختى است؛ چون تعبيرات فصيح و بليغ و همراه با زيبايىهاى لفظى است؛ فرقش با مثلاً بعضى از تعبيرات ديگر در روايات ديگر، اين است؛ لذاست که خواندن نهجالبلاغه و فهميدن معنايش سخت است، مگر [اينکه] کسى مسلّط باشد- لذا به ترجمه آن يا به متن با توجّهبه ترجمه، لازم است واقعاً با دقّت مراجعه بشود. هر بخشى از اين را، هر تکّهاى از اين را بايد با دقّت تأمّل بکنيم؛ گاهى در هر کلمهاش حقيقتاً يک معنايى هست.
سرویس کیهان » اخبار
۱۰ دی ۱۳۹۸