دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد. همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل […]
دفاع مقدس گنجینهای ماندگار از حضور عارفانه انسانهای برگزیده خداست که شهادتطلبی، ایثارگری، گذشت، شجاعت، رشادت، مردانگی و جوانمردی را میتوان از جمله خصوصیات بارز شخصیتی و اخلاقیشان نام برد.
همانان که جان برکف برای دفاع از دین و ناموس، ارزشها و آرمانهای این نظام دل به جاده زدند و در کربلای ایران حماسههای بیبدیل خلق کردند و بر دشمن بعثی پیروز شدند. شهیدانی که هر کدامشان نمونه و الگوی ایستادگی و مقاومت هستند.
«محمد فرومندی» یکی از شهیدان استان خراسان شمالی و اهل شهرستان «اسفراین» است که در ادامه زندگینامه و وصیتنامه این شهید والامقام را از نظر میگذرانیم.
پشتکار بالا
«محمد فرومندى» فرزند «على» خرداد سال ۱۳۳۶ در محله «قلعه کریم» اسفراین متولد شد. پدرش مردى زحمتکش و کشاورز بود که نصف عمرش را به دامدارى و گله دارى و آخر عمرش را به کارگرى در کارخانه پنبه پاک کنى (حاجى سراندار) گذراند.
محمد در ۱۰ سالگى پدر خود را از دست داد و از آن پس مادر پیرش سرپرست خانواده شد؛ بنابراین وی در ایام مدرسه، علاوه بر اینکه درس مىخواند، در تعطیلات نیز کارگرى مىکرد تا کمکخرج خانواده باشد. گاهى گوسفند مىچراند و گاهى مزارع مردم را آبیارى مىکرد؛ امّا درس خواندن را بهعنوان یک هدف اصلى در نظر داشت؛ لذا دوره ابتدایى را در مدرسه «ابوالعباس» اسفراین به اتمام رساند.
مادرش گفته است: «پشتکار خوبى داشت. تکالیفش را انجام مىداد و نیازى به اجبار نداشت. کمتر بازى مىکرد و بیشتر درس مىخواند و به خواندن کتاب علاقه داشت. در کارهاى منزل کمک مىکرد. وقتى نان مىپختم، هیزم جمع مىکرد و تنور را داغ مىکرد».
تکثیر و پخش اعلامیههاى امام خمینی (ره) در پادگان
محمد دوره متوسطه را در دبیرستان «ابوسعید» اسفراین با اخذ دیپلم در خرداد سال ۱۳۵۵ به پایان رساند و سپس گرایشهاى ضدرژیم در او به وجود آمد. مسافرتهاى مخفى به مشهد و سایر شهرستانها داشت و کتابهاى ممنوع را، هم خودش مطالعه مىکرد و هم بین جوانان توزیع مىکرد.
محمد بیست و چهارم بهمن سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازى رفت و سهماه اول خدمت را در پادگان لشکرک تهران و سهماه دوم را در پادگان «مزداوند» مشهد گذراند و آموزشهاى گروهبانى دید و بعد از ششماه به درجه گروهبان سوّمى وظیفه نایل شد و سپس به پادگان آموزشى چهل دختر (مرکز آموزش ۰۴) اعزام شد.
وی از جوّ حاکم بر ارتش رنج مىبرد و در انتظار پایان خدمت بود. اعلامیههاى امام خمینی (ره) را از اسفراین مىگرفت و به پادگان مىبرد و شبانه در آنجا با کمک سربازان تکثیر و پخش مىکرد. پس از پیام امام خمینی (ره) مبنى بر فرار از پادگانها و پیوستن به صفوف مردم، محمد نیز با اینکه تنها یک ماه از خدمتش مانده بود، از پادگان فرار کرد و با دریافت مرخصى چهل و هشت ساعته به «اسفراین» و سپس به مشهد رفت و در تظاهراتها و فعالیتهاى انقلابى شرکت کرد.
پس از پیروزى انقلاب اسلامی و با پیام امام خمینی (ره) به پادگان برگشت و کارت پایان خدمت دریافت کرد. سپس به اسفراین رفت و گروه هاى مردم را با ورزش و تمرینهاى نظامى در داخل شهر سازمان داد. شبها در ژاندارمرى و شهربانى به عنوان پاسبخش نگهبانى مى داد و روزها در کمیته انقلاب علیه ضدانقلابیون فعّالیت مىکرد.
انقلاب نیاز به تکامل دارد
سال ۱۳۵۸ با تشکیل سپاه سبزوار عضو سپاه شده و در اولین مأموریت خود عازم کردستان شد. پس از بازگشت، مجدد در سپاه سبزوار به کار مشغول شد و در دوره فرماندهى عملیات که از طرف مرکز آموزش سپاه برگزار شده بود، شرکت کرد. مدت چهار ماه در سعدآباد تهران آموزشهاى تخصصى را گذراند و پس از پایان دوره به سبزوار بازگشت و بهعنوان مسئول عملیات سپاه سبزوار و مسئول بسیح سبزوار و آموزش سپاه به کار مشغول شد؛ بنابراین مردم را بهصورت گروههاى مختلف جمعهها به بیرون شهر مىبرد و آموزشهاى نظامى مىداد.
همرزمش گفته است: «اوقات فراغتش را به مطالعه و تلاوت قرآن مىگذراند و نماز شبش ترک نمىشد. بسیار صابر بود و همواره با صبر به جنگ مشکلات مىرفت. رفتارش رو به تکامل بود و مىگفت: «انقلاب نیاز به تکامل دارد و در راستاى این تکامل، نیروها نیز باید این راه را بپیمایند». در بالا بردن سطح علمى، فرهنگى خود و اطرافیانش تلاش مىکرد. در شبانهروز ۱۷ ساعت کار مفید داشت و بیشتر اوقات خواب و استراحتش داخل ماشین و در حال حرکت بود. در نمازهاى جمعه شرکت مىکرد و معمولاً سخنران قبل از خطبهها بود. دعاى کمیل به همت او و دوستش (شهید صابریان) در سبزوار برگزار میشد».
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۹ بود که ۱۹ شب را از افطار تا سحر اصلاً نخوابید. هم شب کار مىکرد و هم روز. محمّد مانعى براى به هدف رسیدن منافقین بود و از آنها تنفّر داشت و با شدّت با آنها برخورد مىکرد. همرزمش «محمّدعلى طالبى» در اینباره مىگوید: «او جزو فهرست ترور منافقین در سبزوار بود. یکىدو بار هم حملاتى به او شد، ولى اینگونه مسائل کوچکترین نگرانى برایش ایجاد نمیکرد. مثلاً یک بار نارنجکى به طرفش پرتاب شد، ولى عمل نکرد».
وقتى کادر سپاه پاسداران «کاشمر» و «اسفراین» را در کوههاى «سنگ سفید» آموزش مىداد، بمب دستسازى در دستش منفجر و منجر به قطع انگشت سبابه دست راست او شد؛ بنابراین قوّت و قدرت دست راستش کم شد. بههمین دلیل ۱۰ تا ۱۵ روز در بیمارستان بسترى بود؛ ولی دوباره با همان جراحات به سرکارش بازگشت.
اولینبار با گروهى از برادران پاسدار به اتّفاق فرمانده سپاه به جبهه جنوب عازم شد. آنموقع دشمن در ۱۵ کیلومترى اهواز قرار داشت و شهرستانهاى آبادان، خرمشهر، ایلام، سومار، نفتشهر، خسروى، قصرشیرین و سرپل ذهاب را محاصره کرده بود. در این مدت به علت جراحت دستش بهعنوان مسئول اطلاعات نظامى محورهاى استقرار نیروهاى خراسان کار مىکرد که اطلاعات و فعالیّت دشمن را به شهید «حسن باقرى» مسئول اطلاعات «گُلف» (مرکز اطّلاعات و عملیّات جنوب) منتقل مىکرد.
در سنگر مبارزه از تنهایى درآمدم!
وی بعد از ۲ ماه به سبزوار بازگشت و در همین زمان مقدّمات ازدواجش فراهم شد و طى مراسمى بسیار ساده، با خانم «شرافت درودىنیا» ازدواج کرد. درباره ازدواجش نوشته است: «در یک جمله، زیباترین، با صفاترین و مهمترین پدیده زندگیام، مسئله ازدواجم بود که به لطف خدا و خواست او در نیمه اوّل سال ۱۳۶۰ تحقق پیدا کرد. در سنگر مبارزه از تنهایى درآمدم و یک همسنگر رشید، شجاع و صبور که قبل از اینکه به خود بیاندیشد، به خدا و قبل از اینکه به من بیاندیشد به وظیفه الهىاش مىاندیشید، نصیبم شد».
رابطهاش با همسرش بسیار خوب بود. همسرش درباره او گفته است: «اخلاق خوبى داشت. بهدلیل مسئولیتهایش کمتر در خانه بود و مدّتى که من مریض بودم، تمام کارهاى خانه، از جمله شستن لباسها و کارهاى دیگر را انجام مىداد و هرگز مشکلات و ناراحتیهاى بیرون را به خانه منتقل نمىکرد. اگر فردى از فامیل نیاز به کمک داشت، کمکش مىکرد».
مسئولیت طرح و عملیات «لشکر ۵ نصر»
«محمد فرومندى» سال ۱۳۶۱ در مرحله دوم عملیات «مسلم بن عقیل» به جبهه «سومار» اعزام شد و در ابتدا بهعنوان عضو واحد طرح و برنامه عملیّات لشکر «ظفر» به کار مشغول شد و پس از آن نیز براى اجراى عملیات «والفجر مقدماتى» به منطقه «فکّه» اعزام شد و بهعنوان مسئول طرح و عملیات «لشکر ۵ نصر» به خدمت مشغول شد.
تقریباً بیست روز قبل از عملیات، براى فریب دادن دشمن، مشغول زدن یک خاکریز انحرافى در جناح راست منطقه عملیّات شدند، در حالى که سه کیلومترى دشمن بودند و باران خمپاره بر سرشان مىبارید. «محمد» مشغول بررسى دستگاهها بود که خمپارهاى در نزدیکىاش منفجر شد و ترکش آن به ران راستش اصابت کرد. او را ابتدا به اورژانس و سپس به بیمارستان منتقل کردند و بعد از جراحى و ۲ روز استراحت به یکى از بیمارستانهاى مشهد براى بسترى شدن منتقل شد و سپس بعد از مدتى استراحت، مجدداً به جبهه بازگشت.
در عملیات «والفجر ۱» که در شمال «فکه» انجام شد، بهعنوان معاونت طرح و عملیات «لشکر ۵ نصر» مشغول خدمت شد و در عملیاتهای «والفجر ۲» و «والفجر ۳» که همزمان در پیرانشهر و مهران انجام شد، بهعنوان مسئول واحد طرح و عملیات تیپ امام صادق (ع) شرکت کرد. در عملیات «والفجر ۲» هنگامى که در ۵۰۰ مترى دشمن مشغول زدن خاکریز بود، ترکش خمپاره به کتف راستش برخورد کرد؛ اما به علت نداشتن قدرت زیاد، فقط پوست بدنش را سوزاند.
همراه با فرزندش در جلسات شرکت مىکرد
سال ۱۳۶۱ «مرتضى» اولین فرزندش بهدنیا آمد که بسیار مورد علاقهاش بود. وقتى از منطقه بازمىگشت همراه با فرزندش در جلسات شرکت مىکرد و اظهار مىداشت: «چون فرزندانم در نبود من کمبود محبّت دارند، وقتى به خانه باز مىگردم باید خلأ نبودنم را جبران کنم».
سال ۱۳۶۲ «مصطفى» دومین فرزندش و سال ۱۳۶۳ «مهدیه» سومین فرزندش به دنیا آمد. همسرش در اینباره گفته است: «وقتى بچهها زیاد شدند، در نگهدارى آنها به من کمک مىکرد. به محض اینکه از منطقه برمىگشت، دوستانش به سراغش مىآمدند و او را تنها نمىگذاشتند. ایشان فهمیده بودند که ما از اینکه فرصت کمى براى دیدار با او داریم، ناراحتیم. از آن پس وقتى از منطقه بازمىگشت، مىگفت: «بچّهها را برداریم و بیرون برویم تا دوستانم با آمدنشان شما را ناراحت نکنند». سپس ما را به بیرون شهر مىبرد. محل مناسبى را انتخاب و با بچهها بازى کرده و آنها را با حرکات ورزشى آشنا مىکرد».
سخت مشتاق شهادت بود
«محمد فرومندى» سخت مشتاق شهادت بود و همواره مىگفت: «دعا کنید شهید شوم». آقای «شایقکارگر» همرزمش درباره او گفته است: «حالات عرفانى خاصّى داشت. در حال عبادت به هیچکس و هیچچیز توجّه نداشت. بسیار متین و باوقار بود و در مسائل بلافاصله عکسالعمل نشان نمىداد؛ بلکه ابتدا مسائل را ریشهیابى کرده و بعد موضعگیرى مىکرد».
«غلامرضا دلبرى» همرزم دیگرش نیز درباره وی گفته است: «فردى متعهّد، معتقد به دین و دیانت و جنگ بود. سخنرانیهاى بلیغ و شیواى او افراد بسیارى را متحوّل کرد. فعالیتهاى مذهبى و عبادى او خیلى خوب بود و همواره در اینگونه مسائل شرکت مىکرد. در کارهاى جمعى همیشه جلودار بود و دوست داشت کارها بر اصل مشورت و نظرخواهى انجام گیرد و معتقد بود که اینگونه عملکرد از اشتباه کمترى برخوردار است. بزرگترین آرزویش شهادت و پیروزى اسلام بود. با اینکه قائم مقام لشکر ۵ نصر بود؛ اما آنقدر متواضع و فروتن بود که افرادى که او را نمىشناختند پى به موقعیّت نظامى او نمىبردند و او را فردى عادى مىپنداشتند».
یکی دیگر از همرزمانش نیز روایت کرده است: «یکبار پدر یکى از شهدا تعریف مىکرد که در منطقه در حال شستن لباسهایم بودم که جوانى به سراغم آمد و لباسهایم را گرفت، شست و خشک کرد. روز بعد وقتى او را در حال سخنرانى دیدم، تعجب کردم، او شهید فرومندى بود».
او آرزوى جهانى شدن اسلام و غلبه مستضعفین بر مستکبرین و محو صهیونیست را داشت. اواسط سال ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» که در منطقه هورالعظیم صورت گرفت، بهعنوان معاون اول تیپ امام صادق (ع) و خط شکن حضور داشت که بهعلت اصابت گلولهاى از قسمت جلوى پهلو و خروج آن از پشتش، او را به اورژانس منتقل کردند. بعد از بهبودى و بعد از دو سه روز آموزش زیر آفتاب گرم خوزستان، اواخر مهر سال ۱۳۶۳ آماده عملیات عاشورا شد که مسئول تیپ امام صادق (ع) بود.
«محمد فرومندى» در مدت حضور در جبهه، در عملیاتهاى «خیبر»، «بدر»، «فاو»، والفجرهاى غرورآفرین و آزادى مهران حضور داشت و مسئولیت او قائم مقامى فرماندهى «لشکر ۵ نصر» بود.
فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید، ولو رضایت دنیا حاصل نشود
سال ۱۳۶۵ «مرضیّه» چهارمین فرزندش در حالی متولد شد که وی در نامهایى خطاب به فرزندانش توصیه کرده است: «هوشیار باشید که از همان اوّل زندگى، شناخت خودتان را در یک چهارچوبى از ارزشهاى الهى و خدایى قرار دهید و تابع پیغمبر درونى خود، «وجدان» باشید. از گناهان صغیره و کبیره بپرهیزید که از آنها بینیازید و تقوا پیشه کنید. در زندگى و ناملایمات آن فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید ولو رضایت دنیا حاصل نشود. در برابر تهدیدها و وحشتها بدانید که امانتهاى خدا بر زمین هستید و مرگ آخرین درجه تهدید است و موقعى میتوان آزاد، شریف و فدایى زندگى کرد که مسئله مرگ حل شده باشد».
برنامهریز و طراح جبهههاى جنگ رفت
«محمد فرومندى» سرانجام بیستم دى سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلاى ۵» در منطقه «شلمچه» بر اثر اصابت ترکش به بازو و کتفش به فیض شهادت نایل شد.
یکی از همرزمانش به نقل از سردار «احمدى» گفته است: «در عملیّاتى که منجر به شهادت «فرومندى» شد، در گرماگرم نبرد تن به تن، شهید را دیدم که با چهرهاى بسیار بشّاش و نورانى به طرفم مىآید. پاکیزگى چهرهاش در آن صحنه نبرد بسیار شگفتانگیز بود؛ زیرا منطقه رملى بود. پرسیدم: «با چه وسیلهاى آمدى؟»، گفت: «با موتورسیکلت». تعجّبم از شادابى و نورانیّت چهرهاش بیشتر شد. براى چند لحظه او را ترک کردم. در بازگشت دیدم بر اثراصابت ترکش به شهادت رسیده است». بعد از شهادتش گفته شد که تنها قائم مقام لشکر ۵ نصر به شهادت نرسید بلکه برنامهریز و طراح جبهههاى جنگ رفت.
شهید «محمد فرومندى» انسانى چندبُعدى بود؛ در بُعد فرماندهى از همه ابعاد بهتر بود و در بُعد عبادى و آگاهىهاى سیاسى و طراحى نقشههاى جنگى نیز سرآمد بود. فرمانده بىنظیرى بود که رعایت همه مسائل را میکرد. قبل از شهادتش در سخنرانى که در محل استقرار لشکر ۵ نصر داشت، گفت: «اگر پاهایم قطع شود با دستهایم و اگر دستهایم قطع شود با خونم به کربلا خواهم رفت.» او کسى بود که باعث تثبیت پیروزى عملیات «کربلاى ۵» شد و پس از تلاش و کوشش فراوان، در حالى که بدنى متلاشى شده داشت، به شهادت رسید و پیکر مطهرش بنا به وصیتش در مزار شهداى سبزوار به خاک سپرده شد.
انتهای پبام/